اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

کلاس کامپیوتر

مبانی کامپیوتر: آن بخش از یک سیستم را که می‌توان با چکش خرد کرد، سخت‌افزار

و آن قسمت را که فقط می‌توان به آن فحش داد، نرم‌افزار می‌گویند!

سلامــــ سالـــ نـــو

نخستین جملات ”پائولا دلسول“ در کتاب مشهور و همه‌گیر وی ”طالع‌ بینی چینی“ در مورد سال ببر این است:”محققاً امسال سال آرامی نخواهد بود. انتظار هر نوع تغییر و تحولی می‌رود. به همه توصیه می‌شود اندکی با احتیاط باشند. از نظر سیاسی هر نوع تغییر و تحولی، اعم از حرکات نمایشی... انـقلا ب... مبـارزا ت پی‌گیر جنـگ‌افـروزانه... و بالاخره فجایع جهانی پیش‌بینی می‌شود.بد نیست یادآور شوم که یادداشت زیر در مورد خصوصیات سال ببر است و نه متولدین آن و هر آنچه در ادامه می‌آید را در ارتباط با رفتار سالی بدانید که قرار است یک سال از زندگی خود را در آن بگذرانید




امسال سال ببر است و ببر نمی‌تواند آرام بنشیند. و ببر هم مانند گاو جزو حیوانات حلقهء قدرت سال‌های چینی است (سال‌های قدرت: موش، گاو، ببر، اژدها، مار و میمون ). هر چقدر سال گاو خاکی که گذشت محتاط و واقع‌بین و حساب‌گر بود، این ببر فلزی، متهور و گستاخ و دراماتیک است. امسال، سال مهیج و پر جریاناتی خواهیم داشت. ببر فلز به هیچ عنوان تحملی مانند گاو نداشته و بسیار تهاجمی‌تر عمل می‌کند. ببر فلز آمده است تا کار سخت را به انجام برساند. تنها زمانی که امکان دارد غیرممکن‌ها، ممکن شوند، در این سالِ هیجان‌انگیز است. مواردی که بایستی انجام می‌گرفتند، اما به دلیل بعضی موانع مسیرشان سد شده بود، انجام خواهند گرفت و یا حداقل پیشرفت چشمگیری خواهند داشت. نکته‌ای که باقی می‌ماند، زمان حملهء شما به مشکل‌ترین موردی است که با آن روبه‌رو هستید. امسال شما یکی از بهترین شانس‌های خود را برای عبور از سد مشکلات اساسی‌تان دارید


ببر، عجول، بی‌پروا، بی‌احتیاط و تند است. با هر گونه تکانش و تحریکی برانگیخته می‌شود و در عین حال بسیار پویا و فعال است. ریسک‌های ترسناک می‌کند. با این حال اگر شما به دنبال یک قهرمان می‌گردید، ببر بهترین است. ببر دوست دارد طرف شکست‌خوردگان را بگیرد و با هر نوع بی‌عدالتی قابل تصوری بجنگد. ببرها رهبر به دنیا می‌آیند، اما نه به این خاطر که قابلیت‌های راهبری دارند، نه، آنها به این دلیل ذاتاً رهبرند که می‌توانند هر کسی را به دنباله‌روی و پیروی از خود راغب کنند و اصلاً هم مهم نیست که پروژه‌ء تحت رهبری آنها چقدر ضعیف یا حتی غیرممکن به نظر برسد. البته همیشه برای آنان که ببر را پیروی می‌کنند نگرانی‌هایی وجود دارد

آنچه می‌توان بی‌هیچ تردیدی در مورد سال ببر فلز بگوییم این است که بی‌شک امسال سالی پرآشوب و به‌هم‌ریخته خواهد بود. طغیان، شورش، انقلاب، یاغی‌گری، کلماتی هستند که در این سال زیاد خواهیم شنید. شما در سال ببر هر روز قول یک طرح عظیم و یک ایدهء تازه را خواهید شنید و یا خواهید داد. می‌توان گفت امسال سالی است که همه چیز زیر و رو خواهد شد. پس ماجراجویان حرفه‌ای که بر احساسات خود مسلط هستند می‌توانند سالی خوب و پرهیجان داشته باشند و کسانی که به دنبال آرامش و امنیت هستند دربه‌در ِ یک پناهگاه امن خواهند بود تا بتوانند مدتی در آنجا خود را پنهان کنند





آخر نوشت:
۱. سیزده هم تموم شد انشالله که مال هموتون بدر شده باشه.
۲. ترقه های چهارشنبه سوریمونو پیدا کردیم بالاخره.
۳. این پرستیژ هم معلوم نیست کجا غیبش زده...
4. این مطلب بالا ادامه توضیح راجع به سال ببر بود.
5. سال همه گی خوش.

۱۳۸۹


خب این آقا گاوه هم دمشو گذاشت رو کولشو رفت

خانم ببر قوی و خوش هیکل و جذاب و جسور اومد......

عیدتون مبارک دمبتونم سه چارک





آخر نوشت:

۱. گفتم خانوم ببر چون خودم ببرم.(چقدرم که تو این عکس خوشگله)

۲. امسال که اولش خیلی خوب شروع شد یکی از کسایی که قهر بود و نمی یومد خونمون اومد منو بوسید تازه بهم عیدی هم داد

3. ببینیم باقیش چی میشه

4.همین.


عیدونه


خب احتماا این آخرین پست تو سال 1388 هست و بعدش که کی اولین پست رو میزاره معلوم نیست ولی فکر کنم پرستیژ باشه آخه هی میاد تند تند پست می زاره،

امیدوارم همه ی ادمایی که میان اینجا و نمیان اینجا سال جدید رو با خنده و شادی شروع کنن و تا اخر سال هم شاد باشن....

من جیغ به نمایندگی از تمام بچه های اینجا یعنی : پرستیژ ، مشکوک ، رسوا ، آدمیزاد ، زنده و SilenT  این عید رو به شما تبریک می گم و آرزو می کنم که همتون سال رو با تنی سالم و جیبی پر از پول حلال پشت سر بزارید.


عیدی هم بعدا از پرستیژ بگیرید که فکر کنم باید بزرگ جمع باشه تازه دستشم تو جیب خودشه




آخر نوشت:

1. عید امسال کلی برنامه دارم واسه خودم.

2. بهترین دوست دوران دانشجویم میاد پیشم.

3. دیدن یک دوست قدیمی که گمشده بود عیدی خوبی برام بود.

4. مامانم گفت عیدی می خوام، منم گفت مامان! بودن من تو خانواده بهترین عیدی هست واسه تو ، پس برو خدا رو شکر کن که هنوز اینجام قیافه ی مامان دیدنی بود


تولد!!!

سلام!!


نترسید بابا دوباره نمیخوام بنویسم و دوباره مجبور نیستید بخونید


فقط اومدم جلوی سرخوردگی یه بچه دو ساله رو بگیرم، آخه گناه داره، دیگه داره عقده ای میشه...

آره این وبلاگ بیچاره رو میگم.

از اونجایی که نه تولد یک سالگیش و نه تولد دو سالگیش ما پدر و مادرهاش (!!) پیشش نبودیم، در نتیجه امروز، برای جلوگیری از شنیدن سرکوفت های بیشتر از طرف دوستاش، اومدم اینجا تا تولد دوسال و یک ماهگیش رو باهم جشن بگیرییییییییییییییییم


هوووووووووورااااااااااااااا

آخ جووووووووووووووووووون

ای وووووووووووووووووووووووووووول

تولد تولد تولدش مبارک تولد تولد تولدش مبارک

بیاد پستها رو فوت کنه، ایشالله کامنتهاش زیاد بشه

هووووووووووووووراااااااااا


خب بسه دیگه!

بسه

ای بابا میگم بسه، آی خانم، آره هموون شما، بسه دیگه، اینقدر جیغ نکش دوست من!

شما، برادر من، کوتاه بیا، قرهات رو نگهدار واسه عروسیت!


خب خیلی خوش گذشت


مرسی از که اومدین، کادوهاتون رو بذارید روی میز، کیکتون بردارید و

خداحافظ!


از طرف: پرستیژ ، جیغ ، مشکوک ، رسوا ، آدمیزاد ، زنده و SilenT


گاهی بهار!

سلام


امیدوارم خوب باشید!


دیگه خیلی نزدیک شدیم به عید و هر کس توی شور و حال خاص خودشه.

معمولا توی این روزها همه حرف از تغییر و عوض شدن و دوباره زنده شدن و این حرفها می زنن و میگن حالا که بهار داره میاد و همه چیز رو داره  عوض میکنه و دوباره طبیعت داره تازه میشه، ما هم باید عوض بشیم، باید بهتر بشیم.

خب راستم میگن


حالا اینکه چند نفرمون واقعا این شعارها رو عملی کنیم دیگه باید فقط از خدا پرسید!

البته اگه یه نگاهی به پارسال و امسالمون هم بندازیم اونوقت خودمونم میفهمیم و نیازی نیست وقت خدا رو بگیریم!


ولی دقت کردین بعضی از درختها (فکر نکنم هیچ گلی این خاصیت رو داشته باشه) هیچ وقت زرد نمیشن و برگهاشون نمیریزه، فکر کنم توی دبستان بود (یا راهنمایی؟) که بهمون یاد دادن اسم این درختها، همیشه بهاره...


نظرتون راجع به این درختهای همیشه بهار چیه؟

خیلی ها رو دیدم که خوششون میاد

ولی من شخصاً درختهای گاهی اوقات بهار رو ترجیح میدم!

مثلا یه درخت کاج و یه درخت بید معمولی رو در نظر بگیرید، درسته که کاج همیشه سرسبز میمونه و زیبایی خاص خودش رو حفظ میکنه، ولی به نظرتون اینکه درخت بید برگهاش زرد میشه، میریزه، توی زمستون فقط شاخه های به نظر خشکش باقی میمونه و دوباره این روزها که میشه کم کم جوونه های تر و تازه و سبز خوشرنگ برگهاش روی شاخه هاش دیده میشه و تو هر روز بزرگ شدن این برگ های کوچولو رو میبینی تا اینکه یه روزی تمام درخت رو پر میکنن، به نظرتون این قشنگ تر نیست؟


کدوم بیشتر بهتون احساس زنده بودن رو میده؟

کاج یا بید؟


راستش این موضوع راجع به آدمها هم درسته، آدمهایی که همیشه یه جور میمونن، شاید به نظر خیلی هم موفق و عالی باشند ولی هر سال که میگذره تغییر چندانی نمیکنن، و برعکس آدمهایی که در طول زمان عوض میشن، بزرگ میشن، حتی گاهی اوقات تمام برگهاشون میریزه ولی بازم این جسارت و شجاعت رو دارن که جوونه بزنن و صبور باشند تا دوباره زندگیشون پر از برگ بشه، هرچند که ممکنه بازم پاییز بیاد سراغشون ولی هیچ وقت امیدشون رو از دست نمیدن، هیچ وقتم بیخیال تغییر کردن نمیشن.


من اینجور آدمها رو ترجیح میدم

به نظرم آدمهایی که مثل کاج زندگی میکنن، از تغییر میترسن


البته اینا نظرات کاملا شخصی منه و احتمال داره که اشتباه کنم ولی بعید میدونم


راستی از باغچه عکس گرفتم و دوباره اواسط بهار هم عکس میگیرم که نتیجه تلاش های پدرانه من رو نسبت به درختان و گلهای زیبای باغچه مون ببینید (البته دعا کنید حوصله ام بذاره برم عکسها رو UP کنم و بذارم اینجا!!)


فکر کنم پست بعدیم دیگه برای عید باشه!

بهتونم تبریک عید نمیگم تا همون موقع


راستی اون کسایی هم که میان اینجا و مطلبها رو میخونن و نظر نمیذارن، حواسشون باشه که من وبلاگمون دوربین داره 


در پناه خداوند


امضاء: پرستیژ



1- برنامه ام واسه ایام عید فوووووول تکمیله! تازه یه سفر اصفهان هم داریم ایشالله

2- از اینکه لحظه تحویل سال شب باشه زیاد خوشم نمیاد!

3- به خاطر اینکه در حین درگیریها با لشکر خرمگسان درختهای زیادی قطع شدند، صلیب سرخ برای حفظ محیط زیست دستور آتش بس داد!

4- کسی یادش هست که لحظه تحویل سال ساعت 3، 4 صبح باشه؟؟؟؟

5- لحظه تحویل سال که میگن یعنی چی؟ توی اون لحظه سال رو به کی تحویل میدن؟  تا حالا فکر کردین؟

سال ببر

این سالی که داره میاد سال ببره، سالی برای ریسک کردن و تلاش. سالی هست که اونایی که تلاش کردن و زحمت کشیدن جواب کاراشونو می بینن و سالیه که ادمای ترسو باید تو خونه بشینن.


من خودم متولد سال ببرم. یه ببر متفکر،  دیگه کیا اینجا ببرن؟



بعدن میام کلی راجع به سال ببر می نویسم......

منم جیغ

خیلی خوشحالم که دوباره این وبلاگ زنده شده چون هر وقت که وبلاگ خودمو چک می کردم می یومدم یه نگاه به اینجا می کردمو می گفتم یعنی این پرستیژ (***) کجا می تونه رفته باشه که این بی زبونو ول کرده و منه تنهام که از پسش بر نمی اومدم. بگذریم که حالا پرستیژ پیداش شد و اومد.


نزدیکه عید هستو همه جنسام گرون، تازگیا نزدیک ترمینال مسافر بری بندرعباس یه بوتیک خیلی شیک باز شده که به قول خودش تمام اجناسش مارک هستن. ولی حاضرم قسم بخورم که راست می گه مارکه ولی مارک Mide in Chinna یا PRC یک کیفشو که من خوشم اومده بود با تخفیف خیلی زیاد بهم می داد 50000 هزار تومان من داشتم خر میشدم که بخرمش که یه هو چشمم افتاد به مارک چینیش، اروم گذاشتمش سر جاشو به دوستم گفتم بریم. پیرهن هاشو و کفشاشو نگاه کردم و مانتو هاشم. به قول خودش کار ترک بودن ولی من همونا رو تو قشم به قیمت زیر 10000 تومان خریده بودم.

حالا اون مسافرهای عزیز شهرستانی که میان بندر و 180% از اونجا رد میشن و می رن واسه دیدن خواهشا واسه پز دادن به فامیلم شده همچین اشتباهی نکنید که بخواید ازش خرید کنید.


بازا خرید و فروش ماهی هم که داغه... واسه همین خیلیا (بازم اونایی که بندری نیستن) یا تو شهراشون ندیدن یا که فکر می کنن ماهی تو جوب شهر ما فرق داره با بقیه شهر ها.

از قضای روزگار جوب کنار خونه ی ما آبش شفافه و همه فکر می کنن که تمیزه واسه همین بارها شاهد ماهیگیری افراد زیادی بودیم. نمونشم عکس زیر اون دوتا پسر دارن ماهی کوچولو واسه تنگشون می گیرن... شما نمی خواین؟




ته نوشت:

1. دوست ندارم شهرمون مهمون بیاد، آخه بعد رفتنشون چهره ی شهرم کثیف تر از قبل میشه...


طالع بینی دانشجویی

متولدین فروردین ماه: دختر یا پسر فرقی نمی کند، شما باید بدانید چون در ماه اول سال بدنیا آمده اید و کنکور ارشد در ماه آخر سال (اسفند) برگزار میشود، روز امتحان دیر از خواب بیدار میشوید، بعد در ترافیک گیر میکنید واحتمالاً از کوچه که رد میشوید زنی با یک سطل آب کف از شما استقبال خواهد کرد (به عبارتی بدرقه) از تمام این مخاطرات که بگذرید، جلوی حوزه امتحانی متوجه گم شدن کارت ورود به جلسه تان میشوید بنابراین توصیه میشود بیخود دنبال دردسر نروید و از هرگونه تلاشی برای رسیدن به مقاطع بالاتر دانشگاهی خودداری کنید!

متولدین اردیبهشت ماه: اول، قدم نورسیده را به مامان و بابا تبریک میگوییم. تو اگر دختر باشی، اسمت یا نیره است یا حکمیه و اگر پسر باشی اسمت یا هوخشتره است یا آریوبرزن (البته گوسفندان اسمهای دیگری هم دارند)، متولدین این ماه خیلی بی جنبه اند، آخر لزومی ندارد، به بقالی سر کوچه تان پز بدهی که بعد از یازده سال فوق قبول شده ای، خبر قبولی را احتمالاً در مراسم خاکسپاری یکی از بستگان می شنوی و چنان قهقه ای میزنی که گورکن با بیل و صاحب عزا با دسته بیل به دنبالتان خواهند دوید.

متولدین خردادماه: همان طور که از اسم ماه تولدتان پیداست، دچار درس خواندن افراطی از نوع طالبانی می باشید (همان خرخوان خودمان) دخترهای خردادی یک روز قبل از کنکور ارشد برایشان خواستگاری پیدا میشود (آن هم کچل پلاک لیزری نمره قبرس)، پس بهتر است که دنبال بختشان بروند و فرصت را به پسرهای خردادی بدهند (که برای پنجمین بار امتحان می دهند).

متولدین تیرماه: یک خبر خوش به شما خواهد رسید. لطفاً جنبه داشته باشید، هیچ ربطی به کنکور ارشد ندارد چون هنوز دو سه ماهی تا امتحان باقی مانده، احتمالاً خبر دوقلو زاییدن گاو پدربزرگتان می باشد یا تصویب طرح افزایش وام های دانشجویی. فعلاً بهتر است بی خیال فوق شوید. هروقت گاو پدربزرگتان تخم دو زرده گذاشت، آن وقت در امتحان شرکت کنید. مطمئن باشید قبول می شوید.

متولدین مردادماه: داوطلب گرامی ستاره بخت شما در دسترس نمی باشد. لطفاً جهت اطلاع بیشتر با دفتر نشریه یه چیزی بهتر، بخش طالع بینی و فالگیری، تماس بگیرید.

متولدین شهریور: اشتباه نکنیم باید رشته ی هنر باشید دختر یا پسر خوبم هیچ گنجی بهتر از یک تیپ عجیب و غریب و هیچ عزتی بالاتر از اینکه موهایت را دم اسبی ببندی، وجود ندارد. ناصحم گفت:«که جز تیپ چه هنر داشت هنر؟» گفتم: ای ناصح عاقل هنری بهتر از این فوق به چه درد می خورد؟! مهم تیپه، که آخرشی.

متولدین مهرماه: متولدین مهرماه، یا پسرند یا دختر (البته یک سری موجودات دیگر را هم شامل می شود، که مد نظر ما نیستند)، دخترها بعد از گرفتن لیسانس در کارگاههای قالیبافی مشغول به کار خواهند شد و پسرها اگر پشتکار داشته باشند، به شاطر خوبی تبدیل میشوند. بنابراین خانم ها در رشته فرش و آقایان در رشته بسکتبال در امتحان فوق قبول خواهند شد.

متولدین آبان ماه: تو احتمالاً یا ترانه پانزده سال داری و یا سکینه شانزده سال و یا اصغر یازده سال، پس توصیه میشود که هر وقت به سن قانونی رسیدید، بروید سراغ این جور امتحانها، فعلاً شیرتان را بخورید.

متولدین آذرماه :ای جونممم..... عجب اختربختی دارید آذری ها! پسرهای متولد آذر، روز امتحان عاشق می شوند و شکل خانه های سیاه پاسخنامه بی شباهت به قلب (نیزهاش فراموش نشود) نخواهد بود البته نیاز به درس خوندن ندارن چون آذریها خیلی با هوشن واما خانمها شما در دانشگاه هوشنگ آباد سفلی در یک رشته نیمه پاره وقت شبانه با مدرک معادل، تحت نظر دانشگاه پیام نور (البته با گواهی ISO هفت و هشت هزار) قبول خواهید شد. لابد توقع دارید تحویلتان هم بگیرند. (مواظب خودت باش نابغه!)

متولدین دی ماه: دوست عزیز متأسفانه طالعتان خیلی بد است. شما یا شش سال پشت کنکور می مانید یا هشت سال. اگر شش سال پشت کنکور ماندید که حتماً دوسال دیگر هم خواهید ماند و سال هشتم قبول میشوید، ولی روز اعلام نتایج دچار عارضه قبلی (منظور همان قلبی است) خواهید شد و جان به جان آفرین تسلیم خواهید کرد. با توجه به هزینه زیاد کفن و دفن خواهشمندیم روی دست پدر و مادر خرج نیندازید، ماه همین جوری شما را دکتر قبول داریم!!

متولدین بهمن ماه: متولدین این ماه باید قبل از اینکه صبح زود از خواب بیدار شوند، توی رختخواب نرمش سنگین انجام داده، بعد 35 دقیقه خمیازه بکشند (کمتر از حد اعتیاد) و مجدداً بخوابند. این کار را تا شب قبل از امتحان به مدت شش ماه انجام دهید تا روز امتحان بدون استرس، به سئوالات پاسخ دهید. قبولی شما را آن هم با رتبه تک رقمی تضمین می کنیم.

متولدین اسفند: عزیز دلم، اسفند، بدترین زمان ممکن برای به دنیا آمدن است، ـ آخه، عزیز من،ماه قحطی بود ـ چون امتحان کارشناسی ارشد در این ماه برگزار میشود. پسرهای متولد اسفند، احتمالاً به واسطه ضعف در ریاضت پس از چند ترم آب خنک خوردن در پژوهشکده ی ماهانی به همان مدرک لیسانس راضی می شوند و دختر خانمها اگر کمتر سریالهای بی مزه تلویزیون را نگاه کنند، قبولی ارشد جلوی پای آنهاست، اگر نمی بینند به چشم پزشک مراجعه کننند.

امضا:آدمیزاد

دختر که نمی رسد به بیست!

کی گفته طراحی و نشر جمله معروف" دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست"، یک توطئه بی شرمانه استکباری نیست؟! احتمالا این جمله را جوانی ساخته که می خواسته محبوب نوزده ساله را به ازدواج با خودش ترغیب کند، یا زن بابایی که می خواسته متلکی به دختر شوهرش بیندازد، چون اگر واقعا از روی دلسوزی می خواسته برای او بگرید، آیا سزاوارتر نبود به جای انداختن متلک، خود دختر را بیندازد به کسی؟! بی تردید، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، بنابراین ما هم ورژن خودمان را ارائه می دهیم تا با به کارگیری آن توسط دوستان، کم کم آن را جایگزین جمله توطئه آمیز فوق گردانیم.ممکن است شما با هرکدام از این جملات به شدت مخالف باشید، اما گفتم که، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، شما هم بروید ورژن خودتان را بسازید!


دختر که رسید به بیست ، هنوز وقت ازدواجش نیست!

دختر که رسید به بیست و یک، کم کم دور و برش بپلک!

دختر که رسید به بیست و دو ، دیگه دنبالش بدو!

دختر که رسید به بیست و سه، منتظر مهندسه!

دختر که رسید به بیست و چار، دست مامانت رو بگیر و بیار!

دختر که رسید به بیست و پنج، درست شده شبیه گنج!

دختر که رسید به بیست و شش، بیشتر بهش داری کشش!

دختر که رسید به بیست و هفت، یه وقت دیدی از کفت رفت!

دختر که رسید به بیست و هشت، نباید دنبال case دیگه ای گشت!

دختر که رسید به بیست و نه، هنوز نگرفتیش بی عرضهء ...؟!!

دختر که رسید به سی، شاید بهش برسی!

دختر که رسید به سی و یک، خر نمی شه با پول و چک!

دختر که رسید به سی و دو، به این راحتی ها نمی شه همسر تو!

دختر که رسید به سی وسه، دیگه دستت بهش نمی رسه!

 

 

چون اگر می خواست،‌ تا الان ازدواج کرده بود



آخر نوشت:

1. این شعر از من نیست، احتمالا صاحبش بعد سرودن این شعر به قتل رسیده باشد.
2. کاش آدمهای دور و بر می دانستند گاهی انسان می فهمد اما وانمود می کند که نمی داند یا نمی بیند و یا از ماجرا خیلی دور است! و   "تغافل نیمی از خرد است"
3. امضاء جیغ!

 

 

 

 

چاقی ملت!

 سلامی به گرمی ساندیچ کوکتل ۲ نون بوفه دانشگاه که مزه همه چیز میده به غیر از ساندویچ..! تو این دو سه روزه کلی اتفاق افتاده.. میخوام یکم سربسر سران مملکتی بزارم میگین چرا؟ آخه وقتی می یان در مورد قیمت زیاد برنج می گن: ملت زیاد چاق شدن باید برنج کم مصرف کنن تا تقاضا برای برنج کم بشه و قیمتش بیاد پائین و بالاخره تورم کم میشه... آخه خودتون بگین این جوابه درستیه؟ قضاوت با خودتون... بگذریم... بریم سر وقت فوتبال که امروز روز فوتبال ایرانه... به امید پیروزی پیروزی....

راستی در مورد نوشته قبلیم: من قصد رسوا بازی ندارم... در ضمن اصلا نمیدونم آدمیزاد کی هست؟! یه دستی زدم که به نظر جواب هم نداد!! قصد دعوا انداختن دختر پسرا رو ندارم... فقط یه خاطره بود همین... 

سخن آخر: من کسی که بهم شنا یاد داد، غرق نمیکنم...

 

امضاء: رسوا

ای عشق خانه ات آباد !!

شاید واقعا شیرینه دوست داشتن یه نفر و تعلیق فکری در اینکه اونم دوست داره یا نه؟

ممکنه بچه گونه و بیخود به نظر برسه که اینجوری کسی رو دوست داشته باشی...

خوب خره برو بهش بگو! چه کاریه آخه؟چرا داری خودتو عذاب میدی؟

حتم دارم هممون یه همچین حسی رو تو زندگیمون چشیدیم.هممون از این موش و گربه بازیها در آوردیم.لج همدیگه رو در آوردیم. گاهی حتی تا سر حد اعتراف هم رفتیم و نگفتیم که بابا! دیوونه!من .............!

شاید وقتی طرف یه بلایی سرش اومده یا حالش گرفته اس اشک تو چشامون جمع شده و بازم رومون رو برگردوندیم که کسی نبینه.

اما گاهی هم به خودمون و احساسمون شک می کنیم.به خیلی چیزا شک می کنیم...

به اینکه اصلا دوست داریم اعترافی صورت بگیره یا نه؟ اعتراف کردن تعهد دادن رو همراهش میاره.

اصلا شرایط تعهد دادن رو داریم؟ نیاز هست زمان بگذره؟

حتی ممکنه فکر کنیم:اصلا دوسش دارم؟!

آره . بعضی وقتا شروع می کنیم به گول زدن خودمون:

اونجورام نیس... راحت می تونم فراموشش کنم! اصولا علاقه ای نبوده...همش تلقین بوده!

بی خیال بابا .بره بذاره باد بیاد!

احتمالا اینا برای هممون پیش اومده.مدت زمانش متفاوته.برای بعضیا کوتاهه.برای بعضی ها به چند سال هم می رسه. این دیگه بستگی شدید داره به میزان غرور افراد و نوع رابطشون و همونطور که گفتم شرایط تعهد دادن.

منظورم از تعهد دادن قول ازدواج یا.....نیست.

تعهد در اینجا یعنی حداقل تضمینی برای خیانت نکردن.

یعنی آیا اونقدر به انتخابت مطمئن هستی که توی این مدت به کس دیگه ای علاقمند نشی؟یا هنوز فکر می کنی کلی تجربه ی جدید میتونی به دست بیاری؟ آدمای تازه تر و بهتری هم هستن که ممکنه در آینده باهاشون برخورد داشته باشی!

یه پسری رو میشناسم که توی همون زمانیکه با دختر مورد نظرش به قصد ازدواج تریپ آشنایی و رفت و آمد گذاشته بود با ۵ تا دختر دیگه  هم روی هم ریخته بود.اسمش رو هم گذاشته بود آزمون موندگاری!

می خواست قابلیت طرف رو برای موندگاری بسنجه و بفهمه که ایشون توانایی اینو داره که اون ۵ نفر دیگ رو  براش کمرنگ کنه یا نه؟! جالب اینجاست که دختره از این آزمون سربلند بیرون اومد و همین   باعث شد که با هم ازدواج کنن.

حالا خودمونیم.پسره کار چندان درستی هم نکرده بود.نظر ۱۰۰٪ دخترا اینه که اصلا کار درستی نکرده بود.ولی بعضیا اینجورین دیگه!

بگذریم....بیان با هم مراحل این اتفاق رو برای یه پسر بررسی کنیم:

بعد از مدتی احتمالا رفتین به طرف گفتین که:من گلوم بیش شما گیر کرده!

مرحله بعد چند حالت داره:

۱.دیوار

۲.stand by

۳.ذوق مرگ!

اگه حالت اول بیش اومد که تکلیفتون معلومه.دیگه به نظر من پیله نکنین چون بدتر میشه و بیشتر توی دیوار فرو میرین!

بذارین یه مدت بگذره،یا خودش پشیمون میشه و کم کم میاد طرفتون یا اینکه حیوونکی اصولا از شما خوشش نمی آد. خوب بذارین زندگیشو بکنه!

اما اگه حالت دوم اتفاق افتاد جای بسی امید واری هست.

در این هنگام شخص مورد نظر به خاطر فعالیت فکری زیاد نیاز شدیدی به گلوکوز پیدا میکنه!

او حالا به در های مختلفی میزنه٬راجع به شما تحقیق میکنه و آمار و سوابق شما در ۳ سوت روی نیمکت های محوته دانشگاه یا توی سرویس ها یا طی یک خرید دوستانه بیرون ریخته میشه!

بخت باید باهاتون یار باشه که لکه یا لکه های سیاه پروندتون از نظر اونا بنهون بمونه.چه بهتر که نداشته باشین!

در هر صورت باید پی گیری کنید ببینید نتیجه چی شد؟چون خودش نمیاد دنبالتون حتی اگه دلش بخواد هم این یه نمه غرور رو همه ی دخترا دارن!

برای کسانیکه به این مرحله می رسند آرزوی موفقیت میکنم.

میرسیم به حالت سوم:

کاملا مبرهن می باشد که معلوق( صفت مفعولی به معنای مورد علاقه قرار گرفته شده!) دیر زمانیست که انتظار شما رو می کشیده! البته باید طرف رو از قبل شناخته باشید و بدونید که آیا فقط انتظار شما رو می کشیده یا انتظار یک عابر پیاده رو؟ قصد توهین ندارم اما خوب از این موارد استثنایی پیش میاد دیگه!

در غیر این صورت شما جزو خوشبخت ترن جوونای روی زمین هستید و نقطه ی عطف زندگیتون فرا رسیده! حالا دنیا زیباست و در ودیوار بهتون می خنده. در حد تیم ملی خوشحالید و کلی برنامه دارین و...

امید وارم از اون دسته آدما نباشین که بعد یه مدت فراموش می کنن چه مشقتی برای رسیدن به این روز ها کشیدن و سرد میشن.

اما به نظر من٬ آدم باید طوری زندگی کنه که دلش شاد باشه. بقیه اش دیگه میل خودتونه.

خوش بگذره...!

 

امضاء: زنده

دختر با کلاس..!

سلامی چو بوی خوش ماهی که امروز غذای سلف بود. البته ماهی بود ولی مزه خورشت لیمو میداد...(خودم تا حالا خورشت لیمو نخوردم)

راستی یادم رفت به آدمیزاد سلام کنم و خوشامد گویی کنم البته نیازی هم نیست چون از خودمونه...!

این دخترا همیشه باید یه کاری یه ادایی بکنن تا حال ما پسرا رو به هم ببزنن..! میگین چکار کردن؟ الان میگم: امروز صبح یه دختر باکلاس(؟) که چشم مارو هم گرفته بود  تو تاکسی (از نوع ون) -که بطرف دانشگاه میومد- تو ردیف ما نشسته بود که وسطای راه حالش بهم خورد و بالا اورد... درست همون جایی که همه باید پیاده شن کثیف کاری کرد.. حالا بیا و درستش کن! فکر کنم صبح هویج و تخم مرغ خورده بود... ما که از تو ماشین یه جوری اومدیم پایین و  بقیه دانشجویا هم با کلی غر زدن خودشونو نجات دادن.... حالا بماند از فحش دادنای راننده.... بگذریم ... خاطره کثیفی بود...

نتیجه اخلاقی: اگه یه خانم باکلاس اومد تو تاکسی کنارتون نشست اول صبر کنین تا به مقصد برسین بعد بهش یشنهاد آشنایی بدین... وگرنه تو همون تاکسی حالی به کلاستون می ده...!

امضاء: رسوا  

یک داستان واقعی!!

(این مطلب رو به سفارش مستقیم رسوا و مشکوک مینویسم پس به من خرده نگیرید لطفا! در ضمن این مطلب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده است!)

روز شنبه از صبح منتظر اون اتفاق تاریخی بودیم! خبرش رسیده بود که عصرش یکی از بچه ها قراره با دختری که جدیدا باهاش آشنا شده بود برن کافی شاپ! ما هم که اصولا خوراکمون اینجور جاهاست شدید منتظر بودیم زودتر عصر بشه و آمار طرف رو بگیریم!

طبق بررسیهای به عمل آمده نهایتا کمیسر رسوا محل قرار رو فاش کرد و کارآگاه مشکوک هم توصیه کرد که با اینحال تعقیب و گریز رو بیخیال نشیم و منم معصومانه پذیرفتم!!!

ساعت ملاقات هم لو رفت (ساعت ۶) و ما ساعت حدود ۵ با دستی پر سراغ اون بنده خدای از همه جا بی خبر رفتیم و یهووو همه چیز رو براش رو کردیم!! طرف عین بوقلمونی که منتظر سوخاری شدن بود، هاج و واج به ما نگاه کرد و نهایتا با لبخندی گفت: شماها به کسی چیزی نمیگید نه؟؟ اتفاقا ما هم نیشهامون رو تا نزدیکای گوشهامون باز کردیم و گفتیم: به شرطی که ما رو هم ببری!!

بنده خدا دیگه اون موقع نمیتونست قرارش رو به هم بزنه چون خفن ضایع داشت! در ضمن میدونست که ما آدمهای فوق العاده نامردی (البته در این موارد فقط!) هستیم و کارش تنها به یک پیامک (!!) بود... ناچارا رضایت داد ولی گفت: آخه اون تنهاست... اولین باره که قرار گذاشتم باهاش! نمیشه که من شما سه تا نره خر رو ببرم!

ما هم یه خرده فکر کردیم و دیدیم کم بیراه نمیگه! چون همیشه ما عدالت محور بودیم گفتیم باشه حالا بیا بریم ببینیم چی میشه طرفم از رفیقای درجه یک ماست و اونم کوتاه اومد! فقط به ما گفت که شما بعد از من با چند دقیقه تاخیر میاین تو، اصلا هم منو نمیشناسین!! ما هم عین بچه های خوب و گوش به حرف کن گفتیم چشم!!

خلاصه کلام راه افتادیم از دانشگاه رفتیم و حدود ۵:۴۵ یک دفعه ما سه تا یادمون اومد که ای دل غافل! ما که هیچ کدوم پول همرامون نیست (از شما چه پنهون ظهرش هم به دلیل کمبود پول و نداشتن رزور غذای سلف و شلوغی وحشتناک بوفه ناچارا با کیک و آبمیوه معده های خالیمون رو گول زدیم!) انصافا من اومدم تریپ مرام بذارم و رفتم تا از کارت اعتباریم پول بردارم اما نمیدونم چی شد که ATM دلش نمیخواست به من پول بده!

ما هم کم نیاوردیم و جیبای طرف رو حسابی گشتیم و نهایتا مقادیری پول که به نظرمون اضافه بر خرج خودش و دختر خانم محترم بود ازش گرفتیم و این وسط سه چهارتا فحش هم خوردیم!!! ولی بنده خدا چون داغ قرار ملاقاتش بود هیچ چاره ای نداشت!

رفتیم و با دقایقی تاخیر رفیقمون رسید نزدیکای کافی شاپ قرار ملاقات! طبق قراری که داشتیم اون جلوتر رفت و ما هم پشت سرش... این دوستمون یه خرده از قد و قواره و قیافه دختر خانم برامون گفته بود... وقتی که دوستمون وارد کافی شاپ شد، چند دقیقه بعدش که ما رسیدیم دیدیم یه دختر خانمی (تقریبا مشابه با همون چیزایی که دوستمون گفته بود) بیرون و دم در کافی شاپ منتظر وایساده! از کنارش با خونسردی رد شدیم و رفتیم پایین تر و به اتفاق آرا گفتیم که حتما خودش بوده! منم سریع زنگ زدم به دوستمون که بابا این بنده خدا بیرون وایساده بهش بگو بیاد تو، زشته، خوبیت نداره دختر دم در وایسه!! اونم بهش زنگ زده بود و دختر خانم هم گفته بود که باشه الان میام... دیگه شک نداشتیم که طرف خودش بوده!

این وسط یهو پیشنهادی از یه جایی (!!) فرستاده شد که بیاین بریم بهش پیشنهاد آشنایی بدیم!! ببینیم چی کار میکنه؟ جواب آمد که بابا بیخیال! یهو با این رفیقمون میریزه رو هم، بعدشم ما رو میبینه و گندش بدجور در میاد! مجددا پافشاری شد که خب اونجوری میگیم از طرف دوستمون بودیم و میخواستیم امتحانش کنیم! خلاصه بعد از کش و قوسهای فراوان نهایتا تصمیم بر این شد که فقط بریم ازش ساعت بپرسیم و اگه گفت که ساعتم رو دادم و به جاش کارت تلفن گرفتم، دست رفیقمون رو بگیریم و دمها روی کول و فرار!!

مشکوک سرک کشید که ببینه دخترخانم محترم هنوز دم در وایساده یا رفته تو؟ که از قرار چشم تو چشم هم شدن و خیطی بالا اومد! مشکوک پرید این طرف و گفت بچه ها تو کافی شاپ رفتنو بیخیال شیم که طرف ناجور منو دید!!

یه دفعه من چشمان مبارکم افتاد به یه ساندویچ سرد فروشی که دقیقا اون طرف خیابون و جلوی ما بود!! پولهایی که از بنده خدا چاپیده بودیم و شمردم و با یه حساب سرانگشتی فهمیدم که اگه ساندیچ سر بخوریم تازه پول زیاد هم میاریم!!! اما این پیشنهاد شکم پرستانه من رد شده و گفته شد که لذت اذیت کردن در حال حاضر بیشتر از سیر شدنه!! و باتوجه به اینکه ناهار هم نخورده بودیم و از صبح دانشگاه بودیم، خداییش گرفتن این تصمیم کار خیلی سختی بود... ولی ما با گذاشتن صدا خفه کن روی معده هامون (جهت جلوگیری از شنیده شدن صدای قار و قور گشنگی توسط سایرین!) قصد عزیمت به سمت کافی شاپ رو داشتیم... در همین حین ۲،۳ اتفاق همزمان افتاد! اول اینکه کاشف به عمل اومد که دخترخانم منتظر بالاخره رضایت دادن تشریف ببرن پیش دوست ما! دوم اینکه در نزدیکی ما دخترخانم جدیدی با تیپی خفن و Fashion خالص به ما نزدیک میشد و سوم اینکه مشکوک خطاب به ما گفت که بیاین بریم حالا تا بعد و منم گفتم چی چی رو بریم؟ یه ساعت طرف رو تیغیدیم بریم یه چیزی بخوریم و یه خرده بخندیم! کجا بریم؟ که در همین فاصله اون دخترخانم جدید از کنار ما عبور میکرد!

بعد از عبور ایشون بحث سر این شد که شاید این همون دختری بوده که رفیقمون میگفت ولی با این جمله من بحث تموم شد: این؟ این عمرا نگاه به رفیق ما نمیکنه! چی میگین شماها؟؟؟

سرتون رو درد نیارم که ما با اعتماد به نفس وحشتناک بالا وارد کافی شاپ شده و از دیدن ۲ منظره، چند لحظه به طور کامل سرجامون خشکمون زد و طبق تعاریف بعدی قیافه هامون شدیدا شبیه به ابله ها شده بود!!!!

صحنه اول دیدن دخترخانم منتظر دم در کافی شاپ بود که با آقای سیبیل کلفت و خطری سر یه میز نشسته بودند (که در اینجا ما خدا رو شکر کردیم که به این دخترخانم پیشنهاد آشنایی ـ حتی برای امتحان کردنش هم ـ ندادیم!!)

اما صحنه دوم که بیشتر حضار گرامی رو تحت تاثیر قرار داد دیدن دخترخانم جدید (تریپ خفن) سر میز دوستمون بود که مشغول احوالپرسی و خوش و بش بودند!!!! خودتون میزان کش اومدن فکهای ما رو در اون لحظه حساب کنید!!

خلاصه بعد از اینکه به خودمون اومدیم یه میز انتخاب کردیم و نشستیم. حالا باید تصمیم میگرفتیم که میخوایم چی کار کنیم و چه بلایی سر این رفیقمون بیاریم؟؟ .....

ادامه دارد ...

امضاء: پرستیژ رسوا مشکوک

فقط چند لحظه...

سلام

چیه؟ دارم دیوونه می شم! از دست این دانشجوهای دختر....! یه مشت آدم بی جنبه! اصلا همش تقصیر علی دائی هسته! خودشو بد بخت کرده! اومده سر مربی تیم ملی شده! آخه یکی نیست به این آقا بگه تو چکارت یه فلسطین! حالا که گوگوش ۶ فروردین تو دوبی کنسرت داره تو پیدات میشه؟ بعدش شاکی می شی میگی چرا تیم اسکواش ایران از تو رقابت های جهانی خذف میشه!  فکر می کنی الان این مطلب  رو می خونی٫ سر کار رفتی...!  فکر می کنی من دیوونه ام؟!!! آخه به هر دختر دانشجو یشنهاد آشنائی میدی طرف سریع جو می گیرش٫  تریه ازدواج میاد...  آخه دختر خوب من که تورو اصلا نمیشناسم برا چی بیام خواستگاری...؟؟!!! بابا.... فقط می خوام بگم که ای دختر های دم بخت دانشجووووو... نسل پسر های خوب داره منقرض میشه... یه فکری به حال خودتون کنید... البته من تنهاتون نمی گذارم. برای همین می خوام کمکتون کنم... حالا چند   تا راه حل میگم برای مخ زذن پسرها...ببینم چکاره اید!:

راه حل٫راه حل٫راه حل٫راه حل٫راه حل٫راه حل........

خوب بسه دیگه ... خسته شدم. بقیه راه حل ها رو خودتون پیدا کنید!

راستی منتظر قسمت بعدی ؛مصائب یک دختر دم بخت؛ باشید...

امضاء: رسوا

 

پایان انتظارها

سلام.

 بالاخره انتظارها به پایان رسید!!!!!!!!..........

 من امدم!!!!!

 میدونم خیلی منتظر اومدن من بودین به هر حال شرمنده که یکم دیر شد اما حالا که اومدم (حال کنین من اومدم).اسمم مشکوک ،مطالبی که مینویسم شاید به درد شما نخوره اما چون حال میکنم مینویسم راستی عضو گروه 3bنیز هستیم  یکی از ۳نفر سران گروه وخیلی هم بچه باحالی هستم،حالا شاید بگین چرا مشکوک ۲حالت داره

 ۱-قافیه به تنگ اومده که شاعر به جفنگ اومده

۲-یه دلیلی داره که حال نمیکنم کسی بدونه .

نمیدونم شاید اینا همه فقط یه شوخی بود شایدم نه کی میدونه؟!!!! از خودم بگم؟ نه بابا بیخیال ........اسرار نکن ... دیگه داری اذیتم میکنی... باشه بابا کچل شدم میگم :بچه باحالی هستم اخلاقم ۲تا قاعده کلی داره شوخی کردم اصلا قاعده نداره اصلا چرا اصرار دارین بالاخره خودتون میفهمین اینطوری هیچ وقت یادتون نمیره،اگه سوالی بود در خدمتم.باشه بابا گیر دادی .. باشه مطلبم مینویسم (چیکار کنم دیگه دوستتون دارم) راستی اعضای گروه رو که میشناسین بابا !!!پرستیژ،رسواوخودمو میگم... !!!خیله خوب فهمیدم میدونین ( به هر حال شهرته و دردسر چاره ای نیز نیست)اذیتتون نکنم فکر میکنم واسه شروع خوب بود(با یه استامینوفن حل میشه اما از دفعات بعد هیچ قولی نمیدم)مطمئنم که مطالب بعدی فوق العاده خواهد بود شما چطور؟.... مرسی اما از اینم بهتره.راستی یه سوال مرز شوخی و جدی چیه؟ منتظرم

 یا هو. مشکوک

ضرب المثل

میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان، غم مخور. کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی با عقاب به هوا برخاستن توانستن است و غاز با غاز همسایه مرغ است...

دوستیِ من و تو مانند میخ طویله ایست که هیچ کره خری قادر به کندن آن نیست!

ادامه دارد!

امضاء: پرستیژ