اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

آرزو...

یا مهدی، آرزو نمیکنم بیایی که آمدنت حقیقتی است فراتر از آرزوهای ما...

آرزو نمیکنم دستم را بگیری و از دره های جهل و نادانی بیرون آوری که چه بخواهم چه نخواهم، وقتی بیایی پرده غفلت از چشم و دلم کنار خواهد رفت...

تنها آرزو میکنم، وقتی میایی،

وقتی لبخند مهرآمیزت را بر سرخی گناه گونه های من میبخشی،

چشمانم شرمسار چشمان غمگین تو نباشند...

غم از دست دادن من، ما...

غم فراموشی انسان...

 

........................................

 

میلاد یگانه منجی عالم بشریت،‌ واسطه نعمت و رحمت الهی، حضرت صاحب الزمان، امام مهدی (عج) رو به همه عاشقان صلح و زیبایی تبریک میگم...

 

همه میدونیم که امام حضور داره، در بین ما، جایی خیلی خیلی نزدیکتر از اونچه ما تصورش رو میکنیم (خیلیها سعادت این رو داشتن که حضور آقا رو احساس کنن یا لیاقت ملاقات چهره زیبا و دلنشین و سرشار از نور الهی ایشون رو داشته باشن)... با این حساب گاهی اوقات با خودم فکر میکنم ما که همیشه غافل از حضور خداوند در تک تک لحظه هامون هستیم اونم به خاطر دوری همیشگی (به ظاهر و به خیال باطل خودمون) از خداوند و اینکه خداوند حقیقتی برتر از وجود انسانه، و فراموش میکنیم که خداوند شاهد و ناظر تمامی اعمال ماست... ولی در حضور حضرت (عج) که از جنس ماست، انسانه و نزدیک به ماست و مهم تر از همه عاشق و دوستدار همه ماست (حتی گناهکارترین ما) چطور شرم نمیکنیم از انجام بعضی کارها؟؟

میدونستید حضرت (عج) گاهی اوقات از فرط دیدن گناهان و ظلمهای ما سر به بیابون میذارن و گریه میکنن؟؟؟ چطور دلمون میاد دل آقا رو بشکنیم؟؟؟

فقط میتونم آرزوم رو دوباره تکرار کنم:

که چشمانم شرمسار چشمان غمگین تو نباشند...

به امید رضایت آقا و خداوند از ما...

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ کاشکی یادمون نمیرفت که همیشه خیلی زود، دیر میشه...

یه فکر بکر!

سلام به همه

امیدوارم همه خوب باشید....

راستش این مدت از اونجایی که خبر خاصی نبود و ضمنا این بمبه فلون فلون شده خیلی وقتم رو گرفته و از اونجایی که بابام هم به سفر رفته و تمام کارهای خونه و شرکت افتاده روی دوش من، خدمت نرسیدم!

میگم دقت کردید اکثر اتفاقات عظیم و بزرگی که امروز خیلیها بهشون احترام میذارن و قبولشون دارند، روز اول یه ایده کوچیک و شاید تا حدی خنده دار و مضحک و حتی گاهی اوقات غیرممکن بودن؟؟؟؟

مثلا همین ماجرای المپیک خودمون (که در نهایت حیرت هنوز که هنوزه بعد از گذشت 6 روز از مسابقات ما هیییییییییییییییییچ نوع مدالی نگرفتیم و فقط محبت کردیم فرط فرط باختیم!!  ایندفعه دیگه واقعا آبروریزیه.... دیگه رضازاده ای هم نداریم که اقلا 3تا طلا برامون بیاره!! ببینیم ساعی کاری از دستش برمیاد؟! خیلی با سر و صدا رفت المپیک، ایشالله ساکت و شرمنده برنگرده!... هرچند آخرشم اگه هیچی مدال هم نگیریم، میان توی کمیته المپیک ایران سریعا جلسه تشکیل میدن و یه تیم رو مامور تحقیق میکنند که ای وای، ای داد و بیداد، ما چرا مدال نداشتیم و از این فیلم بازی ها و بعد از چند وقتها هم مردم یادشون میره و باز روز از نو روزی از نو.... ولی من خیلی دلم واسه بسکتبال سوخت، من خودم رشته ام بسکتبال بوده حتی تا مسابقات کشوری هم رسیدم واقعا رشته سختیه و همینکه رسیدیم به المپیک خودش افتخار بزرگیه، ولی کاش بچه ها یه کم بیشتر دقت میکردند... با خرج و برنامه ریزی که واسه این تیم شد، میشد بهتر نتیجه گرفت. خدا رحمت کنه آیدین نیکخواه بهرامی رو... من واقعا دوستش داشتم... بگذریم از نظرات کارشناسانه من در زمینه ورزش کشور!!!!!) بعله داشتم میگفتم مثلا همین المپیک روز اول یه سری مسابقات محلی در یونان بوده و بعدش یه دفعه یه معلم فرانسوی به ذهنش میرسه که مشابه این مسابقات رو بین چند کشور برگزار کنند و خلاصه کار بیخ پیدا میکنه تا امروز که واسه افتتاحیه اش میلیاردها دلار هزینه میشه و تمام کله گنده های دنیا چشم به این بازیها دارن!

همه این مقدمات رو گفتم که یه ماجرای جالب رو تعریف کنم، 2شنبه شب جای همگی خالی عروسی یکی از بهترین دوستام بود، تا ساعت 2 عروس کشون بود و خلاصه 3 رسیدم خونه و خوابیدم.... صبح باید میرفتم شرکت، ساعت 8و خرده ای در حالیکه فکر میکردم بیدارم، در اصل خواب بودم و در اوج خواب ناگــــــــــــــــهان یه فکر فوق العاده عجیب و بکر به ذهنم رسید!! یعنی یک ایده کاری فوق العاده! یعنی اینقدر این فکر عجیب و بزرگ بود که از خواب پریدم!!!!! نشستم روی تختم و چند دقیقه کامل بهش فکر کردم و دیدیم واقعا شدنیه! خودم با خودم حال کردم!!!!!

شاید الان به نظر خیلیها این فکر (که متاسفانه فعلا نمیتونم بگم تا ایشالله عملیش کنم!) خنده دار بیاد.... ولی قول میدم روزی میرسه که خیلیها بهش احترام میذارن..... (حال میکنید اعتماد به نفس رو؟؟؟)

خلاصه این آخرین خبر بود...

راستی ممکنه به زودی یه مجموعه سفر کاری ـ تفریحی برام پیش بیاد! حتما قبلش خبر میدم...

شهرهای شیراز، اصفهان، تهران، یکی از شهرهای مازندران و مشهد مقدس........ میشم پرسی پلو!! (همون مارکو پلو خودمونه!!)

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

1ـ سعی میکنم به دوستای خوبم سر بزنم... ولی مرسی از همه که منو تحمل میکنن!

2ـ دیروز در عین ناباوری هوس کردم سرما بخورم!! باورتون نمیشه که یه دفعه چقدر دلم واسه آخرهای سرماخوردگی که از بینی آدم آب چیکه میکنه، تنگ شده! شاید علتش گرمای بیش از حد هوا باشه که به سرماخوردگی راضی شدم!!!

3ـ الان دارید با خودتون میگید این پرستیژم کم دیوونه نیست؟؟؟!!

آنچه تا امروز رویایی کودکانه بود، شاید فرداها حقیقتی ستودنی باشد... پس بیاموزیم رویاهایمان را باور کنیم... (این در راستای حرفهای این ارسالم بود!!)

المپیک چین آغاز شد!

سلام

زیاد وقت نمیگیرم، فقط یه خبر کوچیک:

بازیهای المپیک چین بالاخره امروز رسما شروع میشه، از اونجایی که شاید خیلیها مثل خود من دنبال دیدن مراسم افتتاحیه باشند اومدم خبر بدم که چون چینیها به عدد 8 اعتقاد زیادی دارند که قدرت جادویی داره، افتتاحیه روز ۸ از ماه ۸ سال ۲۰۰۸ و در ساعت ۸ و ۸ دقیقه و ۸ ثانیه به وقت چین و  ۱۶:۳۸ دقیقه امروز جمعه ۱۸ مردادماه به وقت ایران شروع میشه، در این مراسم خواننده محبوب من سیلین دیون و همچنین Jay Chou خواننده تایوانی برنامه اجرا میکنند. چینیها واسه این مراسم خیلی خرج کردند پس قطعا ارزش دیدن داره!

بعضی کانالهایی که این مراسم رو نشون میدن در ادامه براتون مینویسم، البته خیلیهاشون کارتی هستند ولی خب بعضی از پروگرامها شاید این کانالها رو باز کنند...

ماهواره هاتبرد:

ARD
Rai Due
TVP 1
France 2
Planeta Sport
Eurosport Int’l
Eurosport Fr
Canal+France
SF 2
TSR 2
TSI 2

ماهواره نایلست و عربست:

Al Jazeera Sport 1
Al Jazeera Sport 2

ماهواره ترکست:

TRT 3

NTV Spor

البته تلویزیون ایران هم شاید تصاویری از مراسم پخش کنه ولی خب من تضمین نمیکنم که کامل یا حتی گویا باشه!!

اگه بازم کانال جدیدی کشف کردم حتما میام و خبر میدم!

امضاء: پرستیژ

صدمین ارسال!

با سلام

ایشالله که همگی خوب باشید...

من فرصت نکردم خدمت برسم و اعیاد شعبانیه رو تبریک میگم، در نتیجه با عرض پوزش و متاسفانه با این همه تاخیر امروز، ولادت بزرگواران و معصومین اسلام، امام حسین (ع) و برادر فداکارشون حضرت ابوالفضل عباس (ع) و امام سجاد (ع) رو تبریک میگم...

و بازهم مثل همیشه امیدوارم که طوری زندگی کنیم تا این عزیزان از ما راضی باشند تا نهایتا خداوند از ما راضی و خشنود باشه....

خبر خاصی نیست، جز اینکه اون پروژه پل که گفته بودم مثلا افتتاح شد!! یعنی الان داره کار میکنه ولی خب هنوز امکانات خاصی نداره، نورپردازیش ناقصه، فضای سبز زیرش و اطرافش ناقصه و خلاصه فقط خود ساختمان پل و خیابونهای اطرافش آماده است! حالا مجبور بودند حتما 3 شعبان افتتاح کنند نمیدونم!؟ و اینکه چرا نذاشتند واسه نیمه شعبان، بازم نمیدونم!!

راستش دلم خیلی خیلی واسه دانشگاه و هم دانشگاهی ها تنگ شده! واسه شور و حال و بگو بخندها و حتی کلاسها!! به قول مشکوک اون روزی که به ما میگن دیگه فارغ التحصیل شدید و نباید بیایید دانشگاه، به احتمال یقین به قریب همه امون دق مرگ میشیم! خدایی بدجور عادت کردیم به همدیگه و دانشگاه و دانشکده و Love Street و...

شما چطور؟ همین احساس ما رو دارید؟ آخه خیلی از دانشگاه فراری هستند....

بگذریم،

راستی این صدمین ارسال این وبلاگه... ظرف مدت تقریبا 6 ماه... تا الانم 5838 بازدید داشته این 100تا ارسال! فکر میکنید واسه این مدت این آمار کمه یا زیاد؟

تا فرصت دیگه،

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

پ.ن:

1ـ خیلی کم حرف شدم نه؟؟

دست خداونددر زمانی و از آستین شخصی بیرون می آید که هرگز انتظارش را نداریم...

به خدا عمدی نیست!

سلام به همه

خصوصا دوستایی که از دستم شاکی هستن و از اینکه بهشون سر نمیزنم و یا محبتشون رو جواب نمیدم دلخور شدن.

من به همه حق میدم ولــــــــــی دوستای خوبم به خدا قسم هیچ عمدی در کار نیست! من مثل همیشه از خدامه که بیام وبلاگهاتون، همه ارسالهاتون رو بخونم و برای تک تکشون کامنت بذارم. (مگه قبل اینجور نبود؟) به خدا قسم هنوزم به وبلاگ همتون سر میزنم ولی فرصت گذاشتن کامنت ندارم و دلم نمیخواد فقط بیام اونجا حاضری بزنم یا از این جمله های تکراری بنویسم که قشنگ بود و جالب بود و خوشم اومد و این حرفا!!

من همیشه دوست دارم در رابطه با نوشته نویسنده نظر واقعیم رو بنویسم، چون طرف ارزش قائل شده و وقت گذاشته واسه نوشتن اون حرفها، منم باید بهش احترام بذارم. حتی گاهی اوقات هم واقعا در رابطه با موضوعی اطلاعات ندارم یا در حدی نیستم که بخوام اظهار نظر کنم، در نتیجه همینا رو میگم و معذرت خواهی میکنم.

اما با تمام این حرفها خودمم قبول که ارزش دوستانی مثل شماها خیلی بیشتر از اینهاست و باید براتون وقت گذاشت.... به امید خدا تمام وقت امروز صبحم رو میذارم که تا جایی که بتونم بهتون سر بزنم و کامنت بدم، شاید یه کم کوتاه بیایید...

یکی دوتا خبرم بدم و برم.

دیروز عصر دخترخاله ام و شوهرش برگشتن یزد و همینه که امروز رسیدم آنلاین بشم...

فردا هم پل غدیر در کرمان افتتاح میشه (البته هنوز فکر کنم نصف کارهای عمرانی و ساختمانیش مونده باشه!!! ولی خب به دلایلی مثل اینکه باید فردا پروژه افتتاح بشه!) طراحی و نورپردازی این پل رو شرکت ما انجام داده...

دیروز عصر پیش مهندسین طراح بمب بودم! خدا رو شکر کارها داره خوب پیش میره... پس به امید خدا منتظر خبرهای خوبی باشید و دعا کنید که زودتر کارها تموم بشه تا من بیشتر از این شرمنده دوستان نشم... شاید وقتی که متوجه ماجرا شدید تونستید کمی منو ببخشید.

دیشب بعد از ماهها دوباره به باشگاه برگشتم و مربی با دیدنم کلی شاکی شد! گفت یه بار دیگه ول کنی بری دیگه راهت نمیده به باشگاه! (میبینید فقط شما نیستید، همه از دست من دلخورند و هیچ کس هم شرایط منو درک نمیکنه.... به خدا بعضی شبها اینقدر خسته ام، جلوی تلویزیون روی مبل و همینجوری نشسته خوابم میبره...)

دیگه همین دیگه!!

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ‌ فکر نمیکنید سن ازدواج یه خرده زیاده اومده پایین؟؟ هم سن و سالهای من نه تنها فرط فرط ازدواج میکنند، تازه بچه دار هم شدن!!!

۲ـ نکنه بترشم یه وقت!!؟

۳ـ به نظر شما خجالت نداره طرف واسه خرید کادوی زنش، از باباش پول بگیره؟؟؟؟ من یکی بمیرم همچین کار نمیکنم!

۴ـ هرچه بالاتر میروی، در نظر آنان که پرواز نمیدانند، کوچکتر به نظر می آیی...

دقیقه ۸۵!

سلام به همه

سلامی چو بوی خوش جمعه ای که نمیتونی بخوابی تا لنگ ظهر! سلامی چو بوی خوش تعطیلاتی که تا ساعت 21:30 سر پروژه هستی و شهردار و معاونش هم بیخ گوشت وایسادن!

از کار این مملکت هر چی بگم کم گفتم که البته ربطی به مملکت نداره و این دیگه داره میشه خصلت ایرانی ها که همیشه دقیقه نودی شدیم!!

ماجرای یکی از پروژه های شرکت ما هم همینطور شده در حالیکه الان بیشتر از 2 هفته است پروژه رو تحویل گرفتیم اما هیچ کمکی از کارفرما (شهرداری) نداشتیم تا همین دیروز که معاون شهردار رسما اومد سر پروژه و ظرف چند ساعت تمام احتیاجات نیروهای ما رو برطرف کرد!!!!

حالا سوال اینجاست که چرا تا الان اقدامی نمیشد؟

به هر حال مهم نیست خدا رو شکر دیشب شهردار از کار راضی بود... البته هنوز خیلی از کار باقی مونده و شاید استثنا دقیقه 85 این اقدامات انجام شده باشه!!

راستی امروز دخترخاله ام به همراه شوهرش از یزد میان کرمان. با این حساب ممکنه یکی دو روزی باز نباشم... ایندفعه دیگه واقعا تقصیر من نیست...

خبر دیگه اینکه بمبه خیلی داره خرج روی دستم میذاره! فقط امیدوارم فتیله اش به موقع روشن بشه و درست سر وقت بترکه!!

از جیغ و آدمیزاد عزیز هم تشکر میکنم و هم خواهش میکنم که اگر فرصتی داشتند در غیاب من زحمت وبلاگ رو بکشن.

دوستای خوبی هم که واقعا فرصت نشده بهشون سر بزنم امیدوارم منو ببخشند و قول میدم که جبران میشه...

 

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

1ـ پی نوشت خاصی در کار نیست، جز اینکه خیلی خسته ام...

2ـ ولی کار کردن هم حال میده، قربون امام علی (ع) برم که فرمودند: بهترین تفریح برای انسان کار کردن است...

3ـ چرا قدر لحظه های با هم بودن رو نمیدونیم و واسه چیزای الکی و بی اهمیت دل عزیزانمون رو میشکنیم؟ خیلی فراموشکار شدیم، تا کی قراره ادامه داشته باشه؟

اگر انسانها در خاطرشان نگه میداشتند که فرصت محبت کردنشان محدود است، محبتشان نامحدود میشد...

نمایشگاه باشکوه!

سلام به همه

امیدوارم که خوب باشید و روز نسبتا کسل کننده ای (مثل من) سپری نکرده باشید!

بعثت پیامبر مهر و محبت رو به همه دوستداران محمد (ص)‌ و خاندانش تبریک میگم و مثل همیشه آرزو میکنم که روزی فرا برسه که بتونیم خودمون رو از پیروان و دوستان واقعی ایشون بدونیم. (میدونم که باید زودتر برای تبریک میومدم ولی واقعا فرصت نشد، تقصیر بمبه هم نیست بیخود گردن اون نمیندازم! فقط ببخشید)

نمایشگاهی در کرمان برقرار بود، نمایشگاه برق و آب... ما هم با اجازه با خرجی میلیونی، یه غرفه داشتیم... با تجربه ای که از نمایشگاه کامپیوتر سال گذشته داشتیم فکر میکردیم که این نمایشگاه هم جواب میده ولی از شما چه پنهون ظرف مدت این سه روزی که گذشت شاید در مجموع ۱۵ نفر اومدن غرفه ما!!!

تمام غرفه ها همینقدر خلوت بود و در کل هییییچ استقبالی از نمایشگاه نشد! یه شرکت تهرانی امروز بعد از نیمچه درگیری که با مسئولین نمایشگاه داشتند، غرفه رو جمع کردند و رفتند!! مسئولین هم با اعتراض سایر غرفه دارها اعلام کردند نمایشگاه رو ۲ روز زودتر از موعد تعطیل میکنند تا بیشتر از این وقت ملت صرف مگس پروندن نشه!!

میگن دو سوم پول رو برمیگردونند ولی اینا مهم نیست، مهم این همه وقت و انرژیه که هدر رفت!

حرف خاص دیگه ای نیست... کلا به احتمال بسیار زیاد از این به بعد تا مدت تقریبا نامعلومی (شاید تا شروع دانشگاه) ارسالهای کوتاه دارم...

تمام شاکیان عزیز از دست من و بی معرفتی های من، میتونند هر اونچه که مایل هستند و احساس میکنند که حق منه، در کامنتهای خودشون منعکس کنند و من کاملا بهشون حق میدم تنها خواهشی که دارم اینه: یه کم بهم فرصت بدید تا خودتون متوجه ماجرا بشید!

ممنونم از صبر و تحمل زیاد شما! قول میدم جای دوری نمیره...

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

پ.ن:

۱ـ یکی از دوستانم توی لاتاری های ورود به امریکا برنده شده و براش دعوتنامه اومده که بره امریکا!! خدا شانس بده...

۲ـ البته واسه خواهر منم از اینا از طرف یه دانشگاه انگلیسی اومد که همش کشک بود!

۳ـ خیلی خوابم میاد!

۴ـ توی وبلاگ بعضی از دوستان که میرم وقتی میخوام کامنت بذارم میگه امکان درج این نظر وجود نداره!! در حالیکه من فقط احوالپرسی کرده بودم! (منظورم اصلا جوتی عزیز نیست!!!)

۵ـ وقتی یه مرد ندونه که قراره بمیره، خیلی ساده میمیره ولی وقتی که میدونه، خیلی سخت سعی میکنه نمیره اما بالاخره...

دختر که نمی رسد به بیست!

کی گفته طراحی و نشر جمله معروف" دختر که رسید به بیست، باید به حالش گریست"، یک توطئه بی شرمانه استکباری نیست؟! احتمالا این جمله را جوانی ساخته که می خواسته محبوب نوزده ساله را به ازدواج با خودش ترغیب کند، یا زن بابایی که می خواسته متلکی به دختر شوهرش بیندازد، چون اگر واقعا از روی دلسوزی می خواسته برای او بگرید، آیا سزاوارتر نبود به جای انداختن متلک، خود دختر را بیندازد به کسی؟! بی تردید، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، بنابراین ما هم ورژن خودمان را ارائه می دهیم تا با به کارگیری آن توسط دوستان، کم کم آن را جایگزین جمله توطئه آمیز فوق گردانیم.ممکن است شما با هرکدام از این جملات به شدت مخالف باشید، اما گفتم که، هرجمله را کسی می سازد که ازگفتن آن نفعی می برد، شما هم بروید ورژن خودتان را بسازید!


دختر که رسید به بیست ، هنوز وقت ازدواجش نیست!

دختر که رسید به بیست و یک، کم کم دور و برش بپلک!

دختر که رسید به بیست و دو ، دیگه دنبالش بدو!

دختر که رسید به بیست و سه، منتظر مهندسه!

دختر که رسید به بیست و چار، دست مامانت رو بگیر و بیار!

دختر که رسید به بیست و پنج، درست شده شبیه گنج!

دختر که رسید به بیست و شش، بیشتر بهش داری کشش!

دختر که رسید به بیست و هفت، یه وقت دیدی از کفت رفت!

دختر که رسید به بیست و هشت، نباید دنبال case دیگه ای گشت!

دختر که رسید به بیست و نه، هنوز نگرفتیش بی عرضهء ...؟!!

دختر که رسید به سی، شاید بهش برسی!

دختر که رسید به سی و یک، خر نمی شه با پول و چک!

دختر که رسید به سی و دو، به این راحتی ها نمی شه همسر تو!

دختر که رسید به سی وسه، دیگه دستت بهش نمی رسه!

 

 

چون اگر می خواست،‌ تا الان ازدواج کرده بود



آخر نوشت:

1. این شعر از من نیست، احتمالا صاحبش بعد سرودن این شعر به قتل رسیده باشد.
2. کاش آدمهای دور و بر می دانستند گاهی انسان می فهمد اما وانمود می کند که نمی داند یا نمی بیند و یا از ماجرا خیلی دور است! و   "تغافل نیمی از خرد است"
3. امضاء جیغ!

 

 

 

 

منتظر بمب باشید!

سلام به همه

فکر کنم حسابی پیش همه دوستای خوبم شرمنده شدم! ولی من دلایل تقریبا قانع کننده ای واسه این غیبت طولانی دارم! ما (پسران بمبگذار) درگیر یکی دو پروژه اینترنتی شدیم که خیلی خیلی وقتمون رو گرفت و اگه خدا بخواد کم کم داره به یه جاهایی میرسه....

البته هنوزم کار زیاد داره و ممکنه هنوزم کم ارسال داشته باشم... آدمیزاد عزیز خودش در جریان کار هست و همینجام ازش تشکر کنم واسه ۲ ارسال قشنگش... بمب خبری پسران بمبگذار و البته همکارانشون (یکیشون همین آدمیزاد خودمون و بقیه رو هم به زودی خواهید شناخت) به امید خدا از مهرماه منفجر میشه! البته اولش باید یه خرده فرصت بهمون بدید که دور دست و پامون رو جمع و جور کنیم و این خودش شاید چند ماهی زمان ببره... ولی پروژه خیلی خفن و بمبیه که امیدوارم با کمک همه، حسابی بترکونیم (توضیحات اضافی در اسرع وقت!! لطفا آدمیزاد رو هم توی منگنه نذارید!)

مرسی از دوستای قدیمی: آرام و نازی عزیز... حرفتون حسابه و من چیزی جز سکوت ندارم بگم... مینا خانم هم همیشه لطف داشتن و دارن و بقیه دوستای خوبمون هم مرسییییی

قول نمیدم ولی سعی میکنم از این به بعد بازم با شما باشم تا نوبت به بمب برسه......

روزای قشنگی براتون آرزو میکنم توی این تابستون گرم و با این بی برقی!!

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

1ـ گاهی لازمه نگاهی به نگاهمون به دنیا بندازیم...

دانش منهای جو!!!

 

بالاخره قبول می شوید، آنقدر از دانشگاه و دوران دانشجویی گفته اند که حاضر می شوید چند کیلومتر اضطراب و استرس را به جان بخرید و این غول بی رحم و بی انصاف چند دست و پا(کنکور) را از پای در آورید.

قبل از ورود به دانشگاه ،دانشگاه را به عنوان یک جرقه مهم در زندیگتان تصور می کردید. جرقه ای که تو را برای یک زندگی علمی آماده می کند، از تو می خواهد تا جوینده باشی، تا خود برای برخی مسایل راه حل پیدا کنید.

ماه های اول حضور در دانشگاه که هم فکرتان هم بدنتان (اصلا همه جایتان) گرم است، پرستیژ خاص و دیدنی خودتان را دارید. کلاس ها را یک به یک شرکت می کنید که مبادا یکی از دستتان برود(اصلا هم به فکر دو در کردن نیستید) خیلی ها که از همان ترم اول و دوم به درجه مهندسی و کارشناسی می رسند. این را هم با به کار بردن چند اصطلاح علمی و اسم های مختلف ثابت می کنند. بیشتری ها که تشنه اند، تشنه همین اصطلاحات و کلمات.

به خیالمان علم همین کلمات و نظریه ها است.

هرچه صاحب نظر، اسمش دهن پرکن تر باشد و نظر هم عجیب و غریب تر، از همه علمی تر است.

بگذریم!

ترم اول و دوم و سوم هم میگذرد،کم کم دمای گرم فکرتان (خلاصه همه جایتان) پائین و پائین تر می آید،چرا که آن تعریفی که از دانشگاه و انتظار از دانشجو داشتید، تناقض دارد.

اما زهی خیال خوش...

در حقیقت دانشگاه در زندگی آدمی غیر از صد و چهل و خرده ای واحد نیست که باید آن ها را گذراند و از شرشان راحت شد. همان صد و چهل واحدی را هم که میگذرانید جز مشتی متون ترجمه شده که از آن طرف آب آمده است، نیست. بشتر همین نظریه ها تاریخ انقضای مصرفش در همان ممالک تمام شده، دیگر آن که با فرهنگ و تمدن ایرانی و اسلامی ما همخوانی ندارد پیشکش.

شما دانش جو نیستید، دانشجو هستید، یک دانشجو که فقط حفظ کند، امتحان بدهد و بعد هم مدرکی بگیرد و به خیال خودش گلیمش را از آب بالا بکشد. جامعه هم که بیشتر از این از ما چیزی نمیخواهد. آنقدر ها هم سخت نگیرید،مدرک را بگیرید و تا میتوانید سرتان را جلوی در و همسایه و مهمتر از همه اقوام و نامزدتان در مجالس خاستگاری بالا بگیرید!

و این گونه است که نمیتوانیم سرمان را جلوی ممالک غرب با افتخار بالا بگیریم. بنده را به خاطر این همه از این شاخه به آن شاخه پریدن ببخشید. در این مجال خواستم به خیال خودم شما را ولو برای یک دقیقه متوجه چند موضوع کنم. این حرف هم حرف آخر از من داشته باشید:

دوران دانشجویی یعنی چهار سال وقت که به تو هدیه میکنند، اگر دانشجو نمیشدی باید می رفتی سربازی، سراغ کسب و کار یا خانه بخت!

