اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

۱۳۸۹


خب این آقا گاوه هم دمشو گذاشت رو کولشو رفت

خانم ببر قوی و خوش هیکل و جذاب و جسور اومد......

عیدتون مبارک دمبتونم سه چارک





آخر نوشت:

۱. گفتم خانوم ببر چون خودم ببرم.(چقدرم که تو این عکس خوشگله)

۲. امسال که اولش خیلی خوب شروع شد یکی از کسایی که قهر بود و نمی یومد خونمون اومد منو بوسید تازه بهم عیدی هم داد

3. ببینیم باقیش چی میشه

4.همین.


عیدونه


خب احتماا این آخرین پست تو سال 1388 هست و بعدش که کی اولین پست رو میزاره معلوم نیست ولی فکر کنم پرستیژ باشه آخه هی میاد تند تند پست می زاره،

امیدوارم همه ی ادمایی که میان اینجا و نمیان اینجا سال جدید رو با خنده و شادی شروع کنن و تا اخر سال هم شاد باشن....

من جیغ به نمایندگی از تمام بچه های اینجا یعنی : پرستیژ ، مشکوک ، رسوا ، آدمیزاد ، زنده و SilenT  این عید رو به شما تبریک می گم و آرزو می کنم که همتون سال رو با تنی سالم و جیبی پر از پول حلال پشت سر بزارید.


عیدی هم بعدا از پرستیژ بگیرید که فکر کنم باید بزرگ جمع باشه تازه دستشم تو جیب خودشه




آخر نوشت:

1. عید امسال کلی برنامه دارم واسه خودم.

2. بهترین دوست دوران دانشجویم میاد پیشم.

3. دیدن یک دوست قدیمی که گمشده بود عیدی خوبی برام بود.

4. مامانم گفت عیدی می خوام، منم گفت مامان! بودن من تو خانواده بهترین عیدی هست واسه تو ، پس برو خدا رو شکر کن که هنوز اینجام قیافه ی مامان دیدنی بود


تولد!!!

سلام!!


نترسید بابا دوباره نمیخوام بنویسم و دوباره مجبور نیستید بخونید


فقط اومدم جلوی سرخوردگی یه بچه دو ساله رو بگیرم، آخه گناه داره، دیگه داره عقده ای میشه...

آره این وبلاگ بیچاره رو میگم.

از اونجایی که نه تولد یک سالگیش و نه تولد دو سالگیش ما پدر و مادرهاش (!!) پیشش نبودیم، در نتیجه امروز، برای جلوگیری از شنیدن سرکوفت های بیشتر از طرف دوستاش، اومدم اینجا تا تولد دوسال و یک ماهگیش رو باهم جشن بگیرییییییییییییییییم


هوووووووووورااااااااااااااا

آخ جووووووووووووووووووون

ای وووووووووووووووووووووووووووول

تولد تولد تولدش مبارک تولد تولد تولدش مبارک

بیاد پستها رو فوت کنه، ایشالله کامنتهاش زیاد بشه

هووووووووووووووراااااااااا


خب بسه دیگه!

بسه

ای بابا میگم بسه، آی خانم، آره هموون شما، بسه دیگه، اینقدر جیغ نکش دوست من!

شما، برادر من، کوتاه بیا، قرهات رو نگهدار واسه عروسیت!


خب خیلی خوش گذشت


مرسی از که اومدین، کادوهاتون رو بذارید روی میز، کیکتون بردارید و

خداحافظ!


از طرف: پرستیژ ، جیغ ، مشکوک ، رسوا ، آدمیزاد ، زنده و SilenT


گاهی بهار!

سلام


امیدوارم خوب باشید!


دیگه خیلی نزدیک شدیم به عید و هر کس توی شور و حال خاص خودشه.

معمولا توی این روزها همه حرف از تغییر و عوض شدن و دوباره زنده شدن و این حرفها می زنن و میگن حالا که بهار داره میاد و همه چیز رو داره  عوض میکنه و دوباره طبیعت داره تازه میشه، ما هم باید عوض بشیم، باید بهتر بشیم.

خب راستم میگن


حالا اینکه چند نفرمون واقعا این شعارها رو عملی کنیم دیگه باید فقط از خدا پرسید!

البته اگه یه نگاهی به پارسال و امسالمون هم بندازیم اونوقت خودمونم میفهمیم و نیازی نیست وقت خدا رو بگیریم!


ولی دقت کردین بعضی از درختها (فکر نکنم هیچ گلی این خاصیت رو داشته باشه) هیچ وقت زرد نمیشن و برگهاشون نمیریزه، فکر کنم توی دبستان بود (یا راهنمایی؟) که بهمون یاد دادن اسم این درختها، همیشه بهاره...


نظرتون راجع به این درختهای همیشه بهار چیه؟

خیلی ها رو دیدم که خوششون میاد

ولی من شخصاً درختهای گاهی اوقات بهار رو ترجیح میدم!

مثلا یه درخت کاج و یه درخت بید معمولی رو در نظر بگیرید، درسته که کاج همیشه سرسبز میمونه و زیبایی خاص خودش رو حفظ میکنه، ولی به نظرتون اینکه درخت بید برگهاش زرد میشه، میریزه، توی زمستون فقط شاخه های به نظر خشکش باقی میمونه و دوباره این روزها که میشه کم کم جوونه های تر و تازه و سبز خوشرنگ برگهاش روی شاخه هاش دیده میشه و تو هر روز بزرگ شدن این برگ های کوچولو رو میبینی تا اینکه یه روزی تمام درخت رو پر میکنن، به نظرتون این قشنگ تر نیست؟


کدوم بیشتر بهتون احساس زنده بودن رو میده؟

کاج یا بید؟


راستش این موضوع راجع به آدمها هم درسته، آدمهایی که همیشه یه جور میمونن، شاید به نظر خیلی هم موفق و عالی باشند ولی هر سال که میگذره تغییر چندانی نمیکنن، و برعکس آدمهایی که در طول زمان عوض میشن، بزرگ میشن، حتی گاهی اوقات تمام برگهاشون میریزه ولی بازم این جسارت و شجاعت رو دارن که جوونه بزنن و صبور باشند تا دوباره زندگیشون پر از برگ بشه، هرچند که ممکنه بازم پاییز بیاد سراغشون ولی هیچ وقت امیدشون رو از دست نمیدن، هیچ وقتم بیخیال تغییر کردن نمیشن.


من اینجور آدمها رو ترجیح میدم

به نظرم آدمهایی که مثل کاج زندگی میکنن، از تغییر میترسن


البته اینا نظرات کاملا شخصی منه و احتمال داره که اشتباه کنم ولی بعید میدونم


راستی از باغچه عکس گرفتم و دوباره اواسط بهار هم عکس میگیرم که نتیجه تلاش های پدرانه من رو نسبت به درختان و گلهای زیبای باغچه مون ببینید (البته دعا کنید حوصله ام بذاره برم عکسها رو UP کنم و بذارم اینجا!!)


فکر کنم پست بعدیم دیگه برای عید باشه!

بهتونم تبریک عید نمیگم تا همون موقع


راستی اون کسایی هم که میان اینجا و مطلبها رو میخونن و نظر نمیذارن، حواسشون باشه که من وبلاگمون دوربین داره 


در پناه خداوند


امضاء: پرستیژ



1- برنامه ام واسه ایام عید فوووووول تکمیله! تازه یه سفر اصفهان هم داریم ایشالله

2- از اینکه لحظه تحویل سال شب باشه زیاد خوشم نمیاد!

3- به خاطر اینکه در حین درگیریها با لشکر خرمگسان درختهای زیادی قطع شدند، صلیب سرخ برای حفظ محیط زیست دستور آتش بس داد!

4- کسی یادش هست که لحظه تحویل سال ساعت 3، 4 صبح باشه؟؟؟؟

5- لحظه تحویل سال که میگن یعنی چی؟ توی اون لحظه سال رو به کی تحویل میدن؟  تا حالا فکر کردین؟

چهارشنبه سوری

سلام به همگی

امیدوارم خوب باشید!


به هر شکلی که بود، سوختین یا سوزوندین، ترسیدین یا ترسوندین، فحش دادین یا فحش خوردین، هر چی که بود چهارشنبه سوری امسالم تموم شد، هرچند شک ندارم توی خیلی از شهرها هنوزم ماجرا ادامه داره، همینجور که همینجا هم هر از گاهی صداهاش میرسه هنوز!

ولی به هر حال دیگه آخراشه.


از چهارشنبه سوری خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارم ولی جالبه خاطره ای که بیشتر توی ذهنم مونده برمیگرده به بیشتر از 10 سال پیش که جلوی خونه خودمون یه آتیش کوچولو با چندتا کارتن و یه خرده چوب درست کرده بودیم و داشتیم از روش می پریدیم که یه ماشین گشت پلیس اومد و یه مامور ازش پیاده شد و شروع کرد به لگد کردن آتیش ما و با یه لحن بد و بی ادبی گفت این مسخره بازیها چیه؟ برید توی خونه هاتون!!

هرچند که بعد از رفتنشون ما بازم آتیش رو روشن کردیم ولی من بینهایت از این رفتار عقده ای و احمقانه این آدمها عصبانی شدم که اینجور به خودشون اجازه میدن به دیگران توهین کنند، تازه به ما که خانوادگی وایساده بودیم جلوی در خونمون و هیچ مزاحمتی واسه کسی هم نداشتیم!


ولی حالا خودتون مقایسه کنین با مراسم های این چند سال اخیر!

و شک نکنین که بازم آدمهای احمق مثل اون مامورها هستند ولی دیگه تا حدی دستشون بسته است، اما بازم هرجا که بتونند حماقت خودشون رو بازم ثابت می کنند!


بازم این شعر داره بوی عید رو میاره توی خونه:

سرخی تو از من ، زردی من از تو ...


آتیش محبت دلتون همیشه گرم و روشن باشه دوستای خوبم






http://vispooran.persiangig.com/image/amniye/4shanbe%20soori.jpg



امضاء: پرستیژ


1- طبق گزارشات درگیری بین بنده و ارتش خرمگسها همچنان ادامه دارد!

2- شخصاً هرگونه ارتباطی رو با دختر خانم در حال پرواز توی عکس تکذیب میکنم!!

3- لحظاتی پیش جسد بی جان مگسی در کنار پایه میز پیدا شد، هنوز شخص یا گروهی مسئولیت این ترور را بر عهده نگرفته است!

4- کارتنی که میبینید محل نشستن و سایر چوبها ذخیره روز مبادا می باشند!

5- تکذیب می کنم!!!!

تصور کن!!

خانواده ای که عمرشان به دنیا باقی بود

 
 
خانواده ای که عمرشان به دنیا باقی بود
نجات معجزه آسا از دو زلزله شدید در هاییتی و شیلی
 
حوادث و سرگرمی  - خانواده درسامه از اینکه توانسته بودند دو هفته پس از زلزله عظیم در کشورشان هاییتی شهر پورت دپرنس را ترک کنند وهزاران کیلومتر دورتربه نزد پسر بزرگشان در شیلی بروند خیلی خوشحال بودند اما این احساس امنیت چندان طول نکشید و انها در ساعت 3.43 صبح شنبه زلزله قوی دیگری را در شیلی تجربه کردند.

گرچه این خانواده از هر دو زلزله جان سالم به در بردند اما شرایط روحی آنها به شدت وخیم شده و از ترس زلزله ای دیگر در باغی در جنوب شهر سانتیاگو که به پسرشان تعلق دارد به سر می برند و قادر به زندگی در مکانی مسقف نیستند.

پیر دسارمه 34 ساله خواننده یکی از گروه های موفق سبک رگه در کشور هاییتی به لطف ارتباطهای شخصی در سفارت شیلی در شهر پورت دپرنس پایتخت هاییتی موفق شد تاهمراه پدرو مادر و شش تن دیگر از خانواده با یک هواپیمای نظامی شیلیایی به این کشوربیاید .

همه آنها از رسیدن به این کشور خوشحال بودند اما زمین لرزه روز شنبه شرایط را  کاملا برای آنها عوض کرد و با وجود اینکه پسر خانواده اصرار دارد شیلی همیشه برای زلزله  آماده بوده  و جای نگرانی نیست اما پس لرزه های متعدد   شرایط روانی  اعضای این خانواده را به شدت وخیم کرده  و  آنها در کنار زندگی سخت شان در شیلی دائما نگران اوضاع دوستان و آشنایانشان در هاییتی هستند.



---------------------------------


وقتی این خبر رو خوندم دلم نیومد نیام و اینجا نذارمش!

تصورش هم وحشتناکه ، ولی حداقل یادمون میندازه هر لحظه باید امیدمون رو حفظ کنیم...

هیچ کار خدا بی حکمت نیست

سلام به همگی

دوستای قدیمی (مریم عزیز که میدونم خیلی شاکیه ولی امیدوارم ببخشه و مینا که چند روزیه پیداش نیست!) و دوست جدیدمون (لیلا خانم) و همکار گلم جیـــــــغ!


هرچند میدونم که خیلی خوشحال شدین از اینکه من اون روز دیگه نیومدم و دوباره مطلب ندادم، ولی بیشتر از این قند تو دلتون آب نکنید (قند داره گرون میشه!) که من باز برگشتم

ولی خبر خوبی دارم اونم این که خوابم میاد (بازم!!!) و در نتیجه خیلی کوتاه مینویسم.


همیشه شنیدیم که هیچ کار خدا بی حکمت نیست، خیلی وقتها هم به چشم خودمون دیدم، بعضی هامون همون لحظه خدا رو شکر کردیم واسه عظمتش و بعدش بی تفاوت رد شدیم و بعضی ها از همون اولش بی تفاوت رد شدیم!

ولی بیشتر وقتها این اتفاق سر موضوعات مهم و بزرگ میوفته نه وقتی که پای یک گربه در میون باشه!!!

حیاط ما نسبتاً بزرگه، خب براتون گفتم که کلی گل و درخت توش کاشتیم (که میخوام براتون از الانشون که هیچی برگ و گل و میوه ندارن عکس بگیرم و از بهارشون هم عکس بگیرم تا متوجه زحمات بی دریغ ما برای جامعه گیاهان بشید!)

آره خلاصه جایی که شیر آب قرار داره، زیر این شیر یک منطقه ای (!!) هست که نمیدونم در زیان شیرین فارسی چی بهش میگن، اینجوری بهتون بگم یه خرده گود رفته است و چاه داره و از این صحبتها  (به کسی که براش یه لغت مناسب پیدا کنه 2320 نفر خودروی آوانته اهدا خواهد شد و این تنها بخش کوچکی است از جوایز پانصد و نود و هشتمین دوره حساب های « کلاه رو بردار مال حسنه »)

سرتون رو درد نیارم، آقا این باغچه ها رو که آب میدیم، یه خرده آب توی این منطقه جمع میشه، به نظر کارشناسان چاهش گرفته.

پدر اینجانب مدتی پیش در اظهار نظری گفت که اگه این آقا (اشاره به نزدیک، یعنی بنده) خیلی مرده باید بتونه این چاه رو باز کنه که آب جمع نشه.

بنده هم در واکنشی عجیب، واکنشی به این مصاحبه جنجالی نشون ندادم!!

و این شد که کسی چاه رو باز نکرد

و همچنان توی این منطقه آب جمع میشه


و اما امشب که رفتم برای آب دادن باغچه، یک دانه عدد گربه کوچیک پشمالوی زشت نانازی رو دیدم که از روی دیوار پرید پایین، یه خرده با تعجب به من نگاه کرد و دنبال واژه ای گشت که من رو واسه رفیقاش تعریف کنه، بعدش راه افتاد رفت سمت اون منطقه که توش پر آب بود، نشست، سرش رو خم کرد و شروع کرد با زبون کوچولوش آب خوردن.....

خدایی انگار خیلی هم تشنه اش بود، 7، 8 دقیقه ای شد!!

بعدشم رفت!


نمیدونین چقدر خوشحال شدم که اون روز چاه رو باز نکردم!


امیدوارم از بین چرت و پرتهای من، متوجه اصل موضوع شده باشین...


دیگه برم بخوابم!


امضاء: پرستیژ



1- اون خرمگس رو در اقدامی صلح طلبانه بخشیدم و فقط از اتاق بیرون کردم!

2- برنامه بسکتبال امروزمون به دلیل خانه نکانی اکثر خانمها و آقایون عضو تیم (غیر از خودم) کنسل شد!

3- خرمگسهای ناسپاس با تخمگذاری اعلان جنگ کردن و تا این لحظه 3 کشته، یک فراری، یک زندانی و تعداد مفقود الاثر دادن!

4- تقصیر خودشونه

5- با تمام بخشش و بزرگواری، سایه اش هرگز بر سر کسی سنگینی نمیکند، چون خورشید فقط نور است و مهربانی...

درختکاری!

سلام


امیدوارم همه خوب باشید (البته فکر نکنم غیر از خودم و جیغ فعلا کسی این طرفا پیداش بشه و خب اینم تقصیر خودمونه که نرفتیم وبلاگ بچه ها و بهشون خبر ندادیم که برگشتیم)


دوباره یه مدتی واقعا نرسیدم بیام و مطلب بذارم (و البته مرسی از جیغ عزیز)

راستش رو بخوام بگم یه خرده تنبلیم شد و از طرف دیگه دارم برنامه ریزی هام رو شروع میکنم واسه امتحان ارشد (سال دیگه)

از این حرفها بگذریم، این روزها خیلی حرف واسه گفتن داشتم و از اونجایی که با موضوعات مختلفه شاید دو سه تا پست بذارم امروز و شما هم مثل همیشه مجبورید تحمـــــــــل کنید!


دوران مدرسه یادم میموند که روز درختکاری کیه (چون همش میگفتن برید درخت بکارید) ولی از موقعی که اومدیم دانشگاه نه تنها کسی بهمون نمیگه بابا برید درخت بکارید ای قشر فرهیخته، بلکه برمیدارن به درختهای بیچاره دانشگاه نوار سبز و مشکی و قرمز (جریانات سیاسی مختلف) میبندن. دست از زجر دادن آدمها نکشیدن حالا دارن درختها رو هم ذجر میدن!

بگذریم

خلاصه اینکه جمعه هفته پیش به همراه خانواده گرامی اقدام به خریدن تعداد زیادی درخت و گل نمودیم و در باغچه حیاطمان با احترام کاشتیم... یعنی کاشتم! چون تقریبا همشون رو من کاشتم و راستش رو بخوام بگم یه حس خوبی داشت! نمیدونم قبلا هم توی زندگیم درخت کاشتم یا نه (!!) ولی اینو میدونم که اولین بار بود که همچین حسی پیدا کردم، حس کردم واقعا موجودات زنده رو دارم لمس میکنم (از وقتی که گربه ام مرده هیچ موجود زنده ای (غیر از انسانها!) رو توی بغلم نگرفته بودم)

و این حس خوبم نسبت به این موجودات زبون بسته باعث شده که هر روز برم بهشون آب بدم و روی برگهاشون آب بپاشم!

دلم میخواد بزرگ شدنشون رو ببینم...

یه جورایی حس پدرانه پیدا کردم!!!

تازه دارم روی روشهای تربیتی فکر میکنم


از دانشگاه اگه بخوام براتون بگم باید دروغ بگم!! آخه یه چند وقتی میشه که دانشگاه رو پیچوندم و دارم به نحو احسن موقعیت های طلایی غیبتم رو هدر میدم!!

جدا از اینکه حسش نبود، کار هم داشتم. یکی دوتا پروژه رو میخوام تا قبل از عید شروع کنم و یه کم گرفتار اونام.


راستی براتون از استاد تنظیم بگم! این آقای دکتر از اون دکترهاست!! اول اینکه اطلاعاتش خیلی بالاست، دوم هم اینکه بسیار تا بسیار اهل مزاح می باشند! حالا متاسفانه از اونجایی که از این وبلاگ خانم و بچه رد میشه نمیتونم تیکه هاش رو که سر کلاس میندازه بگم، ولی در این حد باحاله که وقتی کلاس تموم میشه کسی دلش نمیخواد بره

خودشم اینقدر باحال میخنده که بعضی وقتها ما از خنده اون خنده امون میگیره!

................

رفتم ناهار خوردم برگشتم!!! الانم راستش یه خرده خوابم میاد، میرم یه استراحتی میکنم و احتمالا عصر دوباره یه مطلب کوچیک میذارم.


در پناه خداوند


امضاء: پرستیژ


1- یه خرمگس گنده پرروی وزوزووووو هی داره دور کله ام میچرخه!!

2- تیم شهرمون دیروز به الهلال عربستان 3-1 باخت ولی انصافاً خیلی قشنگ بازی کرد

3- بکشمش؟؟؟؟؟؟؟ بهش فرصت میدم از اتاقم بره بیرون!

4- از رودخانه بیاموزیم، که نه تنها خود، بلکه صخره ها را نیز به دریا میرساند

سال ببر

این سالی که داره میاد سال ببره، سالی برای ریسک کردن و تلاش. سالی هست که اونایی که تلاش کردن و زحمت کشیدن جواب کاراشونو می بینن و سالیه که ادمای ترسو باید تو خونه بشینن.


من خودم متولد سال ببرم. یه ببر متفکر،  دیگه کیا اینجا ببرن؟



بعدن میام کلی راجع به سال ببر می نویسم......

خبر خبر ...

سلام به همه


خصوصا به اولین دوستی که از زمان برگشت ما بهمون سر زده، مینا سسی عزیزم...

(البته همه میدونید که حساب جیغ کاملا جداست و خودش اینجا میزبانه)


و با تشکر بسیار بسیار زیاد از جیغ بابت پست جالبش که بوی عید میداد، اینجام که فقط یه خبر کوچیک رو بهتون برسونم، فقط زیاد ذوق زده نشید، داد نکشید، غش نکنید، چیزی رو نشکنید (خصوصاً کامپیوترتون رو چون بهش واسه اینجا اومدن نیاز دارین)، اگه کسی کنارتون هست از شدت شوق کتکش نزنید و در ضمن مسئولیت هرگونه سکته و آنفکتوس بعد از شنیدن این خبر بر عهده شنونده می باشد نه گوینده، چون از قدیم گفته اند که شنونده باید عاقل باشد وگرنه معما که حل گشت وانگهی دریا شود.


خب اینم از این


اگه به ساعت ارسال این پست نگاه کنید بهم حق میدید که خوابم بیاد!!!!

ایشالله فردا بازم میام

تازه داره از اینجا خوشم میاد


در پناه خداوند


امضاء: پرستیژ



1ـ نمیدونم چرا اتاقم مورچه زده!! فکر کنم خیلی شیرین شدم تازگیا

2ـ بسکتبالم ورزش قشنگیه!! بعد از 9 سال تازه فهمیدم!

3ـ خبر: رسوا و مشکوک هم شاید به زودی برگردند....

4ـ میخواین بازم ساعت رو نگاه کنید؟؟ ساعت روی دیوار رو نمیگم، ساعت این ارسال! حالا کی خوابش میاد؟ من یا تو؟

منم جیغ

خیلی خوشحالم که دوباره این وبلاگ زنده شده چون هر وقت که وبلاگ خودمو چک می کردم می یومدم یه نگاه به اینجا می کردمو می گفتم یعنی این پرستیژ (***) کجا می تونه رفته باشه که این بی زبونو ول کرده و منه تنهام که از پسش بر نمی اومدم. بگذریم که حالا پرستیژ پیداش شد و اومد.


نزدیکه عید هستو همه جنسام گرون، تازگیا نزدیک ترمینال مسافر بری بندرعباس یه بوتیک خیلی شیک باز شده که به قول خودش تمام اجناسش مارک هستن. ولی حاضرم قسم بخورم که راست می گه مارکه ولی مارک Mide in Chinna یا PRC یک کیفشو که من خوشم اومده بود با تخفیف خیلی زیاد بهم می داد 50000 هزار تومان من داشتم خر میشدم که بخرمش که یه هو چشمم افتاد به مارک چینیش، اروم گذاشتمش سر جاشو به دوستم گفتم بریم. پیرهن هاشو و کفشاشو نگاه کردم و مانتو هاشم. به قول خودش کار ترک بودن ولی من همونا رو تو قشم به قیمت زیر 10000 تومان خریده بودم.

حالا اون مسافرهای عزیز شهرستانی که میان بندر و 180% از اونجا رد میشن و می رن واسه دیدن خواهشا واسه پز دادن به فامیلم شده همچین اشتباهی نکنید که بخواید ازش خرید کنید.


بازا خرید و فروش ماهی هم که داغه... واسه همین خیلیا (بازم اونایی که بندری نیستن) یا تو شهراشون ندیدن یا که فکر می کنن ماهی تو جوب شهر ما فرق داره با بقیه شهر ها.

از قضای روزگار جوب کنار خونه ی ما آبش شفافه و همه فکر می کنن که تمیزه واسه همین بارها شاهد ماهیگیری افراد زیادی بودیم. نمونشم عکس زیر اون دوتا پسر دارن ماهی کوچولو واسه تنگشون می گیرن... شما نمی خواین؟




ته نوشت:

1. دوست ندارم شهرمون مهمون بیاد، آخه بعد رفتنشون چهره ی شهرم کثیف تر از قبل میشه...


عینک خداوند...

سلام و دروووووووود


(خصوصاً به جیغ عزیز که خیلی زود حاضریش رو زد و بازم با لطفش منو شرمنده کرد و البته خدایی خیلی تعجب کردم که به این سرعت فهمید من برگشتم! )


به هر حال خوشحالم

خیلی خوشحال

ولی راستش نمیدونم کی میخوام به دوستای قدیمی (که وبلاگ همشون رو چک کردم و متاسفانه بعضی هاشون دیگه نمی نویسن ) اطلاع بدم که اکسیژن دانشجویی برگشته!؟


واسه امروز یه مطلب کوچیک دارم:


پیرمردی سعی می کرد مطلبی در روزنامه را بخواند، اما از آنجا که مطلب ریز نوشته شده بود و پیرمرد نیز چشمان ضعیفی داشت، نمی توانست. به اطرافش نگاه کرد و مردی را پیدا کرد که در نزدیکی او نشسته بود، به سمتش رفت و از او خواهش کرد تا مطلب را برایش بخواند و توضیح داد که عینکش را در خانه جا گذاشته است.

مرد دوم لبخندی زد و پس از نگاهی گذرا به مطلب روزنامه گفت: «دوست من، تصادفا من نیز عینکم را در خانه جا گذاشتم! نمی توانم کمکی کنم، متاسفم.»

پیرمرد روزنامه را تا کرد، خندید و گفت: «نباش! میدانی چرا؟ چون من می دانم که خداوند هم مثل من و تو چشمهایش ضعیف است! نه اینکه پیر شده باشد، خودش اینطور می خواهد! یه این ترتیب وقتی که کسی اشتباهی می کند، درست نمی بیند و از آنجا که خداوند هرگز نادیده قضاوت نمی کند، پس او را می بخشد!»

مرد دوم که کمی حیرت کرده بود پرسید: «با این حساب، تکلیف کارهای نیک ما انسانها چه می شود؟ خداوند آنها را نیز نمی بیند؟»

پیرمرد بازهم لبخند دلنشینی زد و گفت: «خوب، خداوند هرگز عینکش را در خانه جا نمی گذارد...»

و از آنجا دور شد...



این داستان واقعاً من رو تحت تاثیر قرار داد، امیدوارم که شما هم ازش اون چیزایی رو که باید یاد بگیرید


راستش از اونجایی که خیلی وقته ننوشتم، استیل نوشتنم یادم رفته، یه خرده زمان میخوام!

مرسی که تحمل می کنید (خب مجبورید! )


در پناه خداوند


امضاء: پرستیژ



1ـ جیغ منتظر بازگشتت هستم

2ـ اینجا از صبح هوا ابریه و از عصر داره بارون میباره، جای همه عاشقهای بارون خالی...

3ـ خوابم میاد!

دوباره؟؟؟

28 بهمن 86 تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا 9 اسفند 88


این عمر این وبلاگه

وبلاگی که امروز میخواستم حذفش کنم ولی...

اصلا دلم نیومد

با این وبلاگ خاطره ها داریم...

و به لطف شما دوستای خوبم (که میدونم همتون دیگه تا الان فراموشمون کردین، هرچند توی ماههای اول که رفته بودیم مدام سراغ میگرفتین و از این بابت یک دینا از همتون ممنونم و البته شرمنده) این وبلاگ تا الان بالای 22600 تا بازدید کننده داشته...

چطور میتونم حذفش کنم؟


اتفاقا برعکس، میخوام ادامش بدم

و ایندفعه دیگه تلاش کنم تا ول نشه


از اونجایی که همکارهای سابقم شاید دیگه نتونن همکاری کنن، واسه همین از همینجا از همـــــــــــــــــه کسایی که تمایل دارند یه وبلاگ گروهی و جون دار و باحال بسازیم دعوت میکنم بیان و با یه یا علی کار رو شروع کنیم...


درود بر همه شما


امضاء: پرستیژ