اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

آرزو...

یا مهدی، آرزو نمیکنم بیایی که آمدنت حقیقتی است فراتر از آرزوهای ما...

آرزو نمیکنم دستم را بگیری و از دره های جهل و نادانی بیرون آوری که چه بخواهم چه نخواهم، وقتی بیایی پرده غفلت از چشم و دلم کنار خواهد رفت...

تنها آرزو میکنم، وقتی میایی،

وقتی لبخند مهرآمیزت را بر سرخی گناه گونه های من میبخشی،

چشمانم شرمسار چشمان غمگین تو نباشند...

غم از دست دادن من، ما...

غم فراموشی انسان...

 

........................................

 

میلاد یگانه منجی عالم بشریت،‌ واسطه نعمت و رحمت الهی، حضرت صاحب الزمان، امام مهدی (عج) رو به همه عاشقان صلح و زیبایی تبریک میگم...

 

همه میدونیم که امام حضور داره، در بین ما، جایی خیلی خیلی نزدیکتر از اونچه ما تصورش رو میکنیم (خیلیها سعادت این رو داشتن که حضور آقا رو احساس کنن یا لیاقت ملاقات چهره زیبا و دلنشین و سرشار از نور الهی ایشون رو داشته باشن)... با این حساب گاهی اوقات با خودم فکر میکنم ما که همیشه غافل از حضور خداوند در تک تک لحظه هامون هستیم اونم به خاطر دوری همیشگی (به ظاهر و به خیال باطل خودمون) از خداوند و اینکه خداوند حقیقتی برتر از وجود انسانه، و فراموش میکنیم که خداوند شاهد و ناظر تمامی اعمال ماست... ولی در حضور حضرت (عج) که از جنس ماست، انسانه و نزدیک به ماست و مهم تر از همه عاشق و دوستدار همه ماست (حتی گناهکارترین ما) چطور شرم نمیکنیم از انجام بعضی کارها؟؟

میدونستید حضرت (عج) گاهی اوقات از فرط دیدن گناهان و ظلمهای ما سر به بیابون میذارن و گریه میکنن؟؟؟ چطور دلمون میاد دل آقا رو بشکنیم؟؟؟

فقط میتونم آرزوم رو دوباره تکرار کنم:

که چشمانم شرمسار چشمان غمگین تو نباشند...

به امید رضایت آقا و خداوند از ما...

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ کاشکی یادمون نمیرفت که همیشه خیلی زود، دیر میشه...

یه فکر بکر!

سلام به همه

امیدوارم همه خوب باشید....

راستش این مدت از اونجایی که خبر خاصی نبود و ضمنا این بمبه فلون فلون شده خیلی وقتم رو گرفته و از اونجایی که بابام هم به سفر رفته و تمام کارهای خونه و شرکت افتاده روی دوش من، خدمت نرسیدم!

میگم دقت کردید اکثر اتفاقات عظیم و بزرگی که امروز خیلیها بهشون احترام میذارن و قبولشون دارند، روز اول یه ایده کوچیک و شاید تا حدی خنده دار و مضحک و حتی گاهی اوقات غیرممکن بودن؟؟؟؟

مثلا همین ماجرای المپیک خودمون (که در نهایت حیرت هنوز که هنوزه بعد از گذشت 6 روز از مسابقات ما هیییییییییییییییییچ نوع مدالی نگرفتیم و فقط محبت کردیم فرط فرط باختیم!!  ایندفعه دیگه واقعا آبروریزیه.... دیگه رضازاده ای هم نداریم که اقلا 3تا طلا برامون بیاره!! ببینیم ساعی کاری از دستش برمیاد؟! خیلی با سر و صدا رفت المپیک، ایشالله ساکت و شرمنده برنگرده!... هرچند آخرشم اگه هیچی مدال هم نگیریم، میان توی کمیته المپیک ایران سریعا جلسه تشکیل میدن و یه تیم رو مامور تحقیق میکنند که ای وای، ای داد و بیداد، ما چرا مدال نداشتیم و از این فیلم بازی ها و بعد از چند وقتها هم مردم یادشون میره و باز روز از نو روزی از نو.... ولی من خیلی دلم واسه بسکتبال سوخت، من خودم رشته ام بسکتبال بوده حتی تا مسابقات کشوری هم رسیدم واقعا رشته سختیه و همینکه رسیدیم به المپیک خودش افتخار بزرگیه، ولی کاش بچه ها یه کم بیشتر دقت میکردند... با خرج و برنامه ریزی که واسه این تیم شد، میشد بهتر نتیجه گرفت. خدا رحمت کنه آیدین نیکخواه بهرامی رو... من واقعا دوستش داشتم... بگذریم از نظرات کارشناسانه من در زمینه ورزش کشور!!!!!) بعله داشتم میگفتم مثلا همین المپیک روز اول یه سری مسابقات محلی در یونان بوده و بعدش یه دفعه یه معلم فرانسوی به ذهنش میرسه که مشابه این مسابقات رو بین چند کشور برگزار کنند و خلاصه کار بیخ پیدا میکنه تا امروز که واسه افتتاحیه اش میلیاردها دلار هزینه میشه و تمام کله گنده های دنیا چشم به این بازیها دارن!

همه این مقدمات رو گفتم که یه ماجرای جالب رو تعریف کنم، 2شنبه شب جای همگی خالی عروسی یکی از بهترین دوستام بود، تا ساعت 2 عروس کشون بود و خلاصه 3 رسیدم خونه و خوابیدم.... صبح باید میرفتم شرکت، ساعت 8و خرده ای در حالیکه فکر میکردم بیدارم، در اصل خواب بودم و در اوج خواب ناگــــــــــــــــهان یه فکر فوق العاده عجیب و بکر به ذهنم رسید!! یعنی یک ایده کاری فوق العاده! یعنی اینقدر این فکر عجیب و بزرگ بود که از خواب پریدم!!!!! نشستم روی تختم و چند دقیقه کامل بهش فکر کردم و دیدیم واقعا شدنیه! خودم با خودم حال کردم!!!!!

شاید الان به نظر خیلیها این فکر (که متاسفانه فعلا نمیتونم بگم تا ایشالله عملیش کنم!) خنده دار بیاد.... ولی قول میدم روزی میرسه که خیلیها بهش احترام میذارن..... (حال میکنید اعتماد به نفس رو؟؟؟)

خلاصه این آخرین خبر بود...

راستی ممکنه به زودی یه مجموعه سفر کاری ـ تفریحی برام پیش بیاد! حتما قبلش خبر میدم...

شهرهای شیراز، اصفهان، تهران، یکی از شهرهای مازندران و مشهد مقدس........ میشم پرسی پلو!! (همون مارکو پلو خودمونه!!)

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

1ـ سعی میکنم به دوستای خوبم سر بزنم... ولی مرسی از همه که منو تحمل میکنن!

2ـ دیروز در عین ناباوری هوس کردم سرما بخورم!! باورتون نمیشه که یه دفعه چقدر دلم واسه آخرهای سرماخوردگی که از بینی آدم آب چیکه میکنه، تنگ شده! شاید علتش گرمای بیش از حد هوا باشه که به سرماخوردگی راضی شدم!!!

3ـ الان دارید با خودتون میگید این پرستیژم کم دیوونه نیست؟؟؟!!

آنچه تا امروز رویایی کودکانه بود، شاید فرداها حقیقتی ستودنی باشد... پس بیاموزیم رویاهایمان را باور کنیم... (این در راستای حرفهای این ارسالم بود!!)

المپیک چین آغاز شد!

سلام

زیاد وقت نمیگیرم، فقط یه خبر کوچیک:

بازیهای المپیک چین بالاخره امروز رسما شروع میشه، از اونجایی که شاید خیلیها مثل خود من دنبال دیدن مراسم افتتاحیه باشند اومدم خبر بدم که چون چینیها به عدد 8 اعتقاد زیادی دارند که قدرت جادویی داره، افتتاحیه روز ۸ از ماه ۸ سال ۲۰۰۸ و در ساعت ۸ و ۸ دقیقه و ۸ ثانیه به وقت چین و  ۱۶:۳۸ دقیقه امروز جمعه ۱۸ مردادماه به وقت ایران شروع میشه، در این مراسم خواننده محبوب من سیلین دیون و همچنین Jay Chou خواننده تایوانی برنامه اجرا میکنند. چینیها واسه این مراسم خیلی خرج کردند پس قطعا ارزش دیدن داره!

بعضی کانالهایی که این مراسم رو نشون میدن در ادامه براتون مینویسم، البته خیلیهاشون کارتی هستند ولی خب بعضی از پروگرامها شاید این کانالها رو باز کنند...

ماهواره هاتبرد:

ARD
Rai Due
TVP 1
France 2
Planeta Sport
Eurosport Int’l
Eurosport Fr
Canal+France
SF 2
TSR 2
TSI 2

ماهواره نایلست و عربست:

Al Jazeera Sport 1
Al Jazeera Sport 2

ماهواره ترکست:

TRT 3

NTV Spor

البته تلویزیون ایران هم شاید تصاویری از مراسم پخش کنه ولی خب من تضمین نمیکنم که کامل یا حتی گویا باشه!!

اگه بازم کانال جدیدی کشف کردم حتما میام و خبر میدم!

امضاء: پرستیژ

صدمین ارسال!

با سلام

ایشالله که همگی خوب باشید...

من فرصت نکردم خدمت برسم و اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم، در نتیجه با عرض پوزش و متاسفانه با این همه تاخیر امروز، ولادت بزرگواران و معصومین اسلام، امام حسین (ع) و برادر فداکارشون حضرت ابوالفضل عباس (ع) و امام سجاد (ع) رو تبریک میگم...

و بازهم مثل همیشه امیدوارم که طوری زندگی کنیم تا این عزیزان از ما راضی باشند تا نهایتا خداوند از ما راضی و خشنود باشه....

خبر خاصی نیست، جز اینکه اون پروژه پل که گفته بودم مثلا افتتاح شد!! یعنی الان داره کار میکنه ولی خب هنوز امکانات خاصی نداره، نورپردازیش ناقصه، فضای سبز زیرش و اطرافش ناقصه و خلاصه فقط خود ساختمان پل و خیابونهای اطرافش آماده است! حالا مجبور بودند حتما 3 شعبان افتتاح کنند نمیدونم!؟ و اینکه چرا نذاشتند واسه نیمه شعبان، بازم نمیدونم!!

راستش دلم خیلی خیلی واسه دانشگاه و هم دانشگاهی ها تنگ شده! واسه شور و حال و بگو بخندها و حتی کلاسها!! به قول مشکوک اون روزی که به ما میگن دیگه فارغ التحصیل شدید و نباید بیایید دانشگاه، به احتمال یقین به قریب همه امون دق مرگ میشیم! خدایی بدجور عادت کردیم به همدیگه و دانشگاه و دانشکده و Love Street و...

شما چطور؟ همین احساس ما رو دارید؟ آخه خیلی از دانشگاه فراری هستند....

بگذریم،

راستی این صدمین ارسال این وبلاگه... ظرف مدت تقریبا 6 ماه... تا الانم 5838 بازدید داشته این 100تا ارسال! فکر میکنید واسه این مدت این آمار کمه یا زیاد؟

تا فرصت دیگه،

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

پ.ن:

1ـ خیلی کم حرف شدم نه؟؟

دست خداونددر زمانی و از آستین شخصی بیرون می آید که هرگز انتظارش را نداریم...

به خدا عمدی نیست!

سلام به همه

خصوصا دوستایی که از دستم شاکی هستن و از اینکه بهشون سر نمیزنم و یا محبتشون رو جواب نمیدم دلخور شدن.

من به همه حق میدم ولــــــــــی دوستای خوبم به خدا قسم هیچ عمدی در کار نیست! من مثل همیشه از خدامه که بیام وبلاگهاتون، همه ارسالهاتون رو بخونم و برای تک تکشون کامنت بذارم. (مگه قبل اینجور نبود؟) به خدا قسم هنوزم به وبلاگ همتون سر میزنم ولی فرصت گذاشتن کامنت ندارم و دلم نمیخواد فقط بیام اونجا حاضری بزنم یا از این جمله های تکراری بنویسم که قشنگ بود و جالب بود و خوشم اومد و این حرفا!!

من همیشه دوست دارم در رابطه با نوشته نویسنده نظر واقعیم رو بنویسم، چون طرف ارزش قائل شده و وقت گذاشته واسه نوشتن اون حرفها، منم باید بهش احترام بذارم. حتی گاهی اوقات هم واقعا در رابطه با موضوعی اطلاعات ندارم یا در حدی نیستم که بخوام اظهار نظر کنم، در نتیجه همینا رو میگم و معذرت خواهی میکنم.

اما با تمام این حرفها خودمم قبول که ارزش دوستانی مثل شماها خیلی بیشتر از اینهاست و باید براتون وقت گذاشت.... به امید خدا تمام وقت امروز صبحم رو میذارم که تا جایی که بتونم بهتون سر بزنم و کامنت بدم، شاید یه کم کوتاه بیایید...

یکی دوتا خبرم بدم و برم.

دیروز عصر دخترخاله ام و شوهرش برگشتن یزد و همینه که امروز رسیدم آنلاین بشم...

فردا هم پل غدیر در کرمان افتتاح میشه (البته هنوز فکر کنم نصف کارهای عمرانی و ساختمانیش مونده باشه!!! ولی خب به دلایلی مثل اینکه باید فردا پروژه افتتاح بشه!) طراحی و نورپردازی این پل رو شرکت ما انجام داده...

دیروز عصر پیش مهندسین طراح بمب بودم! خدا رو شکر کارها داره خوب پیش میره... پس به امید خدا منتظر خبرهای خوبی باشید و دعا کنید که زودتر کارها تموم بشه تا من بیشتر از این شرمنده دوستان نشم... شاید وقتی که متوجه ماجرا شدید تونستید کمی منو ببخشید.

دیشب بعد از ماهها دوباره به باشگاه برگشتم و مربی با دیدنم کلی شاکی شد! گفت یه بار دیگه ول کنی بری دیگه راهت نمیده به باشگاه! (میبینید فقط شما نیستید، همه از دست من دلخورند و هیچ کس هم شرایط منو درک نمیکنه.... به خدا بعضی شبها اینقدر خسته ام، جلوی تلویزیون روی مبل و همینجوری نشسته خوابم میبره...)

دیگه همین دیگه!!

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ‌ فکر نمیکنید سن ازدواج یه خرده زیاده اومده پایین؟؟ هم سن و سالهای من نه تنها فرط فرط ازدواج میکنند، تازه بچه دار هم شدن!!!

۲ـ نکنه بترشم یه وقت!!؟

۳ـ به نظر شما خجالت نداره طرف واسه خرید کادوی زنش، از باباش پول بگیره؟؟؟؟ من یکی بمیرم همچین کار نمیکنم!

۴ـ هرچه بالاتر میروی، در نظر آنان که پرواز نمیدانند، کوچکتر به نظر می آیی...

دقیقه ۸۵!

سلام به همه

سلامی چو بوی خوش جمعه ای که نمیتونی بخوابی تا لنگ ظهر! سلامی چو بوی خوش تعطیلاتی که تا ساعت 21:30 سر پروژه هستی و شهردار و معاونش هم بیخ گوشت وایسادن!

از کار این مملکت هر چی بگم کم گفتم که البته ربطی به مملکت نداره و این دیگه داره میشه خصلت ایرانی ها که همیشه دقیقه نودی شدیم!!

ماجرای یکی از پروژه های شرکت ما هم همینطور شده در حالیکه الان بیشتر از 2 هفته است پروژه رو تحویل گرفتیم اما هیچ کمکی از کارفرما (شهرداری) نداشتیم تا همین دیروز که معاون شهردار رسما اومد سر پروژه و ظرف چند ساعت تمام احتیاجات نیروهای ما رو برطرف کرد!!!!

حالا سوال اینجاست که چرا تا الان اقدامی نمیشد؟

به هر حال مهم نیست خدا رو شکر دیشب شهردار از کار راضی بود... البته هنوز خیلی از کار باقی مونده و شاید استثنا دقیقه 85 این اقدامات انجام شده باشه!!

راستی امروز دخترخاله ام به همراه شوهرش از یزد میان کرمان. با این حساب ممکنه یکی دو روزی باز نباشم... ایندفعه دیگه واقعا تقصیر من نیست...

خبر دیگه اینکه بمبه خیلی داره خرج روی دستم میذاره! فقط امیدوارم فتیله اش به موقع روشن بشه و درست سر وقت بترکه!!

از جیغ و آدمیزاد عزیز هم تشکر میکنم و هم خواهش میکنم که اگر فرصتی داشتند در غیاب من زحمت وبلاگ رو بکشن.

دوستای خوبی هم که واقعا فرصت نشده بهشون سر بزنم امیدوارم منو ببخشند و قول میدم که جبران میشه...

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

1ـ پی نوشت خاصی در کار نیست، جز اینکه خیلی خسته ام...

2ـ ولی کار کردن هم حال میده، قربون امام علی (ع) برم که فرمودند: بهترین تفریح برای انسان کار کردن است...

3ـ چرا قدر لحظه های با هم بودن رو نمیدونیم و واسه چیزای الکی و بی اهمیت دل عزیزانمون رو میشکنیم؟ خیلی فراموشکار شدیم، تا کی قراره ادامه داشته باشه؟

اگر انسانها در خاطرشان نگه میداشتند که فرصت محبت کردنشان محدود است، محبتشان نامحدود میشد...

نمایشگاه باشکوه!

سلام به همه

امیدوارم که خوب باشید و روز نسبتا کسل کننده ای (مثل من) سپری نکرده باشید!

بعثت پیامبر مهر و محبت رو به همه دوستداران محمد (ص)‌ و خاندانش تبریک میگم و مثل همیشه آرزو میکنم که روزی فرا برسه که بتونیم خودمون رو از پیروان و دوستان واقعی ایشون بدونیم. (میدونم که باید زودتر برای تبریک میومدم ولی واقعا فرصت نشد، تقصیر بمبه هم نیست بیخود گردن اون نمیندازم! فقط ببخشید)

نمایشگاهی در کرمان برقرار بود، نمایشگاه برق و آب... ما هم با اجازه با خرجی میلیونی، یه غرفه داشتیم... با تجربه ای که از نمایشگاه کامپیوتر سال گذشته داشتیم فکر میکردیم که این نمایشگاه هم جواب میده ولی از شما چه پنهون ظرف مدت این سه روزی که گذشت شاید در مجموع ۱۵ نفر اومدن غرفه ما!!!

تمام غرفه ها همینقدر خلوت بود و در کل هییییچ استقبالی از نمایشگاه نشد! یه شرکت تهرانی امروز بعد از نیمچه درگیری که با مسئولین نمایشگاه داشتند، غرفه رو جمع کردند و رفتند!! مسئولین هم با اعتراض سایر غرفه دارها اعلام کردند نمایشگاه رو ۲ روز زودتر از موعد تعطیل میکنند تا بیشتر از این وقت ملت صرف مگس پروندن نشه!!

میگن دو سوم پول رو برمیگردونند ولی اینا مهم نیست، مهم این همه وقت و انرژیه که هدر رفت!

حرف خاص دیگه ای نیست... کلا به احتمال بسیار زیاد از این به بعد تا مدت تقریبا نامعلومی (شاید تا شروع دانشگاه) ارسالهای کوتاه دارم...

تمام شاکیان عزیز از دست من و بی معرفتی های من، میتونند هر اونچه که مایل هستند و احساس میکنند که حق منه، در کامنتهای خودشون منعکس کنند و من کاملا بهشون حق میدم تنها خواهشی که دارم اینه: یه کم بهم فرصت بدید تا خودتون متوجه ماجرا بشید!

ممنونم از صبر و تحمل زیاد شما! قول میدم جای دوری نمیره...

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

پ.ن:

۱ـ یکی از دوستانم توی لاتاری های ورود به امریکا برنده شده و براش دعوتنامه اومده که بره امریکا!! خدا شانس بده...

۲ـ البته واسه خواهر منم از اینا از طرف یه دانشگاه انگلیسی اومد که همش کشک بود!

۳ـ خیلی خوابم میاد!

۴ـ توی وبلاگ بعضی از دوستان که میرم وقتی میخوام کامنت بذارم میگه امکان درج این نظر وجود نداره!! در حالیکه من فقط احوالپرسی کرده بودم! (منظورم اصلا جوتی عزیز نیست!!!)

۵ـ وقتی یه مرد ندونه که قراره بمیره، خیلی ساده میمیره ولی وقتی که میدونه، خیلی سخت سعی میکنه نمیره اما بالاخره...

دختر که نمی رسد به بیست!

کی گفته طراحی و نشر جمله معروف" دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست"، یک توطئه بی شرمانه استکباری نیست؟! احتمالا این جمله را جوانی ساخته که می خواسته محبوب نوزده ساله را به ازدواج با خودش ترغیب کند، یا زن بابایی که می خواسته متلکی به دختر شوهرش بیندازد، چون اگر واقعا از روی دلسوزی می خواسته برای او بگرید، آیا سزاوارتر نبود به جای انداختن متلک، خود دختر را بیندازد به کسی؟! بی تردید، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، بنابراین ما هم ورژن خودمان را ارائه می دهیم تا با به کارگیری آن توسط دوستان، کم کم آن را جایگزین جمله توطئه آمیز فوق گردانیم.ممکن است شما با هرکدام از این جملات به شدت مخالف باشید، اما گفتم که، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، شما هم بروید ورژن خودتان را بسازید!


دختر که رسید به بیست ، هنوز وقت ازدواجش نیست!

دختر که رسید به بیست و یک، کم کم دور و برش بپلک!

دختر که رسید به بیست و دو ، دیگه دنبالش بدو!

دختر که رسید به بیست و سه، منتظر مهندسه!

دختر که رسید به بیست و چار، دست مامانت رو بگیر و بیار!

دختر که رسید به بیست و پنج، درست شده شبیه گنج!

دختر که رسید به بیست و شش، بیشتر بهش داری کشش!

دختر که رسید به بیست و هفت، یه وقت دیدی از کفت رفت!

دختر که رسید به بیست و هشت، نباید دنبال case دیگه ای گشت!

دختر که رسید به بیست و نه، هنوز نگرفتیش بی عرضهء ...؟!!

دختر که رسید به سی، شاید بهش برسی!

دختر که رسید به سی و یک، خر نمی شه با پول و چک!

دختر که رسید به سی و دو، به این راحتی ها نمی شه همسر تو!

دختر که رسید به سی وسه، دیگه دستت بهش نمی رسه!

 

 

چون اگر می خواست،‌ تا الان ازدواج کرده بود



آخر نوشت:

1. این شعر از من نیست، احتمالا صاحبش بعد سرودن این شعر به قتل رسیده باشد.
2. کاش آدمهای دور و بر می دانستند گاهی انسان می فهمد اما وانمود می کند که نمی داند یا نمی بیند و یا از ماجرا خیلی دور است! و   "تغافل نیمی از خرد است"
3. امضاء جیغ!

 

 

 

 

منتظر بمب باشید!

سلام به همه

فکر کنم حسابی پیش همه دوستای خوبم شرمنده شدم! ولی من دلایل تقریبا قانع کننده ای واسه این غیبت طولانی دارم! ما (پسران بمبگذار) درگیر یکی دو پروژه اینترنتی شدیم که خیلی خیلی وقتمون رو گرفت و اگه خدا بخواد کم کم داره به یه جاهایی میرسه....

البته هنوزم کار زیاد داره و ممکنه هنوزم کم ارسال داشته باشم... آدمیزاد عزیز خودش در جریان کار هست و همینجام ازش تشکر کنم واسه ۲ ارسال قشنگش... بمب خبری پسران بمبگذار و البته همکارانشون (یکیشون همین آدمیزاد خودمون و بقیه رو هم به زودی خواهید شناخت) به امید خدا از مهرماه منفجر میشه! البته اولش باید یه خرده فرصت بهمون بدید که دور دست و پامون رو جمع و جور کنیم و این خودش شاید چند ماهی زمان ببره... ولی پروژه خیلی خفن و بمبیه که امیدوارم با کمک همه، حسابی بترکونیم (توضیحات اضافی در اسرع وقت!! لطفا آدمیزاد رو هم توی منگنه نذارید!)

مرسی از دوستای قدیمی: آرام و نازی عزیز... حرفتون حسابه و من چیزی جز سکوت ندارم بگم... مینا خانم هم همیشه لطف داشتن و دارن و بقیه دوستای خوبمون هم مرسییییی

قول نمیدم ولی سعی میکنم از این به بعد بازم با شما باشم تا نوبت به بمب برسه......

روزای قشنگی براتون آرزو میکنم توی این تابستون گرم و با این بی برقی!!

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

1ـ گاهی لازمه نگاهی به نگاهمون به دنیا بندازیم...

دانش منهای جو!!!

 

بالاخره قبول می شوید، آنقدر از دانشگاه و دوران دانشجویی گفته اند که حاضر می شوید چند کیلومتر اضطراب و استرس را به جان بخرید و این غول بی رحم و بی انصاف چند دست و پا(کنکور) را از پای در آورید.

قبل از ورود به دانشگاه ،دانشگاه را به عنوان یک جرقه مهم در زندیگتان تصور می کردید. جرقه ای که تو را برای یک زندگی علمی آماده می کند، از تو می خواهد تا جوینده باشی، تا خود برای برخی مسایل راه حل پیدا کنید.

ماه های اول حضور در دانشگاه که هم فکرتان هم بدنتان (اصلا همه جایتان) گرم است، پرستیژ خاص و دیدنی خودتان را دارید. کلاس ها را یک به یک شرکت می کنید که مبادا یکی از دستتان برود(اصلا هم به فکر دو در کردن نیستید) خیلی ها که از همان ترم اول و دوم به درجه مهندسی و کارشناسی می رسند. این را هم با به کار بردن چند اصطلاح علمی و اسم های مختلف ثابت می کنند. بیشتری ها که تشنه اند، تشنه همین اصطلاحات و کلمات.

به خیالمان علم همین کلمات و نظریه ها است.

هرچه صاحب نظر، اسمش دهن پرکن تر باشد و نظر هم عجیب و غریب تر، از همه علمی تر است.

بگذریم!

ترم اول و دوم و سوم هم میگذرد،کم کم دمای گرم فکرتان (خلاصه همه جایتان) پائین و پائین تر می آید،چرا که آن تعریفی که از دانشگاه و انتظار از دانشجو داشتید، تناقض دارد.

اما زهی خیال خوش...

در حقیقت دانشگاه در زندگی آدمی غیر از صد و چهل و خرده ای واحد نیست که باید آن ها را گذراند و از شرشان راحت شد. همان صد و چهل واحدی را هم که میگذرانید جز مشتی متون ترجمه شده که از آن طرف آب آمده است، نیست. بشتر همین نظریه ها تاریخ انقضای مصرفش در همان ممالک تمام شده، دیگر آن که با فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی ما همخوانی ندارد پیشکش.

شما دانش جو نیستید، دانشجو هستید، یک دانشجو که فقط حفظ کند، امتحان بدهد و بعد هم مدرکی بگیرد و به خیال خودش گلیمش را از آب بالا بکشد. جامعه هم که بیشتر از این از ما چیزی نمیخواهد. آنقدر ها هم سخت نگیرید،مدرک را بگیرید و تا میتوانید سرتان را جلوی در و همسایه و مهمتر از همه اقوام و نامزدتان در مجالس خاستگاری بالا بگیرید!

و این گونه است که نمیتوانیم سرمان را جلوی ممالک غرب با افتخار بالا بگیریم. بنده را به خاطر این همه از این شاخه به آن شاخه پریدن ببخشید. در این مجال خواستم به خیال خودم شما را ولو برای یک دقیقه متوجه چند موضوع کنم. این حرف هم حرف آخر از من داشته باشید:

دوران دانشجویی یعنی چهار سال وقت که به تو هدیه میکنند، اگر دانشجو نمیشدی باید می رفتی سربازی، سراغ کسب و کار یا خانه بخت!

اما حالا چهار سال وقت داری به خودت برسی. چهار سال وقت برای پیدا کردن چیزهای به درد بخور و مهم...

برگرفته از:گاهنامه دانشجویی نجوا

 

پ. ن: عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،در حالیکه آنچه هستم نباید باشم.... شاملو

 

امضا:آدمیزاد