روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت
فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت "می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد
و سرانجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست...
فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
"با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست." گنجشک گفت: "لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟"
و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خداوند با لبخندی فرمود: "ماری در راه لانه ات بود. تو در خواب بودی و هیچ نمی دانستی... باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی... و چون روز اول که آشیانه ات دادم، باردیگر تو را سرپناهی خواهم داد.
گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
و خدا دیگر بار فرمود: "و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتی که به تو دارم، از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
"از چه میترسی؟ مگر فراموش کرده ای که من همیشه اینجا هستم؟ روزی را بگو که آمدی و من نبودم، اما چه بسیار روزهایی که انتظارت را کشیدم و نیامدی..."
ناگاه چیزی در درون گنجشک کوچک فرو ریخت و های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.
دست نوزاشگر مهربان خدا را، بار دیگر بر سر خود احساس کرد...
............
اینو واسه دوستایی نوشتم که هنوزم به خداوند اعتماد ندارند...
چند لحظه کوتاه فکر کنید...
امضاء: پرستیژ
سلام
چیز خاصی نیست فقط دلم نمی خواد به این زودی آپ کنم فعلا بد جور داغونم
اون شبم خیلی به در ودیوار زدم که یکی باشه باهاش صحبت کنم شاید بتونه کمک کنه ولی هیشکی نبود واسه همینه وقتی میگم تنهام میگی این حرفا قد تونیست، نیست دیگه حتما
خیلی خرابم، تصمیم گیری خیلی سخته وقتی کسای دیگه باید جات تصمیم بگیرن اونم تصیم واسه زندگی تو نه خودشون ...
راستی قالب جدیدت مبارک
با اینکه چشام کور شد ولی خوندمش
من که بخدا اعتماد دارم بدفرم خودشم می دونه
ببین دو روز نبودیا نگارت چی شد D:. . .
امیدوارم این دفعه منو شناخته باشه
بابا ده وب با حالی دارید
خسته نباشید
سلام
برات میل زدم بخونی خوب!؟
متنتو قبلاْ شنیده بودم ولی بازم خوندمش چون قشنگه
منم مثه همون گنجشکم با این توفیر که خدا بهم نمی گه چرا؟؟؟
سلام. سال نو مبارک. خوبی؟ یه ژست جدید تقدیم به شمل دوستان گرامی.
سلام دوست گلم ..
به خدا شرمنده .
خیلی مریض بودم ..حالم زیاد خوب نبود .
به هر حال من همیشه به دیدن تو میام .
موفق باشی دوست خوبم .
سلام مجدد
الان خوبی مجدد تر؟
قشنگ بود و از دید غیر معنوی و مذهبی می شه اینجوری گفت که هیچ چیزی مطلق نیست یعنی نه هیچ بدی اونقدر بده که قابل بازگشت نباشه و نه خوبی اونقدر خوبه که اشتباه نکنه.
یه جور نسبیت ناگریز بین همه چی این دنیا هست.
در ضمن پسر خوب فونت متنات که ریزن ،صفحه ی وبلاگتم که باعث می شه چشم مارو عین دهنمون اسفالت کنی تا بتونیم بخونیمش . لطفا پس زمینه رو عوض کن یا حداقل فونتا رو تغییر بده وگرنه دیگه رو من و چشمای من حساب نکن.
بای بای
امضا: دست نوشته های یک مستعد عینکی
کاملا درست میگی. هیچ چیز مطلقی توی این دنیا وجود نداره! غیر از ذات ربوبیت که نه تغییری میکنه و نابودی در اون هست. چون در بهترین حالت ممکن قرار داره و از اونجایی که همه چیز در این دنیا به سوی تکامل پیش میره پس طبق قوانین احتیاجی نیست که ذات اقدس الهی تغییری داشته باشه و بازهم طبق قانون دیگه که هیچز چیز هرگز نابود نمیشه، ذات خداوند هم نیستی و نابودی نداره.
راجع به فونت متنها آره قبول دارم یه خرده ریزه ولی قالب وبلاگ درسته به خدا! اگه درست و کامل لوود بشه یه بک گراند سفید میاد زیر نوشته ها که راحت میشه خوندشون...
اما خیلی ها نوشتن که خوندن مطالب براشون سخت بود با این حساب احتمالا باید قالب رو عوض کنم!
بازم مرسی بابک عزیز
امیدوارم توی رشته ات هم مثل همیشه موفق باشی
سلام!
منم این مطلب رو قبلاً خونده بودم و کلی کیف کرده بودم و شرمنده هم شده بودم!!
باز صد رحمت به این گنجشکه که رنجید و سکوت کرد، خیلی از ما ها که هنوز هیچی نشده کلی به خدا غر غر می کنیم و طلبکاریم!!
ولی واقعاً "عجب صبری خدا دارد...."
(شعرش رو که شنیدین؟!)