اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

زور نیست؟

سلام

الان یه نگاهی به نوشته های قبلی انداختم دیدم از  ۳شنبه ارسالی نداشتیم...

البته بعضی از دوستها از آپ کردنهای زود به زود ما شاکی بودند که اونم به خاطر لطفشون بود چون میخواستند همه ارسالها رو بخونند و نظر بدند که اینجوری براشون سخت بود...

به هر حال

روز سه شنبه کلا دانشگاه نرفتم در نتیجه از موضوع خاصی خبر ندارم، چهارشنبه هم یه کلاس داشتم و رفتم و برگشتم وبازم از خبر خاصی اطلاع نیافتم، چون همیشه توی دانشگاه ها خبرهای جالب هست ولی ایدفعه از گوشهای ما گرخیدند!!

اما روز ۵شنبه ساعت ۷:۳۰ کلاس داشتم که بازم برام خیلی زوووور داشت بیدار شدن!! تازه شبش هم ساعت حدود ۱ خوابیدم که دیگه بیدار شدنم رو سخت تر کرد! با این اوصاف ساعت ۶ بیدار بودم اما نیست یه خرده ریلکس تشریف دارم  ساعت ۷:۴۰ رسیدم دانشگاه!!!

با عجله داشتم میرفتم به سمت کلاس که از دور یکی دوتا از بچه ها رو دیدم که بیرون وایسادن و فهمیدم که استاد هنوز نیومده.... خلاصه ۷:۵۰ تقریبا، استاد اومد و به نکته جالبی اشاره کرد: «من خودم رو تا ۸ میرسونم به هر حال! شما کلاس رو تعطیل نکنید هیچ وقت!»

منم از خدا خواسته گفتم: «خب اجازه بدید استاد کلاس رو کلا از ۸ تشکیل بدیم تا ۹:۳۰ که هم شما راحت برسید هم ما!!!»

ولی استاد خیلی راحت گفت: «نه اصلا.... همون ۷:۳۰ شما باید سر کلاس باشید!»

جالب بود نه؟؟؟ خودش ۸ بیاد ولی ما ۷:۳۰!!!  زور نیست؟

خبر خاص دیگه ای هم نیست... این هفته درست و حسابی دانشگاه نبودیم که اتفاق خاصی رو رخ بدیم یا اینکه شاهد باشیم!!

آهان راستی یه اتفاقی افتاد که من یادم رفت بگم!! ما یه درس داریم که یه جلسه حل تمرین داره. استاد حل تمرینمون خودش دانشجوئه و زیاد توانایی کنترل کلاس رو نداره... دفعه قبل هم حضور غیاب نکرده بود. من ردیف جلو نشسته بودم، موقعی که کلاس شروع شد تقریبا ۲۰ تا پسر سر کلاس بودند (دخترا به کنار) وقتی که کلاس تموم شد و من بلند شدم که برم، در کمال حیرت مشاهده نمودم که فقط ۶ پسر توی کلاس حضور دارند!!!!!! (بازم دخترا به کنار!) و تازه اون موقع فهمیدم که چرا استاد حضور غیاب کرده بود!

اون امتحان جالبی هم که قرار بود گرفته بشه و به هر حال یک نمره از پایان ترم ما کم بشه (!!) خدا رو شکر گرفته نشد و تنها هدف استاد این بود که بچه ها برند بخونن که البته در این هدف هم چندان موفق نبود!

توی این پست هم بازم هوس کردم از این شکلکها استفاده کنم! راستی نظرتون رو نگفتید، استفاده بکنم یا نه؟؟؟؟؟

درساتون رو بخونید که میان ترمها نزدیکن!

 

امضاء: پرستیژ

نظرات 5 + ارسال نظر
بابک.پ.24 شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:47 ق.ظ

سلام
الان خوبی؟
آخه برادر من !!! تا وبت بخواد لود بشه و بک گراندش سفید بشه ما تا ته پستت رو خوندیم و چشممون سیاه می شه. لطفی بکن همون پس زمینه ی ساده رو بزار ، چون ما به خاطر شما و مطالبت میایم وگرنه خاطر اعصاب و چشمامون رو خیلی بیشتر اینا می خوایم.:)
شکلک ها هم بد نیست ولی شور شورش نکن.
در مورد زور هم باید عرض کنم که اگه ریشه یابی بشه می بینی که همه ما ایرانی ها دوست دارم تو کارا رئیس بازی در بیاریم حتی مدیران ارشد ما که تحصیل دانشگاهی دارند و مثلا باید تمییز بدن بین ریاست و مدیریت!!!
اون استاد بنده خدا هم ببین دلش چقدر از اساتید دوران تحصیلش پر بود و عقده ای شده که الان زور می گه.
ولی خب برادر با پریستسژ من ، شما سعی کن که به زیر دستانت زور نگو.
به قول اقای کوئلیو که تو کتابش یه داستان قدیمی رو تعریف کرد با این مضمون: که بنای ظلم از اغاز با یه مقدار کوچک شروع شد و الان به این گنده گی شده.
شما بنای ظلم و نزار فقط همین. در ضمن انسانهای با پریستیژی که می خوان مدیر هم بشن نا سلامتی باید دقت کنند که شبا رو زودتر بخوابن:)
بای بای
امضا: مردی با چشمانی اسفالتی

نگار شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:09 ب.ظ http://www.jootii.blogsky.com

پرستیژ جان میان ترما نزدیکن؟
کجای کاری. . .
میانترم ریاضی ما قبل عید بود

[ بدون نام ] شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:09 ب.ظ

آره استفاده کن خیلی قشنگن!!! :دی
پس امتحانو ندادین ایول چه استاده سس خوری دارین!!! حالا تو خونده بودی یا نه؟!!! :دی
این پستو کامل نخوندم که نظر بدم ...
راستی لینکت کردم آخه خیلی وبلاگ باحاله خفن ناکی داری!!! واقعا از وبلاگت خوشم اومد ولی از معرفتت بیشتر!!!
بازم بهم سر بزن...
ضمنا هر وقت اومدم نت میام و بهت سر میزنم و یه عرض ادبی می کنم...
امیدوارم همیشه پاینده باشی و وبلاگت پابرجا باشه و من بیام و بخونم و لذت ببرم و اینا!!! و امیدوارم به زودیه زود مهندس بشی!!! جناب آقای مهندس پرستیژ!!!
دمت سسی...
تا بــــــــعد...

سس نوشت: من معذرت می خوام اگه حرفه بدی زدم یا اگه ناراحت شدی و بهت برخورد!!! به هرحال با بزرگتر باید درست صحبت کرد که من دارم سعی می کنم این موضوع رو یاد بگیرم!!! اما هرچی گفتم من باب شوخی بود اگه زیاده روی کردم عیبی نداره تو هم به زودی به اخلاق یه سس خور عادت می کنی!!!
:D

( اینم نظرای اصلیم که مونده بود رو دلم داشت درخت میشد... آخیش راحت شدم...
دیگه برم شیمی بخونم که فردا می خوان حالمونو بگیرن!!! (البته من به شیمی عشق می ورزم!!!:دی))

یاس یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:02 ق.ظ

راستی قالب قبلی قشنگ تر بود.. اما خوب گفتی مشکل داره

مریم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.cassper.blogsky.com


سلام

وضعیت دوشنبه های منم دقیقا مثل شماست. کلاسمون باید ساعت ۱۰ شروع بشه ولی استاد جون جونی دقیقا ساعت ۱۰:۳۰ میاد تو کلاس تازه با با لیوان چایی تشریف فرما میشند یکی نیست بهش بگه تا حالا تو دفتر چیکار میکردی که سر کلاس چاییتو ..........(استغفرالله)

بیخیال همین استادان دیگه که مایه شور و شعف میشند اونم از نوع اساسی
دم همشون گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد