اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

کاش اینجوری نبود!

با سلام

قبل از هر چیز میخوام سالروز دستیابی ایران به انرژی هسته ای، روز افتخار و اقتدار ایرانی رو به همه ایرانیهای عزیز در سرتاسر جهان تبریک بگم. به امید روزی که ایران در سایه الطاف الهی و با تلاشهای اندیشمندان و دانشمندان ایرانی به جایگاه اصلی خودش در جهان برسه و بازهم تبدیل به ارباب دنیا بشیم... (البته اگه منافقان و مزاحمان و مغرضان اجازه موفقیت به ما بدهند!)

و اما یه سوال... چندبار تا حالا از دیدن صحنه ای توی خیابون تحت تاثیر قرار گرفتید به طوری که اشک توی چشماتون جمع بشه یا قلبتون همچین فشرده بشه که از درد روحتون، لبخند تلخی روی لباتون بشینه و آهی عمیق بکشید که ایییی خدا... شکر!

روز عید بود، خوب یادمه... عمه من چند ماه پیش به طور ناگهانی مریض شد و متاسفانه فوت کرد، داشتیم با خانواده میرفتیم سر خاک ایشون و البته بقیه اموات... توی راه ترافیک سنگینی بود طوری که توی یکی از خیابونای اصلی شهر (شریعتی) ماشینها خیلی خیلی آروم حرکت میکردند... من ماشینا و آدمها رو نگاه میکردم که با لباسای رنگارنگ و چهره های شاد و خندون، پیاده یا سواره به سمت مقصدشون میرفتند و حتما دلیلی برای بیرون اومدن (حدود ۲ ساعت بعد از سال تحویل) داشتند...

همین موقع بود که نگاهم افتاد به مردی که توی پیاده رو خیلی آروم راه میرفت، سرش رو با حسرت کج گرفته و با چشمایی که از سنگینی درد و اندوه، افتاده و بی احساس به جلو خیره بودند، بقیه رو بی تفاوت نگاه میکرد... لباسهای ساده و تقریبا کثیف همیشگیش رو پوشیده بود و با اینکه شاید بیست و چند سال بیشتر نداشته باشه، بی نهایت پیر و شکسته به نظر میرسید... بله، خوب میشناختنمش... مردی که خیلی وقتها دیده بودم کنار خیابونا مینشست و با کاراش و حرفاش ملت رو میخندوند، گاهی جلوی مطب دکترها میشست و خودش رو بلند بلند دکتر معرفی میکرد و شروع میکرد به توصیه های مثلا پزشکی واسه بیمارهای اون دکتر...

مردی که بهش میگفتند دیوونه... تازه اگه خیلی بهش احترام میذاشتند!

و اون روز، جایی که همه شاد بودند و شادی میکردند، روز اول بهار، روز عید، اون هیچ کس رو نداشت... خسته و تنها فقط توی پیاده روها راه میرفت تا شاید شاید کسی دلش به حالش بسوزه و چیزی برای خوردن بهش بده... وقتی همه لباسای نو و رنگی رنگی پوشیده بودند، لباس ساده و خاک گرفته اش حسابی به چشم میومد... وقتی همه واسه دلیلی بیرون اومده بودند، اون بی هیچ دلیلی از سرپناهش (که فقط خدا میدونه کجاست) بیرون اومده بود و هیچ مقصدی نداشت...

از اون خیابون رد شدیم و دیگه مرد رو نمیدیدم ولی دلم واقعا گرفت... عید بهم زهر شد و تصویر اندام خمیده و چشمهای غمگین اون مرد از جلوی چشمام کنار نمیرفت......

فقط خوشحالم از اینکه، خداوند جای حق نشسته و ناظر بر تمام این بی مهریهای ما به بنده های نیازمندش هست!

اتفاق دیگه همین دیروز رخ داد. کنار خیابون خواستم از ماشین پیاده بشم که یه دفعه یه پیرمرد (که فکر کنم با پسرش بود) خواست از پلی که از خیابون به پیاده رو راه داشت رد بشه... پل یه کم بالاتر از سطح خیابون بود و به نظر پیرمرد اصلا متوجه این موضوع نشده بود... همون لحظه خانمی هم قصد داشت که از پیاده رو وارد خیابون بشه و از عرض خیابون رد بشه که همون موقع بنده خدا پیرمرد پاش به لبه پل گیر کرد و بدجوری زمین خورد......... پسری که همراهش بود حتی جلو هم نیومد!!! اما پیرمرد (که لباس خیلی ساده و تا حدی مندرس هم به تن داشت) با اینکه قطعا دردی رو احساس میکرد، لبخندی زد، دستش رو روی زمین گذاشت و بلند شد و سریع به خانمی که از این اتفاق جا خورده بود و دقیقا کنارش خشکش زده بود، گفت: ببخشید خانم، حواسم نبود.... و بعد خیلی آروم رفت ....

نمیدونم توی دلم یهو چی شد! هم دلم گرفت، هم یه شادی خاص داشت، لبخندی زدم ولی گفتم: خدا حفظت کنه مرد، که مرد شریف به تو میگن... و براش با تمام وجود آرزوی سلامتی کردم.....

نکته بدی که وجود داره و حتما شما هم بهش پی بردید اینه که........

منم مثل بقیه آدمایی که توی این ۲ تا صحنه حضور داشتند، فقط تماشاچی بودم......

بازم شرمنده خدا و بنده های خدا شدم......

ولی واقعا کاش اینجوری نبود، کاش همه مثل هم بودند، همه همه چیز داشتند، هرچیزی که لازم داشتند... کاش کسی مریض نبود، کاش کسی محتاج نبود و ..... ولی بازم میگم که خداوند جای حق نشسته و شک ندارم که همه روزی به تمام چیزایی که حقشون بوده میرسند...

اما بد نیست ما هم یه کم فکر کنیم... به کارهامون و نتایجشون و مقایسه کنیم، خودمون رو، نحوه زندگیمون و روشهای برخوردمون رو با دیگرانی که اتفاقا اونها هم بنده های همین خدا هستند......

 

امضاء: پرستیژ

نظرات 13 + ارسال نظر
عضوک سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ب.ظ

راست میگی....
گاهی به چینی ها غبطه می خورم که حکومت کمونیستی دارن و همهچیز به زور مال همست...

مگه چین هم کمونیستیه؟؟؟ اینو نمیدونستم!

مهشید سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:19 ب.ظ http://mahshad.blogfa.com

نمی دونم ولی به نظرم همین مرد که میگی این همه غم و غصه داشته خیلی وقتا بهتر از ما زندگی میکنه! خیلی وقتا بقیه رو میخندونه وشاید با همین کارش خودشم از ته دل میخنده! ولی ما چی؟ همیشه باعث ناراحتی خیلیا میشیم و بعد با خونسردی میگیم دلم خنک شد!
من سوم ریاضی میخونم و سالد دیگه هم می خوام تغییر رشته بدم و پیش هنر بخونم! واسه چی حالا؟؟!

حرفتون رو تا حدی قبول دارم... ولی حساب کنید درد تنهایی که این مرد میکشه، آیا با اون خنده های بی اختیار جبران میشه؟

ذهن پوچ سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:26 ب.ظ http://sange-sabur.blogsky.com

موافقم با نظرت در مورد چیزایی که چیزا نشون میدن و .....
نمونش همین ذهن پوچ من که خیلی پوچ تر از اینه که هست.....
اگه پرستیژ تو مثل ذهن پوچ من واقعی باشه که خوش بحالت شده.....
نظرت رو تو پستم گذاشتم
...
فقط همین

نوشته هاتون مگه از ذهنتون بیرون نمیاد؟؟ پس این چه جور ذهن پوچیه که این حرفای با مفهوم ازش میاد بیرون؟؟

شادی سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ http://rangarang1385.blogsky.com/

سلا م ممنون از نظرتون و البته لطف دارید نسبت به بنده
بازم به شما که حداقل ۴ خط از وبلاگ را خوندین و بعد نظر گذاشتین جای تقدیر داره

در مورد دعای آخرتون هم بگم حرف نداشت " شاد باشید و ثروتمند و قدرتمند "
موفق باشید

ذهن پوچ سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:31 ب.ظ

در ضمن پستت هم خوب بود...
فقط همین

آیدا سه‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:29 ب.ظ http://www.bichareh-man.blogfa.com

سلام
ممنون که اومدن وب لاگم ... تعداد نظر ها حاکی از لطف دوستان نسبت به چرت و پرت های بندست
ممنون که لینک کردن ... منم شما رو لینک می کنم و به جمع دوستای من می پیوندین
با آرزوی موفقیت

ممنون از لطفتون آیدا خانم
اختیار دارید اگه چرت و پرت بود که کسی نمیومد بخونه!

مهتیما چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ق.ظ http://mahtima.blogfa.com

شرمنده که متن رو چون طولانی بود نخوندم. ولی ممنون که بهم سر زدین و کلبه ی تاریک و بو گندی ما رو تحمل کردین!!!!

اختیار دارید مهتیمای عزیز... این چه حرفیه؟
در ضمن راجع به متنهای طولانی وبلاگها، میتونید اینترنت رو قطع کنید و مطلب رو سر فرصت بخونید (البته اگر هم از ADSL استفاده میکنید که بازم مشکلی نیست...)

آیدا چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ http://www.bichareh-man.blogfa.com

سلام
من اپم ... خوشحالم می کنید با حضورتون

مریم چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ب.ظ http://www.cassper.blogsky.com

سلام دوست عزیز
منم یه جمله به جملهای قشنگت اضافه میکنم
ای کاش کاشکی ها وجود نداشتند.

با اجازتون من شما رو لینک کردم
موفق باشی

پاهای کثیف چهارشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:28 ب.ظ http://pif-pif.blogfa.com

راستی متن بالا رو من نوشتم. ولی آدرس وبلاگ دوستم رو گذاشتم!!!

گاهی پیش میاد دیگه!!!

درباره ی متن باید بگم کمی سخت گرفتین.

بازم به ما سر بزنید!!

باران پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:54 ق.ظ

مهشید پنج‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:06 ق.ظ http://mahshad.blogfa.com

نظرا متقاوته!
شما تا حالا بیرون رفتید کلاس هنر ببینید چقدر بیخود و الکی باهاتون کار می کنند؟؟!
اگه قرار باشه رشته های هنر و زبان از دانشگاه ها حذف بشه دیگه کی میمونه که بیاد بیرون برای شما کلاس زبان و هنر بذاره؟؟!
در ضمن همه رشته های دیگه رو به شکل الکی و آبکی بیرون توی خیلی ازآموزشگاه ها درس می دن!
دلیلل نمیشه آدم دانشگاه یه رشته دیگه بخونه!
به هر حال ممنون از راهنماییتون.

مینا سس خور پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 ب.ظ

سلام رفیق
من مجبورم هی یه پست بیام عقب کماکان نمی تونم تو پست آخر نظر بدم آخه بیا بگو من چی کار کنم نظرات باز میشه ها اما این باکسی که توش نظر و می نویسی باز نمیشه!!!
کممممممممممممک...

سلام
باور کن نمیدونم!
دیگه حالت تایید رو هم واسه خاطر رفاه حال شما هم میهنان برداشتم! بازم مشکل هست!!
فکر کنم از ایرادهای بلاگ اسکای باشه!
من شرمنده اتم.................
با مدیران بلاگ اسکای ارتباط میگیرم و موضوع رو بهشون میگم
ببخش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد