اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

گاو را بکش

روزی مرد فرزانه ای با عده ای از یارانش از دیاری میگذشت... به مزرعه ای رسیدند، گرسنه بودند و تشنه پس در خانه مزرعه دار را کوبیدند. مردی میانسال در را گشود و تقاضای ایشان مبنی بر دریافت مقداری غذا و نوشیدنی را با لبخندی به گرمی پاسخ داد.

مرد فرزانه و یارانش را به داخل خانه دعوت کرد و دقایقی بعد با ظرفی از نان و لیوانهایی از شیر تازه نزد ایشان بازگشت. ایشان در کمال تشکر، غذا و نوشیدنی را خوردند و در همین بین صاحب مزرعه نیز از خشک شدن و بی محصولی مزرعه اش گفت. یکی از یاران مرد فرزانه پرسید: این شیر تازه را از کجا آوردی؟ مرد پاسخ داد: گاوی دارم که از شیر همین گاو امرار معاش میکنم و راضی ام به رضای خداوند.

صاحب مزرعه شب را نیز به آنها سرپناهی برای استراحت داد و سپیده دم که مردان قصد عزیمت داشتند، آنها را با لیوانی شیر و قرص نانی بدرقه میکرد که مرد فرزانه از او پرسید: گاوت را کجا نگه میداری؟ صاحب مزرعه به اتاقکی در کنار خانه اش اشاره کرد. مرد فرزانه رو به یکی از شاگردانش کرد و گفت: آنچه میگویم بدون معطلی و پرسش سوالی انجام میدهی. همین الان برو و آن گاو را بکش!!

صاحب مزرعه که از حرف مرد برآشفته و متعجب شده بود، هراسان پرسید: مگر من چه بدی در حق شما کرده ام که تنها دارایی مرا از من سلب میکنید؟ بدون آن گاو من چگونه گذران زندگی کنم؟

پاسخش تنها سکوت بود و شاگرد نیز دستور استادش را اجرا کرد...

زمانی که مزرعه را ترک میکردند شاگردان در میان گریه های صاحب گاو مرده، به استاد خود گفتند: او که جز خوبی به ما نکرد، به ما غذا و سرپناهی برای استراحت داد. چرا پاسخ خوبی را با بدی دادید استاد؟

و مرد فرزانه گفت: به خدا سوگند که پاسخی بهتر از این نمیتوانستم به خوبی های آن مرد بدهم.

اما شاگردان چیزی از حرفهای استاد خود نفهمیدند و دیگر سوالی نیز نکردند.

سالها بعد بر حسب اتفاق گذر عده ای از شاگردان آن پیر فرزانه به همان مزرعه افتاد. اما از دور خانه ای با شکوه و مزرعه ای سرسبز و باغهایی آباد دیدند که عده زیادی مشغول کار در آنها بودند... از یکی از آنها سراغ صاحب این مکان را گرفتند و نهایتا مردی را در لباسهای فاخر و گرانبها یافتند که با محبت به عده ای یتیم غذا میداد.

از او پرسیدند: سالها پیش ما به همراه استادمان از این مزرعه میگذشتیم و مردی در اینجا زندگی میکرد که تنها یک گاو داشت. استاد از ما خواست تا گاو او را بکشیم اما ما علت را نفهمیدیم. اینک آمده ایم تا از او حلالیت بطلبیم. آیا او را میشناسید؟ کجا میتوانیم او را پیدا کنیم؟

مرد لبخندی زد و گفت: به خدا سوگند که او نیز تازه خودش را پیدا کرده! البته به لطف استاد فرزانه شما که درود خداوند بر او باد. دوستان! آن مرد، خود من هستم و آنچه امروز دارم مدیون همان خواسته دیروز استاد شماست.

و در پاسخ نگاههای متعجب مردان ادامه داد:

روزی که گاو رو کشتید و رفتید من از هراس نابودی به فکر یافتن راه چاره ای برای نجات زندگی ام افتادم. مدتی نمیدانستم چه بکنم تا با فروش وسایلی از خانه محقرم، مقدار کمی دانه های سبزی خریدم. آنها را در باغچه کوچکی کاشتم و محصول ناچیزش را فروختم و دوباره با پولش مقدار بیشتری دانه خریدم و اینبار درختچه های گوجه نیز داشتم.

هربار به انواع و مقدار محصولاتم اضافه میکردم و چون از تمام نیاز و با کمال دقت به باغچه های کوچکم میرسیدم محصولی با کیفیت عالی داشتم که به زودی مشتریان زیادی پیدا کردم.

و آنقدر پیش رفتم تا امروز به اینجا رسیدم که مزرعه و باغهای سرسبز و خانه ای باشکوه دارم و در ازای لطف آن مرد بزرگوار همیشه ثروتم را در راه خیر خرج میکنم...

سپاس خدای را که من از تغییر میترسیدم اما او به واسطه دستان استاد شما مرا وادار به تغییر کرد.......

............................................

اینو واسه دوستایی نوشتم که هنوزم از تغییر میترسند... به خدا قسم دوستای خوبم که تغییر سرمنشا تمام پیشرفتهاست و سکون دلیل تمام شکستها.

اصلا یکنواختی موجب کسالت و بیهودگی میشه و تغییر و تبدیل، به جریان زندگی شکل و انرژی خاصی میده... آخه تا زمانی که تغییر نباشه، به نظر شما میشه تکاملی در کار باشه؟

ما به دنیا اومدیم برای کامل شدن، همونطور که یه کلاس اولی با بزرگ شدنش و رفتن به کلاسای بالاتر کامل و کاملتر میشه، ما هم در مسیر زندگی باید جوری باشیم که لحظه مرگ به اوج تکامل برسیم و هیچ راهی جز تغییرهای مداوم (و صد البته به جا) وجود نداره.

کسی هست که بتونه یه مثال، فقط یه مثال از سکون و یکنواختی در طبیعت نام ببره؟ تا کی قراره تا به این آیه های زنده خداوند بی توجه باشیم؟

بهتر نیست قبل از اینکه وادار به تغییر کردن بشیم، خودمون تغییرات رو شروع کنیم؟

 

امضاء: پرستیژ

نظرات 13 + ارسال نظر
گروه حک موبایل سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:37 ق.ظ http://www.saatsheni12.persianblog.ir

سلام عزیزم
واقعاْ حق باشماست و کاملاْ با شما موافقم .
حرکت منشا زندگیست و انسانی که به دنبال سکون باشد اصلاْ زنده نیست .
در ضمن میلاد با سعادت حضرت امام حسن عسکری را به شما وخانواده محترمتان تبریک عرض میکنم. خوشحال میشوم که از وب من هم دیدن نمایید و با نظر پر مهرتان راهنماییم نمایید

مریم سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ق.ظ http://www.cassper.blogsky.com

سلام

خاستم بگم من آپم خوشحال میشم بیای
منتظر حضور گرمت هستم

موفق باشی عزیزم

~سحر~ سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 03:48 ب.ظ http:// Saharam.Blogsky.com

متحول می شویمممممممم!!!!

دخترک سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:33 ب.ظ

کلی نوشتم همش پرید لعنت به این نت!
متنت جالب بود
ولی همیشه شعار دادن آسونه مهم عمل کردنه
من دارم سعی میکنم که عمل کنم حالا نمیدونم میشه یا نه !
وقتی آدم هنوز دانشجو هست ایده هاش با دنیای واقعی متفاوته زندگی خیلی سخت تر از اون چیزیه که تو دانشگاه داریم ... هر چه هم آسون بگیری گاهی سخت میگیره
منم زمانه دانشجویی مثه تو فکر میکردم
مصائبه یه دختر... خیلی بانمک بود کلی خندیدم

خیلی ممنون از لطفتون ولی من شعار ندادم

نرگس سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.nargesb.blogsky.com

سلام
منو یادتون هست ؟
من پیش هستم ...
چه داستان قشنگی بود ...
منم همیشه تغییر و تنوع رو دوست دارم و از یکنواختی متنفرم ...
همیشه دنبال این هستم که صفات خوبی رو جایگزین صفات بدم کنم ...
شما کرمانی هستین ؟!
می خواستید لینکم کنید . ایرادی نداره . اگه مایلید خوشحال میشم .
منم شما رو لینک می کنم .
خبرم کنید .

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 11:52 ب.ظ http://ghddis.blogsky.com

آدم تا توی رنج نباشه تا مجبور نباشه تلاش نمی کنه همیشه یه مشکل باعث به وجود اومدن یه اختراع یا پیشرفت شده البته اگه به قول شما قصد تغییر از اون حالت قبلی رو داشته باشیم
راستی یادت رفت بگی درود بر ایرانی
ایمیل هم گذاشتم

گلدونه چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ق.ظ http://goldoneh.blogsky.com/

سلام دوست عزیز ...
ببخشید که دیر شد .
منus هستم تا آخر ماه .
برگشتم حبران میکنم و بیشتر سر میزنم .
تا بعد .

بابک.پ.24 چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ق.ظ

سلام
الان خوبی؟
چطوری برادر با پریستیژ من؟
پائولو کوئیلیو تو زمان دانشجوئی خیلی بهم کمک کرد تا از خیلی خطرات و انحرافات بیرون بیام . شاید این حرفا از دید بقیه شعار به نظر بیاد ولی منم بهش اعتقاد داشتم الانم بهشون معتقدم ولی عملکردم راجع به اونا متفاوت تره چون باید شرایط رو هم با خواسته های قلبی ات هماهنگ کنی . شرایط که ثابتن پس لاجرم چیزی که تغییر می کنه خواسته های خودته.
کتاب قصه هائی برای پدران فرزندان و نوه ها بود اگه اشتباه نکنم که مثل مکتوبش فوق العاده بود. همین مسیری که می ری کاملا درسته چون روش درست زندگی اینه . یعنی ب اول با خودت صادق باش و اول خودتو تربیت کن تا بتونی کنار بیای با مشکلات ریز و درشت ناخواسته ای که حتما باهاش در گیر می شی.
مثل پیر مرد های 60و70 ساله دارم حرف می زنم ولی نه اینطور که مطالب وبلاگتو خوندم شاید من یک الی دو سال اینده ی تو ام. شاید...
موفق باشی
ببینم احیانا تو کتابای باستانی پاریزی هم مطالعه نمی کنی؟!!:) یه شوخی بود!!
بای بای
امضا: مروری بر سالیان نه چندان دور من

مرسی از اینکه قابل دونستی و سر زدی
بابک جان منم کاملا باهات راجع به پائولو کوئیلو موافقم... من دوران دبیرستان با این نویسنده آشنا شدم و دقیقا مثل تو، کتابهاش مسیر زندگی من رو هم به کلی عوض کرد...
من عاشق کتاب دیدار با فرشتگان هستم! فوق العاده است این کتاب... از روزی که خوندمش شدیدا اعتقاد به فرشته نگهبانم پیدا کردم و اتفاقا کمکهای زیادی فرشته من به دستور خداوند به من کرد که من امروز اینجام و هنوز سرپام...
گفته بودم که من خیس خیس شدم ولی خداوند دوباره منو به زندگی برگردوند....
اتفاقا من برعکس تو فکر میکنم... همیشه هم شرایط ثابت نیستند که ما مجبور به تغییر خواسته امون باشیم. گاهی اوقات به جای تغییر خواسته امون باید شرایط رو عوض کنم که مصداقش میشه همین شعر:
چرخ بر هم زنم گر بر غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
ولی خب گاهی اوقات خواسته ما اشتباهه و خداوند با ثابت نگهداشتن شرایط میخواد ما رو مجبور به اصلاح کنه که اینم از لطف خداونده...
اتفاقا بابک، منم هروقت همچین حرفهایی (خصوصا توی نت) میزنم همه میگن مگه تو چند سالته؟؟؟؟؟ اینه که مشهور شده من بیشتر از ۱۰۰۰ سال عمر دارم! :)

نرگس چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 06:55 ب.ظ http://www.nargesb.blogsky.com

از این که گفتم منو یادتون هست منظورم این نبود که منو از قبل میشناسید . منظورم این بود که من و وبلاگم رو یادتون هست ؟! یعنی یادتون هست که اومده بودین تو وبلاگم ؟!
آره پیش تجربی هستم . ژنتیک رو هم خیلی دوس دارم . قبول شدنش هم فکر نمی کنم سخت باشه . ولی امسال رو کلا احتمالا قید کنکور رو می زنم . چون به قول شما همه تلاش خودم رو نکردم ...
به خاطر اتفاقات مختلف امسال اصلا نتونستم درس بخونم !
ایشالله سال دیگه ...

آیدا چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:02 ب.ظ http://www.bichareh-man.blogfa.com

داستان زیبای بود
ممنون که به وبلاگ من سر زدید و شرمنده که یادم رفته بود خبرتون کنم
ولی من یادمه براوتن نوشتم که اپ کردم
اگه نیمده شرمنده بازم
تغییرات خیلی خوبه اگه برای پیشرفت باشه نه برای پس رفت
بهم سر بزن

هلو خانم پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:09 ق.ظ http://holo0.blogsky.com/

سلام...مرسی که نظر دادی...اگر دوست داشتی لینکم کن...اگر لینک کردی بگو تا منم لینکت کنم...در ضمن به پسر عمه ام گیر ندادم...آخه نمی دونی که چه قدر خودش را گرفته...خلاصه...موفق باشی...

مینا سس خور پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:22 ب.ظ http://www.sikhshodegan.blogfa.com/

سلام رفیق
به به به به!!! خیلی لطف کرده بودی که اومده بودی و خونده بودی و نظر داده بودی و بودی دیگه!!!!!!
اول بذار روشنت کنم که من چرا اینجام... خب برای اینکه بامعرفتم!!!!
نه جدا تو فکر کردی وقتی من میگم تا تیر نمیام واقعا نمیام؟!!! چطور راجع به یه سس خور یه همچین فکری کردی آخه؟!!!
من درسته میگم نمیام... ولی میام!!! یعنی یه چیزی مثه ... شما فارسی زبانا چی میگید بهش؟!!! آهان اعتیاد!!!!!!!
اول بذار جواب یه سری از سولات و بدم تا بعد بریم سراغ مطالب...
درست حدس زدی من سوم ریاضی ام و به آن عشق می ورزم!!! ( این تیکه ی یکی از بچه هاس که آخر همه ی جمله هاش میگه!!!) ( به نظرت چرا اینجا دونقطه دی نداره؟؟؟ آخه احساس کمبود می کنم!!! عیبی نداره آخره همه ی جمله هام یه دوتقطه دی تصور کن!!!)
راستش آمار دقیق و نهاییه کشته ها رو که در دست ندارم یعنی یه جوری هنوز در دست بررسیه!!! ولی از ۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ زده بالا!!! ( دستم گیر کرده بود رو صفر!!!!)
درسته این یکی یه شخصیته واقعیه که همین قدر که دیدی پارتیش کلفته!!! حالا بین خودمون باشه مام نامردی نکردیم و یه کم پیاز داغشو زیادی زیاد کردیم!!!
واسه دانشگاه... من میخوام معماریه دانشگاه تهران قبول بشم... انقد این دانشگاه رو دوس دارم که بارها گفتم اگه اینجا قبول نشم شکست عشقی می خورم!!! معماری هم که رشته ی مورد علاقمه...
پسران بمب گذار( نه بمب افکن!!!) امیدوارم موفق باشید مدیریت خیلی رشته ی باحالیه!!! دمتون سسی که دارید این رشته رو می خونید!!!
اصلا مزاحم نبودی کامنتارم گذاشتم برای آخره هفته آخه این هفته دینمونو درآوردن امتحان پشت امتحان اصلا وقت نت نبود!!! ( اینجا دونقطه دی نذار هرچی شکلک غم و غصه داری بذار!!!)

dornafa.com پنج‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1399 ساعت 05:59 ب.ظ http://dornafa.com

خیلی عالی و جذاب بود.فکر کنم اکثر افراد اینطور اتفاقی براشون افتاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد