اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

و شهر شلوغ میشود!

سلام به همه

اینجور که از شواهد امر پیداست بالاخره وبلاگ خوانندگانی از دانشگاه خودمون هم پیدا کرده!! البته من هنوز نفهمیدم که چطور این اتفاق افتاده؟ ولی هرچی که هست اتفاق میمونی بود!

خبر دیگه هم اینکه به زودی همکار جدید به وبلاگ اضافه خواهد شد که فکر میکنم قراره مقداری از حقوق خانمها در وبلاگ دفاع کنه (فکر کنم یه خرده که بگذره با رسوا دچار اختلافات شدید بشن!) به هر حال پیشاپیش ورود ایشون رو تبریک میگیم...

از این حرفا که بگذریم دو روز از شروع رسمی کلاسهای دانشگاه گذشته و در این دو روزی که دانشگاه بودیم جاتون خالی حسابیییی تیپ ها و قیافه های جدید دیدیدم!! به طوری که حتی بعضی ها رو اصلا نشناختیم و بعد از کمی دقت متوجه شدیم که بابا این همون بنده خدای قبل از عیده!! خدا خیر بده به این عید و عیدی ها!!

این دو روز همه اساتید محترم تشریف آوردن و برحسب اتفاق یکیشون وعده یک کوئیز هم بهمون داد!! البته تعدادی از دانشجوهای شهرستانی هنوز علاقه ای به حضور در کلاسها از خودشون نشون ندادن و بازهم بر حسب اتفاق، انگار ظرف این ۲۰ روز ما رو هم به کلی از یاد برده اند! چراکه امروز درست شونه به شونه از کنار ۳تا از همکلاسی ها (توی خیابون) رد شدیم و اصلا ما رو به جا نیاوردند!! فکر کنم دوباره باید یه اردوی معارفه برگزار کنیم!! البته دیگه داریم عادت میکنیم به این خصلت بچه های کلاس که بعد از هر تعطیلاتی که یه خرده طولانی میشه، یه کم طول میکشه تا دوباره Reset شده و ویندوزشون بالا بیاد و بچه ها را به جا بیارن!

امروز با یکی از دوستام رفتیم بیرون! البته اولش قصدم سرخر (معذرت میخوام واژه معادلی براش پیدا نکردم!) شدن واسه یه بنده خدایی داشتیم که شدیدا دچار پیچش شده و بیخیال شدیم!

کلی پیاده روی کردیم و لذتها بردیم! ۵شنبه شب که با بچه ها بیرون بودیم، خدایی اینقدر شلوغ نبود که امروز بعدازظهر بود! تازه هنوز هوا روشن بود، کم کم شلوغتر هم میشد که ما تصمیم گرفتیم دست رو دلمون بذاریم و چشم و گوشمون رو ببنیدم و بریم خونه! (البته شخصا به خاطر بازی منچستریونایتد قصد عزیمت به منزل رو داشتم که منچستر هم گند زد و مساوی کرد و منو شدیدا پشیمون کرد که اون منظره های دیدنی رو رها کرده و به خونه رفته بودم!)

ولی جدا از شوخی، شهرهایی مثل کرمان یا بیرجند (از بقیه شهرها خیلی خبر ندارم) وقتی که تعطیلات دانشجویی تموم میشه، یه دفعه انگار یه خون تازه وارد شهر میشه. اصلا شهر جون میگیره و از حالت شهر ارواح خارج میشه! حالا تعطیلات عید خیلی هم خلوت نبود ولی خدایی وقتی دانشجوها میان اصلا شهر یه حال و هوای دیگه میشه! خدا زیادشون کنه!

راستی روزهای اول درس و کلاس بعد از تعطیلات چطور بود؟؟ خدایی چندتا کلاسو پیچوندید واسه اینکه حوصله نداشتید؟؟؟ غریبه تو جمع نیست، راحت باشید!!

بیشتر وقتتون رو نمیگیرم؛ با اضافه شدن عضو جدید احتمالا باید کوتاهتر بنویسم تا شما فرصت کنید همه مطالب رو بخونید...

امضاء: پرستیژ

نظرات 2 + ارسال نظر
~سحر~ یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:59 ب.ظ http://Saharam.Blogsky.com

سلام!
من که از اول ترم قسمت نشده برم دانشگاه!! ایشالا خدا بخواد فردا جشن شکوفه ها دارم و 1 تا 3 لطف کرده و به دانشگاه می رویم!!!
(خوندن مطالبتون بدون های لایت غیر ممکنه، فکری به حالش کردین!؟)

نه نباید اینجوری باشه! اگه صبر کنید تا صفحه کامل لوود بشه، بک گراند سفید براش باز میشه... بازم اگه مشکل داشتید بگید تا قالب رو عوض کنم.

عضوک دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ب.ظ

ا۱ ورود خودم رو تبریک میگم.
۲.ورود خودمو بیشتر تبریک میگم.
۳.کم لطفی میکنید! ما که افتخار دادیم تحویلتون گرفتیم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد