اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

پیچ تو پیچ!

سلام با غلظت شرمندگی

راستش ننوشتن من یکی دو علت داشت... اول اینکه خواستم ببینم این همکاران عزیزم التفات نموده و توجهی مبذول وبلاگ مثلا گروهی می کنند، که همه با هم مشاهده نمودیم خیر! اگه این پرستیژ بیچاره نباشه باید در این وبلاگ رو تخته کنند!

دوم هم اینکه خدایی حرفی واسه گفتن نبود که بیام اینجا بنویسم و بخوام وقت شما رو هم بگیرم... (تریپ فرهنگ اومدم!)

اما حالا جونم براتون بگه از این یکی دو روز.....

الان داشتم برنامه ۹۰ رو نگاه میکردم، بازی استقلال رو نشون داد... خب همه میدونند که استقلال این هفته هم دوباره باخت! ولی خدایی من هیچ شکایتی از بازیکنان یا مربی ندارم. چون واقعا احساس کردم بچه ها همه تلاششون رو کردند... این مهمه واسه طرفدارها.

اصلا به نظر من همیشه و همه جا مهم اینه که تلاشت رو بکنی، حالا یا میشه یا نمیشه! به قولی مهم نیست که دنیا چه پاداشی بابت کارهای ما به ما میده، مهم اینه که وقتی کارمون تموم شد بتونیم با خیالت راحت فریاد بزنیم: من همه تلاشم رو کردم!

هیچ وقت یادم نمیره، زمان امیرقلعه نویی (ژنرال همیشگی استقلال) فینال جام حذفی، استقلال جلوی ۹۰هزار تماشاگرش، ۲-۰ به سپاهان بازی رو باخت... ولی انصافا قشنگ بازی کردند و همه تلاششون رو کردند، آخر بازی استادیوم یک صدا فریاد میزدند: بچه ها متشکریم یا استقلال دوستت داریم...

حالا بگذریم از این بحثهای فوتبالی، ولی منظورم از این حرفا، تلاش کردن همیشگی آدمها بود که اقلا دو روز دیگه جلوی خودمون شرمنده نباشیم که ای بابا! میشد اینجوری نباشه ها... (البته این نکته رو الان به خودم بیشتر از شما دارم میگم... گرفتار یکی دوتا مسئله شدم که واقعا باید نهایت تلاشم رو به کار بگیرم تا ایشالله موفق بشم.)

اما یه چیزی، خداییش شرایط هم تاثیر زیادی روی عملکرد آدم داره... مثلا در مورد یه موضوعی، من خدایی نمیدونم که کار درستی هست یا نه، پس چطور میتونم همه تلاشم رو بکنم؟

داشتیم میگذشتیم، حالا دیگه کاملا بگذریم!

این هفته، از لحاظ درسی تا اینجاش هفته جالبی بوده!! چندین و چند کلاس رو به اتفاق برخی از دوستان (که دیگه خودتون میشناسید!) پیچوندیم! حالا سرزنش نکنید بابا بذارید توضیح بدم براتون!

شنبه صبح ساعت ۷ کلاس اخلاق داشتم، از اونجایی که صبحهای زود من اصولا آدم خوش اخلاقی نیستم (خصوصا زمانهایی که شبها تا دیروقت بیدارم!) تصمیم گرفتم که کلاس نرم تا واسه استاد و بچه ها بداخلاقی نکنم!! (البته بعدا شصتم خبردار شد و خبرش رو سریع به من گفت که چه میرفتم و چه نمیرفتم باید برم این درس رو حذف کنم چون غیبتام تمامیده بود! پس خدا رو شکر که خوابیدم!!)

بعدش ۹ کلاس داشتیم که با مقادیری تاخیر مواجه شدم ولی استاد لطف کرده به جمله: کلاستون ساعت چند شروع میشه آقای ... ؟ اکتفا نموده و بنده با لبخندی مشابه لبخند ژکوند پاسخ دادم!

بعدش تا ۱ بیکار بودیم که طبق معمول رفتیم پاتوق یعنی Love Street... دیگه همه به حضور مداوم و پررنگ ما توی این ناحیه از دانشگاه عادت کردند! خب تقصیر ما هم نیستا، اومدن این مکان فرهنگی (!!) رو درست پشت بخش ما ساختند، شما قضاوت کنید این تقصیر ماست؟؟

پس از صرف ناهار (که من به تنهایی توی سلف قرمه سبزی خوردم و سایر دوستان به اتفاق هم ساندویچ مهمون بوفه بودند) بازم رفتیم پاتوق که یه دفعه افکار شیطانی اومد سراغمون! زمزمه هایی مبنی بر پیچوندن کلاس به گوش رسید و نهایتا ۳ نفر از جمع ۴نفره فریب خوردیم و تنها رسوا زیر بار فشارهای همه جانبه ما دووم اوورد و آخرشم رفت سر کلاس! داشتیم تصمیم میگرفتیم بپیچونیم و بزنیم بریم آلاچیقهای جاده هفت باغ (توضیح: نرسیده به شهری در اطراف کرمان به اسم ماهان که جای باصفاییه و پاتوق تریپ جوونا!) یه خرده کار خلاف کنیم (فکر بد نکنید، کار خلاف اونجوری نه، اینجوری!! آخه کی تا حالا از پسران بمب گذار کار خلاف اونجوری دیده؟) آخرشم یه بیلیار بزنیم و برگردیم کرمان که با جدا شدن رسوا همه نقشه ها نقش بر آب شد!!!

این کلاس پیچید و ما تمام مدت توی Love Street نشستیم و به مورچه درخت و سنگریزه های زمین و لکه های نیمکتها خندیدیم ولی هرگز کسی رو دست ننداختیم، دختری رو فیلم نکردیم، به تیپ و خصوصا موهای پسری نخندیدیم و از هیچ استادی هم بد نگفتیم!!

سر کلاس بعدی به علت گیر بودن استاد و کاهش ناگهانی اندوخته غیبتهامون، سروقت حاضر شدیم. اما جالب اینجا بود که شخص استاد قراری داشتند و کلاس رو بعد از حل یک تمرین و بدون حضور غیاب، به دست خدا سپردند و ما که حسابی زورمون گرفته بود اصرار کردیم که استاد کلاس باید تا وقت قانونیش ادامه داشته باشه و چرا حضور غیاب نکردید و چرا این مسئله رو کامل حل نکردید و چرا امروز هوا ابریه و حتی چرا زنگ موبایل شما ایتقدر مزخرفه؟ اما گوش استاد بدهکار نبود و ما حسرت اینو خوردیم که چرا سر این کلاس حاضر شدیم در جایی که میتونستیم هزاران کار مفیدتر انجام بدیم!!

خلاصه اون روز با گشت و گذاری توی خیابونهای مثل همیشه شلوغ شهر به پایان رسید و شد یکشنبه! ساعت ۳ کلاس داشتیم، از حوالی ۲ من رفتم دانشگاه و یه راست رفتم Love Street جایی که بچه ها از صبح ساعت ۱۱ (چون کلاس داشتند) زنبیل گذاشته بودند و جا گرفته بودند! بازم نشستیم (و البته در زمانهایی هم که لازم بود بلند شدیم یا حتی راه رفتیم) و بمبهای کوچک و بزرگ گذاشتیم، حتی یه بار عملیات انتحاری کوچکی انجام شد که خوشبختانه کسی آسیبی ندید! (از ذکر جزئیات معذوریم! شاید زمانی دیگر)

خلاصه ساعت ۳:۲۵ رفتیم سمت کلاس و بازم یه دفعه یکی از همراهان گفت: من اصلا حوصله این کلاس رو ندارم!! من بلافاصله اضافه کردم: منم! مشکوک با تاخیری قابل توجیه، افزود: بزنیم بریم خداوکیلی؟؟ و سه تایی هجوم بردیم به سمت رسوا که داشت کیفش رو میذاشت توی کلاس که کجای کاری؟ کلاس پیچید؟ و در عین تعجب دیدیم که رسوا از ما مشتاق تره!!

از قضا و بر حسب اتفاق (که ما اصلا و به هیچ عنوان قبلش نمیدونستیم!) رسوا وسیله نقلیه ای داشت که بلافاصله روانه خیابانهای شهر شدیم و ................ متاسفانه بازم از ذکر جزئیات معذوریم!

نهایتا رفتیم خونه!!! (خیلی تابلو سر و تهش رو هم آوردم نه؟؟؟)

شد دوشنبه، از صبح ساعت ۱۰ بچه ها خونه ما بودند و تا دلتون بخواد چرند گفتیم و خندیدیم و از اونجا که کسی نبود فیلمش کنیم، خودمون رو فیلم میکردیم! (خب اینم راهیه دیگه!) البته یه سری مسابقات فوتبال مجازی چهارجانبه هم برگزار شد که ادامه مسابقات به روزهای آینده موکول شد... ولی خدایی جای همه خالی که خیلی حال داد!

ساعت ۵ کلاس داشتیم بازم از ۳ پاتوق همیشگی بودیم و تا ۵ چرخیدیم توی دانشکده های مختلف که چون بدموقع ظهر بود همه خواب بودند و توی هیچ بخشی، پرنده پر نمیزد....

ساعت ۵:۲۰ دم کلاس بودیم که دیدیم یکی از بچه ها با نگاه های غضب آلود برگشت گفت: خیلی نامردید شماها!!! ما که جا خورده بودیم منتظر ادامه صحبت طرف شدیم تا ببینیم واقعا نامردیم یا نه؟ که ادامه داد: دیروز میدونستید کلاس تشکیل نمیشه، خودتون قبلش جیم زدید؟ چرا به بقیه نگفتید؟؟؟؟

هیچ کس باور نکرد!!! ما مثل فنر پریدم از یکی دو نفر دیگه پرسیدم: دیروز استاد نیومد؟؟؟؟ و نمیدونید چه حال عجیبی داشتم وقتی جواب منفی شنیدم...... از خوشحالی توی پوستم جا نمیشدم!! (آخه تنها نگرانی ما بابت غیبتهامون بود) و ناگهان جشن و پایکوبی وسط سالن دانشکده ریاضی برپا شد که تنها شرکت کنندگانش من و رسوا و مشکوک و اون دوستمون بودیم!

بازم زمزمه هایی مبنی بر پیچش کلاس به گوش رسید که: بابا ما باید دیروز یه غیبت میخوردیم که نخوردیم!! بیایید الان بزنیم بریم غیبت دیروز رو امروز بخوریم خب!!!

اما نهایتا شرافتمندانه موندیم و صبر کردیم تا استاد بیاد که......

این کلاس دچار خود پیچ شده و استاد گرامی تشریف نیاوردند!!!!

و ما بازهم حالی به حولی، زدیم رفتیم پاتوق!

بعدشم دوباره رفتیم چرخیدیم (البته این دفعه دیگه تریپ مجردی نبود!! ولی بازم حال داد) آخرشم یه هات داگ اساسی پیش یکی از دوستامون خوردیم و بعدشم اومدیم خونه و الانم که من در خدمت شمام!!

راستی امروز یکی از همسترهام، انگشت دوستم رو گاز گرفت نافرم! یهو دیدیم خونه از انگشتت زد بیرون و داد از گلوش!!  (حالا اینو چرا گفتم خدا میدونه؟ شاید فقط میخواستم صفحه حوادث هم مطلبی داشته باشه!!!)

آهان راستی یه چیز دیگه، دیروز رفته بودم سیب زمینی بخرم، دیدم هرچی سیب زمینی هست، کوچولو و ریزه میزه و فسقلیه! با خودم گفتم: واقعا چرا نمیذارن اینا یه خرده بیشتر بمونن زیر خاک تا یه کم بزرگتر بشند؟؟ (باز اینم نمیدونم چه ربطی داشت!)

نکته آخرم اینکه به تازگی یه ترانه رپ فارسی شنیدم (که هنوز نمیدونم کی خونده) که موضوعش  نامه ای به رئیس جمهوره.... فوق العاده بود! اگه گیرش آوردم میذارمش واسه دانلود...

درود بر ایرانی....

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

با این مطلب طولانی و حوصله سر بر، ببینم دوستای خوبم که منتظر ارسال جدید بودند، بازم میگن چرا آپ نمیکنی؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
نگار دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ب.ظ http://www.jootii.blogsky.com

منتظرم
فقط همین امشبو خونه هستم

.•* (¤`°•.★دختر برفی★.•°`¤)*•. دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سهلاممم !!
خوفی؟!
باشه میبخشمت ایندفعه ولی دیگه تکرار نشه پسر خوب ! :)))
قربووووووووووووونت !
مرسی که سر زدی عزیزممم
بازم بیا اونطرفا یکمی قالبو تغییر دادم ببین برف میباره؟ ممنون


روزات برفی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ق.ظ http://gheddis.blogsky.com

سلام
۵ دقیقه هست که مشب شده فردا اما مطلب نذاشتی!

یاس سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:34 ق.ظ http://gheddis.blogsky.com

سلام
باید این پست رو توی موضوع هجویات می ذاشتی!

شازده خانوم سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ق.ظ http://shazdekhanoom.blogsky.com

دم همه اونایی که کلاس ها رو می پیچونن گرم...............

باران سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ http://maryam-baran.blogfa.com

درود ! آقا من رسما حرفمو پس میگیرم . یه خورده کمتر بنویس که آدم بتونه کامل بخونش.
به امید موفقیت

مینا سس خور سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:44 ب.ظ http://www.sikhshodegan.blogfa.com

سلام رفیق
من یه سوال در ذهنم جرقه زده شد: شما دقیقا کی درس می خونید مهندسای آینده؟!!! استادای گرامم که هیچ وقت تشریف نمیارن... واقعا جامعه به یه همچین مهندسایی نیاز داره!!!:دی
می بینی من دوباره پلاسم تو نت؟!!! منم نمی دونم دقیقا کی درس می خونم!!!
خیلی دوس دارم این لاو استریت و ببینم... یه کم راجع بهش توضیح میدی؟ باید جای جالبی باشه!
کلاسه اخلاق؟!!![تعجب] تا حالا این و نشنیده بودم!!!حالا چی بهتون درس میدن تو این کلاسه اخلاق؟!!!
راجع به اینکه گفته بود شادم... من اصلا یه همچین فکری نمی کنم... البته تا وقتی با بچه ها سس خوربازی درمیاریم انکار نمی کنم که خفن شادم! اما نمیدونم جدیدا چه مرضی گرفتم که تا حرف می زنم یا کسی باهام حرف میزنه می زنم زیره گریه... شاید تعجب کنی ولی الان سه چهار روزه اینجوری شدم!!![ناراحت]
راجع به کنکور... حرفات به دلم نشست خیلی تاثیر گذاشت روم... مرسی...
من اون اصطلاحه تبلیت و گفتم نه قبلیت... همون ترکیبه تبریک و تسلیت!!! خیلی باحال بود!!!
مطمئن باش این حسی که گفتی دوجانبه س منم هروقت می بینم این همه نظر میذاری و در حقیقت وقت میذاری خیلی خوشحال میشم!!! هر وقتم از اینجا میرم بیرون یه حسه خوبی پیدا کردم.... فقط کاش زودتر باهات آشنا شده بودم اون روزایی که وقته بیشتری داشتم... یادش به خیر... ( مثلا قرار بود بزنم بر طبله بی عاری!!! :دی)
راجع به اون برنامه ای که گفتی اگه دو هفته طول می کشه!!! من پایه م!!! :دی
مایه ی افتخاره عظیمی ست!!! :دی
می دونی از چی می ترسم از اینکه یه مدت برم و برگردم ببینم از این مکانه مقدس!!! خبری نیست!!!! یه وقت بی معرفت نشی بری نیایا...
ایکاش مام تو دانشگاهه شما بودیم و باهم دانشگاه رو رو سره مسئولاش خراب می کردیم!!! به عبارتی می ترکوندیم!!! مایه ش فقط چهارتا نارنجکه زیره چهارتا پایه ی ساختمون!!!!!!:دی
راستی فکر کنم نامه ای به رییس جمهورو پیشرو خونده... ضمنا اون تیکه که از یاس گذاشته بودی به دلم نشست و به آن عشق ورزیدم!!!:دی
همینا دیگه ...
راستی با اینکه استقلالی هستی حال نکردم عشقه و پرسپولیس!!! البته من الان دیگه مثه قبل تعصب ندارم!!!
دمت سسی...
تا بعد...

مریم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:14 ق.ظ http://www.cassper.blogsky.com


سلام

چه کلاسهای فشرده ای دارید؟ واقعا خسته نباشید هر کی جای شما بود از کوره در رفته بود.
من در عجبم که چگونه در برابر کوهی عظیم از مشکلات اینگونه(منظورم لاو استوری)با قدرت و صلابت تمام با مشکلات (...........) دست و پنجه نرم میکنید
به قول خودت از ذکر جزییات معذورم؟؟؟؟

به هر حال دانشگاه که همش درس و کلاس نیست یه وقتایی هم استاد ممکنه کار داشته باشه و بخاد بره یه جای دیگه (لاو استوری غیر از دانشگاه)
البته اگه شما بزارین .

خوشم میاد قدرت ریسک کردن و دارین و پای همه چیزش ایستادین.

جونیتوت و عشق داداش(وای چه لات شدم). خوش باشین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد