اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

دانشگاه هم دانشگاه های قدیم!

یادش بخیر! چه زود گذشت... اون موقع ها که ما دانشجو بودیم (سال ۴۰، ۴۲ تقریبا) اصلا دانشگاه ها اینجوری نبود که! خیلی افتضاح بود...!

 

اون موقع ها وقتی میدونستی باید درس ایکس و ایگرگ رو توی این ترم برداری، ۱۰۰ درصد این دوتا با هم تداخل داشتن، اما الان چی؟ استغفرالله! اصلا تداخلی در کار نیست. حتی درسای ترم بعدیت هم با درسای ترم آخرت تداخل نداره چه برسه به این ترم.

 

اون موقع ها وقتی استادت مثلا لیسانس ریاضی داشت، شیمی و زیست شناسی و کشاورزی و معارف و حتی گاهی اوقات تربیت بدنی ۲ رو هم تدریس می کرد. اما الان هر استادی فقط واسه یه درسه! خدا خیرشون بده، آخه اینجوری هیچ وقت مجبور نیستی مثل دبستان از صبح که میری دانشگاه تا شب فقط با یه استاد سر و کله بزنی.

 

اون روزا وقتی که روی برگت به اندازه ۲۶ نمره مینوشتی شاید به زور چند تا التماس و دو سه روز دم دفتر استاد وایستادن و نهایتا یه گردگیری مختصر روز میز استاد، شاید، شاید بهت ۱۰ میداد که حداقل پاس بشی. دیگه به استاد مربوط نبود که بابا این درست سه چهار واحده، مشروط میشم ها! تچ! هیچ ربطی به استاد که نداشت هیچ، رئیس بخشت هم میگفت خب استاده، هرکاری دلش بخواد میکنه.... اما الان واقعا باید خدا رو شکر کرد، که وقتی اندازه ۸ نمره مینویسی بدون اینکه استاد حتی تو رو یه بار سر کلاس دیده باشه، بهت میده ۱۹.۵!

 

یادم میاد اون زمان وقتی استاد میگفت برید راجع به فلان موضوع تحقیق کنین، هیچ کس اهمیتی نمیداد و اون معدود بیچاره هایی هم که وسط فرجه ها به بدبختی یه تحقیق ۵۰ صفحه ای جمع و جور میکردن (آخه یادتون که هست اون زمان هنوز گوگل به دنیا نیومده بود) با هزار ذوق و شوق و به امید حداکثر یه لبخند استادی (یا همون نیم نمره دانشجویی) میرفتن دم دفتر استاد، استاد میگفت: من کی گفتم تحقیق بیارین؟ من حال ندارم بخونمش ... نه نه اینجام نذارش دورم شلوغ میشه دارم سوال طرح میکنم!

اما الان چی؟ اصلا استاد حرفی از تحقیق نزده، ۳۸ نفر از دانشجو میفتن توی کتابهای مختلف و منابع اطلاعاتی و کتابخونه های دانشکده های مختلف که دو سه صفحه ناقابل بنویسن و استادم با دیدن اونا، با دقت تمام تحقیق ها رو مطالعه می کنه و همه رفرنس ها رو چک میکنه و آخر سر با وسواس شدید به هر کس همون نمره ای که لیاقتش رو داره میده.

 

دیگه از سلف سرویس دانشگاه نگم که ما شهرستانی های بیچاره اون موقع ها چی میکشیدیم (آخه اون زمان فقط تهران دانشگاه داشت، حتما یادتون هست). همه جور حشرات موذی و غیر موذی توی غذاهامون بود، اینجانب شخصا مقادیری سوسک وسط قرمه سبزی پیدا کردم که استثنا اون روز با چمنهای دانشگاه پخته نشده بود. با چشمان مبارک خودم هم موشی رو دیدم که با فراغت بال و از روی حوصله از سلف سرویس خانمهای محترم (که شدیدا مشغول جیغ زدنهای دسته جمعی بودند، چراکه فکر میکنم نزدیک یکی از همین ایام خاص بود و مشغول تمرین آواز بودند) بیرون آمده و به سمت آشپزخانه روانه شد. اینجوری که به نظر میومد آقا موشه به این سر و صداها عادت داشت، چه میدونم شاید خونه اش همون حوالی بوده و داشت میرفت اداره! اما الان چی؟ غذای همیشه گرم و نرم و دلنشینی که به این راحتی ها ته نشین نمیشه. یه روز قبل از اینکه چمن ها دانشگاه رو کوتاه کنن، قرمه میپزن و دو هفته قبل از کم شدن خرده سنگای جلوی دانشکده امون عدس پلو و بلافاصله لوبیا پلو. تا از هر نظر مطمئن باشیم که غذای ما حقیقت داره! تمام درزها، سوراخها، حفره ها، چاله ها، مجاری و خلاصه هرگونه راه ورود حیوانات درنده به سلف سرویس و خصوصا آشپزخانه هم مسدود شده!

 

راستی اون روزا، تمام دانشجوهای عزیزم که غذاشون رو میخوردن سینی های غذا رو ول میکردن روی میز و انگار نه انگار که این باعث این تلفات اونها بودن، راهشون میگرفتن و میرفتن که یه چرتی بزنن، بیخیال از اینکه این بنده های خدا که باید ته مونده بشقاب های اونها رو جمع کنن هم آدمن و مهمتر اینکه هنوز غذا هم نخوردن. اما الان واقعا خدا خیری به این فرهنگ بده که اینقدر زود جای خودش رو بین همه (خصوصا دانشجوها) باز کرده، آخه هرکس غذاشو میخوره، تا ظرفش رو شسته و تمیز تحویل سرپرست سلف نده که بیرون نمیره، حتی همه لیوانای یه بار مصرف رو هم میشکونن و درست میندازن توی سطل مخصوص. دیگه اینجوری لازم هم نیست که روی در و دیوار هزار مدل التماس کنن که بابا سه چهار هزار دانشجو و دو کارمند؟ لیوان یه بار مصرف واسه یه بار مصرفه!

 

از همه این حرفا بگذریم، اون موقع ها وقتی میگفتن کلاس ساعت ۱۱:۳۰ تشکیل میشه، هییییییچ کس دیرتر از ۱۱:۲۵ روی صندلیش نشسته بود... اما این روزا، ۱۲:۲۷ دقیقه با هزار جور بد و بیراه به ترافیک و شماره کلاس و صبحانه ای که آماده نبود و کارت سوخت، دوستمون وارد کلاس میشه، سلام گرمی به استاد میکنه و با علاقه میره ردیف اول میشینه...

 

خداییش دانشگاه هم دانشگاه های قدیم!

این گزارشم طولانی شد، پس بقیه اش باشه واسه بعدا...

امضاء: پرستیژ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد