اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

دانش منهای جو!!!

 

بالاخره قبول می شوید، آنقدر از دانشگاه و دوران دانشجویی گفته اند که حاضر می شوید چند کیلومتر اضطراب و استرس را به جان بخرید و این غول بی رحم و بی انصاف چند دست و پا(کنکور) را از پای در آورید.

قبل از ورود به دانشگاه ،دانشگاه را به عنوان یک جرقه مهم در زندیگتان تصور می کردید. جرقه ای که تو را برای یک زندگی علمی آماده می کند، از تو می خواهد تا جوینده باشی، تا خود برای برخی مسایل راه حل پیدا کنید.

ماه های اول حضور در دانشگاه که هم فکرتان هم بدنتان (اصلا همه جایتان) گرم است، پرستیژ خاص و دیدنی خودتان را دارید. کلاس ها را یک به یک شرکت می کنید که مبادا یکی از دستتان برود(اصلا هم به فکر دو در کردن نیستید) خیلی ها که از همان ترم اول و دوم به درجه مهندسی و کارشناسی می رسند. این را هم با به کار بردن چند اصطلاح علمی و اسم های مختلف ثابت می کنند. بیشتری ها که تشنه اند، تشنه همین اصطلاحات و کلمات.

به خیالمان علم همین کلمات و نظریه ها است.

هرچه صاحب نظر، اسمش دهن پرکن تر باشد و نظر هم عجیب و غریب تر، از همه علمی تر است.

بگذریم!

ترم اول و دوم و سوم هم میگذرد،کم کم دمای گرم فکرتان (خلاصه همه جایتان) پائین و پائین تر می آید،چرا که آن تعریفی که از دانشگاه و انتظار از دانشجو داشتید، تناقض دارد.

اما زهی خیال خوش...

در حقیقت دانشگاه در زندگی آدمی غیر از صد و چهل و خرده ای واحد نیست که باید آن ها را گذراند و از شرشان راحت شد. همان صد و چهل واحدی را هم که میگذرانید جز مشتی متون ترجمه شده که از آن طرف آب آمده است، نیست. بشتر همین نظریه ها تاریخ انقضای مصرفش در همان ممالک تمام شده، دیگر آن که با فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی ما همخوانی ندارد پیشکش.

شما دانش جو نیستید، دانشجو هستید، یک دانشجو که فقط حفظ کند، امتحان بدهد و بعد هم مدرکی بگیرد و به خیال خودش گلیمش را از آب بالا بکشد. جامعه هم که بیشتر از این از ما چیزی نمیخواهد. آنقدر ها هم سخت نگیرید،مدرک را بگیرید و تا میتوانید سرتان را جلوی در و همسایه و مهمتر از همه اقوام و نامزدتان در مجالس خاستگاری بالا بگیرید!

و این گونه است که نمیتوانیم سرمان را جلوی ممالک غرب با افتخار بالا بگیریم. بنده را به خاطر این همه از این شاخه به آن شاخه پریدن ببخشید. در این مجال خواستم به خیال خودم شما را ولو برای یک دقیقه متوجه چند موضوع کنم. این حرف هم حرف آخر از من داشته باشید:

دوران دانشجویی یعنی چهار سال وقت که به تو هدیه میکنند، اگر دانشجو نمیشدی باید می رفتی سربازی، سراغ کسب و کار یا خانه بخت!

اما حالا چهار سال وقت داری به خودت برسی. چهار سال وقت برای پیدا کردن چیزهای به درد بخور و مهم...

برگرفته از:گاهنامه دانشجویی نجوا

 

پ. ن: عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،در حالیکه آنچه هستم نباید باشم.... شاملو

 

امضا:آدمیزاد

این رسمش نبود!

سلام به همه!

اول از همه میلاد با سعادت مولود کعبه، فاتح خیبر، غریب نخلستان و شاه جوانمردان، حضرت علی (ع) و همچنین روز مرد (پدر) رو به همه تبریک میگم....

امام (ع) در جایی فرموده اند: "میدانم هیچ کس نمیتواند همچون من زندگی کند اما از پیروانم انتظار دارم تلاش کنند تا شبیه به من باشند..." و این یک حقیقته که تاریخ دیگه هرگز انسانی همچون علی رو به خودش نخواهد دید اما حداقل میشه تلاش کرد شبیه به علی فکر کرد، رفتار کرد و زندگی کرد... به امید اینکه خاندان محمد (ص) و خصوصا فرزند عزیزشون مهدی قائم (عج) از ما راضی و خشنود باشند که در نهایت باعث خشنودی خداوند و سعادت خود ما بشه... آمین.

دوستای خوبم، تقریبا مدت زیادی نبودم، راستش یه جورایی به خودم مرخصی دادم و خواستم یه استراحت کوچولو بکنم! البته این استراحت که میگم فقط در دنیا اینترنت بود و در واقع گرفتار یکی دو پروژه در شرکت بودم و اونجا استراحتی نداشتم.... اما هرشب میومدم نت و وبلاگ رو چک میکردم، جا داره از جیغ عزیز تشکر کنم به خاطر لطفش ولی حقیقت رو بخوایید از خیلی از دوستان و بقیه همکارام دلخورم شدید!!!

یعنی این مدت که وبلاگ به روز نمیشد، هیییییییچ کدوم از دوستای قدیمی تشریف نیاوردن بپرسن بابا کجایید؟ چیزی شده؟ تعطیلش کردین؟ اصلا زنده اید؟؟؟ اگه باور ندارید خودتون کامنتها رو چک کنید! عوضش جالب اینجاست که دوستای جدید به جمعمون اضافه شدند که سر فرصت محبتشون رو جبران میکنم...

من بارها گفتم که تعداد کامنتها اصلا برام مهم نیست چه ۱۰۰تا باشه چه یکی! ولی خب هیچ وقت نگفتم محتویات و مفاهیمشون مهم نیست و اصلا برام مهم نیست که کسی اهمیتی به بودن یا نبودن این وبلاگ میده یه نه؟ گفتم؟؟؟؟

سرتون رو درد نیارم و خلاصه کلام اینکه اصلا از دوستای خوبمون انتظار اینقدر بی محبتی رو نداشتم!!

به هرحال من برگشتم و همون پرستیژ سابقم و در کنار هر کسی که دوست داشته باشه اینجا مطلب بنویسه، همچنان این وبلاگ رو به روز میکنیم... همکارای عزیزم رو یه بار دیگه دعوت میکنم: جیغ، آدمیزاد، زنده، مشکوک و رسوا... اگه هم هیچ کس نباشه تنهایی این کار رو خواهم کرد. و مثل سابق هر زمان فرصتی داشته باشم به تمام دوستانم سر میزنم، مطالبشون رو میخونم و اگه نظر مفیدی داشتم بهشون میگم.

قصد شکایت نداشتم فقط خواستم بگم این رسمش نیست!

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

 

۱ـ دلخوریهای منو به دل نگیرید، زود فراموش میکنم دوستای خوبم 

۲ـ چنان باش که بتوانی به هرکس بگویی: مثل من رفتار کن!

۳ـ چرخهای سنگین و حتی زنگ زده زندگی با دستهای نامرئی امید میچرخند.

مثلا باید درس خوند!

سلام

کمتر از دو هفته دیگه به امتحانها وقت باقی مونده

این وسط که من مثلا باید درس بخونم، همه کارهایی که نباید، هجوم اوردن سرم!!

تمام کتابهای کتابخونه صدام میزنن که بخونمشون!

سایتهای جالب خودشون خود به خود جلوم باز میشن!

دوستای قدیمی سر و کله اشون پیدا میشه!

هوس مهمونی رفتن اومده سراغم!

تازه یادم افتاده که گلهای تو حیاط رو باید آب بدم!

هوس کردم دکوراسیون اتاقم رو عوض کنم!

حتی هوس کردم کاااااار کنم!!

دیگه از خواب هم حرفی نمیزنم که دست از سرم برنمیداره!!

و هزارتا چیز دیگه!!! حالا چه جوری درس بخونم؟

شما که ایشالله اینجوری نیستید؟ (شک دارم که نباشید!)

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ ورود عضو جدید (سکوت) رو به جمع مون تبریک میگم!

۲ـ دریا باش که آسمان خود را در تو ببیند (این جمله از خودمه )

برای سه عزیزم...

تقدیم به سه عزیزی که در کمتر از یکسال از دستشون دادم...

 

آدمای خوب،

از یاد نمیرن

از دل نمیرن

از ذهن نمیرن

ولی زودتر از اونی که فکرش رو کنی از پیشت میرن ...

.........................

خاطراتشون گاهی اوقات دیوونه ام میکنه...  گاهی واقعا از تاب تحملم خارج میشه، ولی....

چرا باید اینجوری باشه؟؟

خدا برای هیچ کس چنین چیزی قسمت نکنه...

 

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱ـ گل را میتوان چید و از بین برد، اما عطرش را هرگز نمیتوان در هوا نابود کرد...

عضو جدید!

سلام

آدمیزاد هستم عضو جدید این وبلاگ به اصطلاح گروهی!

 

پاتو که تو سرویس دانشگاه می ذاری، می بینی اول صبح دختر خانومای محترم! مشغول آرایش کردن هستن و صحبت از مارک کرم و ... کم کم که گرم می شن میرن توی بحث احضار روح و جن گیری  و فال قهوه... بعدشم معرفی فالگیر و تعریف از کارش و این که چقدر بهش اعتقاد پیدا کردن چون حرفاش راست بوده!

ولی همین خودت چطور به خدا اعتقاد پیدا نکردی ؟ خدایی که حرفایی که توی قرآن زده اینقدر راست در اومده ؟ (البته من ادعایی ندارم که خدا رو اون جوری که هست شناختم)

بعدش هم که خواستگاراشون و نامزداشون(!) رو به رخ هم میکشن. ...

از حرفاشون خسته می شی ... سرتو می چرخونی به یه طرف دیگه ، می بینی آقایون مشغول اس ام اس (پیامک!) بازی هستن!

توی دانشگاه که وضع بدتره ، وسط محوطه ی دانشگاه دختر خانوما با شیلنگ آب دارن به هم آب می پاشن!

میگم من شک کردم دانشگاه یه مکان فرهنگی باشه!

آخه اینه وضع روشنفکرای جامعه؟

یعنی ما می خواهیم آینده مملکت رو بسازیم؟....

 

امضاء: آدمیزاد

۲ نکته در وبلاگ گروهی!!

میگم به نظر من این وبلاگ فقط اسمش گروهیه!!

خودتون نگاه کنید همکارای من هر کدوم چندتا ارسال داشتند؟؟؟ زنده که با دست پر اومد گفتم احتمالا حداقل یه همکار پیدا کردم ولی مثل اینکه اونم بلافاصله تنش خورد به مشکوک و رسوا!!

نظر شما چیه؟

راستی وضعیت نظرات رو هم از حالت تاییدی درآوردم چون مثل اینکه واسه بعضی از دوستام مشکل ایجاد کرده بود... البته فکر کنم این مشکل مال بلاگ اسکای باشه...

نکته دیگه هم اینکه کسانی که با قالب وبلاگ مشکل دارند (یعنی بک گراند سفید براشون باز نمیشه و خوندن مطالب براشون سخته) لطف کنن خبر بدن که اگه تعداد زیاده قالب رو عوض کنم... آخه قالبش خیلی قشنگه حیفه! ولی اگه شما با مشکل قرار باشه بخونید که انصاف نیست!

دیگه همین!

مثل همشیه:

امضاء: پرستیژ

دانشگاه تعطیل... معرفت دوستان هم تعطیل..!

سلام نمی کنم... روز جمهوری اسلامی رو هم تبریک نمی گم... چون شاکیم..! از علی دائی..نه! از روزگار...نه! از  تمام دوستای بی معرفت! آره،نزدیک 3 هفته میشه که دانشگاه تعطیله و معرفت دوستان هم تعطیل شده.. آخه چرا..؟ خیلی سخته... وقتی نصفه عمرتو(بیشتر ساعات روز)  با بعضیا باشی و بهشون عادت کنی و یک دفعه... ببینی کسی دور و برت نیست... نه احوالی، نه یه sms،  حتی دریغ از یه miss'call... ولی این دوستان بی معرفت بدونن که ما هنوز تاریخ تولدشون رو یادمون هست، هنوز خاطرات برامون زنده هست... هنوز.... دوسشون داریم...!!! اصلا میدونین چیه همش تقصیر خودمه! چرا؟ آخه این دختر هایی که دو رو بره این دوستای نزدیک ما می چرخن،خودم اوردمشون! آخه خودتون میدونین وقتی یه پسر گرفتار یه دختر بشه دیگه تمام دوستاشو فراموش میکنه(البته بیشتراشون) ولی می خوام یه یادآوری برای این دوستان بکنم یادشون بیارم موقعی که عاشق شدن،گرفتار دختر مورد علاقشون شدن ،یادشون بیاد ، ببینن کدام یکی از دوستان- تو اون شرایط- کنارش بودن... معلومه که یادتون نیاد... آخه کارای کوچیک که نتیجه های بزرگ دارن،زود فراموش می شن... نمی دونم اصلا شاید گرفتارین در هر صورت  اگه الان این مطالب رو خوندین یه یادی از ما کن... 

(کلام آخر: اگه روزی ترکم کردن می فهمم که با من بودن؛ لیاقت می خواد...!)

امضاء: رسوا        

از کجا؟

بابا دیگه ای ول دارین به خدا!

من یکی که دیگه تسلیمم. ولی خدایی موندم این همه حرف رو از کجاتون در می آرید؟

ولی دیگه بیخیالم، مثل ترم اول! یعنی این موضوع دیشب تصویب شد وقتی که با رسوا و مشکوک جلسه داشتیم. منم که یه خرده داغ کرده بود آسه آسه کوتاه اومدم....

دیگه هم نمیخوام در این موارد حرفی بزنم! اینقدر حرف درآرید تا بترکید! از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود. (ما هم که کم موضوع نداریم واسه حسودی شماها! اعتماد به نفس رو حال کردین خداییش؟)

امروز یه سخن ماندگار به یه دوست زدم که حیفم میاد به شماها هم نزنم! بهش گفتم کاری که تو راحت انجام میدی، دیگران هم میتونن راحت انجام بدن... البته باید تفسیر حرفم رو هم بخونین چون میدونم اینقدر نغز و شیوا گفته ام که یه خرده واسه بعضی ها سنگینه (!!!) منظورم این بود که اگه راحت واسه دیگران حرف درمیارین، دیگران هم راحت واسه شما حرف در میارن، اگه راحت به دیگران میخندین، دیگران هم راحت به شما میخندن و الی آخر..... (حالا که خب فکرش رو میکنم میبینم منظورم همون از هر دست بدی از همون دست میگیری، بود!)

بگذرین!

راستی تقصیر من نیست که این دو تا (مشکوک و رسوا) تنبل تشریف دارن و مطلب کم میدن! تقصیر اونام نیست که من حرف زیاد دارم و هر دفعه کلی وقت همه رو می گیرم!

حالا تا بعد!

امضاء: پرستیژ

چشم نداری یا عقل؟

حواست به منه یا نه؟

آره با توام، خودِ خودِ تو.... تو که چشم داری زیر میز کتابخونه و پشت درختهای لاو استریت رو هم میبینی، ولی چشم نداری که یه نگاهی به خودت بندازی و احتمالا چیزایی که داری واسه خودت توی اون دنیا آماده می کنی... البته شایدم عقل نداری، که خداوند خودش به نادونهایی مثل تو وعده قشنگی داده: هیزم آتش جهنم!

آخه خدا وکیلی اینقدر لذت داره پشت سر مردم حرف درآوردن که حاضری با آبروی دیگران بازی کنی؟؟

چی؟ حقیقت داره؟؟ ....  عجب! ببینم می تونی برام اثباتش کنی؟ .... نمیخوای؟ چرا نمیخوای؟ دیگه از چی می ترسی؟ همه که تو رو شناختنت.... لازم نمیبینی؟ هه هه هه! جراتش رو نداری، چون می دونی چنین چیزایی حقیقت نداره، مثلا میای محبت و وفاداری خودت رو نشون بدی؟؟ میای میگی: آره پشت سر بعضیا دارن بعضی حرفا رو میزنن؟

عزیزم پات رو کنار نکش، آخه کفشت وسط میدون جا مونده!! دفعه بعدی با دقت بیشتری عمل کن، چون حسادت و حقارت از چشمای آدما معلوم میشه نه از حرفا و رفتارشون... تازه تو که رفتارت هم سرشار از سوتی بود، اصلا نافرم تابلو بودی ...

هنوزم حواست با منه؟

داری ضربدر صفحه رو میزنی؟ میخوای این صفحه رو ببندی؟ بشینی فکر کنی واسه شایعه بعدی؟ از کی درمیری؟ از من؟ از خودت؟ از خدا هم می تونی در بری؟؟

کاش جهنم هم ضربدر داشت که وقتی میزدی دیگه صفحه اش بسته میشد! نه؟

قبل از اینکه با بد و بیراه بری، بذار بگم که پرستیژ بخشیدت و امیدوارم خدا هم تو رو ببخشه... اینا اصلا مهم نیست، آخرش چند سال دیگه است که باید همدیگه رو تحمل کنیم نه؟ واسه خودت میگم عزیزم، نذار توی آتیش حسادت خودت بسوزی. از ما گفتن بود!

راستی بذار واسه شایعه بعدیت بهت آمار بدم که زیادی فسفر نسوزونی، آره برو دانشگاه رو پر کن، بگو پرستیژ عاشق شده... این خوبه، داغه داغ هم هست... 

امضاء: پرستیژ