اما حالا چهار سال وقت داری به خودت برسی. چهار سال وقت برای پیدا کردن چیزهای به درد بخور و مهم...

برگرفته از:گاهنامه دانشجویی نجوا

 

پ. ن: عیب کار اینجاست که من '' آنچه هستم '' را با '' آنچه باید باشم '' اشتباه می کنم ، خیال میکنم آنچه باید باشم هستم،در حالیکه آنچه هستم نباید باشم.... شاملو

 

امضا:آدمیزاد

حقیقت دانشگاه!

سلام دوستان عزیز

به خاطر غیبتم معذرت میخوام ، مخصوصا از پرستیژ عزیز .

امروز هم مطلب زیادی ندارم و فقط با یک عکس در خدمتتون هستم و ایشالا به زودی یه پست دیگه  هم خواهم داشت.

این رسمش نبود!

سلام به همه!

اول از همه میلاد با سعادت مولود کعبه، فاتح خیبر، غریب نخلستان و شاه جوانمردان، حضرت علی (ع) و همچنین روز مرد (پدر) رو به همه تبریک میگم....

امام (ع) در جایی فرموده اند: "میدانم هیچ کس نمیتواند همچون من زندگی کند اما از پیروانم انتظار دارم تلاش کنند تا شبیه به من باشند..." و این یک حقیقته که تاریخ دیگه هرگز انسانی همچون علی رو به خودش نخواهد دید اما حداقل میشه تلاش کرد شبیه به علی فکر کرد، رفتار کرد و زندگی کرد... به امید اینکه خاندان محمد (ص) و خصوصا فرزند عزیزشون مهدی قائم (عج) از ما راضی و خشنود باشند که در نهایت باعث خشنودی خداوند و سعادت خود ما بشه... آمین.

دوستای خوبم، تقریبا مدت زیادی نبودم، راستش یه جورایی به خودم مرخصی دادم و خواستم یه استراحت کوچولو بکنم! البته این استراحت که میگم فقط در دنیا اینترنت بود و در واقع گرفتار یکی دو پروژه در شرکت بودم و اونجا استراحتی نداشتم.... اما هرشب میومدم نت و وبلاگ رو چک میکردم، جا داره از جیغ عزیز تشکر کنم به خاطر لطفش ولی حقیقت رو بخوایید از خیلی از دوستان و بقیه همکارام دلخورم شدید!!!

یعنی این مدت که وبلاگ به روز نمیشد، هیییییییچ کدوم از دوستای قدیمی تشریف نیاوردن بپرسن بابا کجایید؟ چیزی شده؟ تعطیلش کردین؟ اصلا زنده اید؟؟؟ اگه باور ندارید خودتون کامنتها رو چک کنید! عوضش جالب اینجاست که دوستای جدید به جمعمون اضافه شدند که سر فرصت محبتشون رو جبران میکنم...

من بارها گفتم که تعداد کامنتها اصلا برام مهم نیست چه ۱۰۰تا باشه چه یکی! ولی خب هیچ وقت نگفتم محتویات و مفاهیمشون مهم نیست و اصلا برام مهم نیست که کسی اهمیتی به بودن یا نبودن این وبلاگ میده یه نه؟ گفتم؟؟؟؟

سرتون رو درد نیارم و خلاصه کلام اینکه اصلا از دوستای خوبمون انتظار اینقدر بی محبتی رو نداشتم!!

به هرحال من برگشتم و همون پرستیژ سابقم و در کنار هر کسی که دوست داشته باشه اینجا مطلب بنویسه، همچنان این وبلاگ رو به روز میکنیم... همکارای عزیزم رو یه بار دیگه دعوت میکنم: جیغ، آدمیزاد، زنده، مشکوک و رسوا... اگه هم هیچ کس نباشه تنهایی این کار رو خواهم کرد. و مثل سابق هر زمان فرصتی داشته باشم به تمام دوستانم سر میزنم، مطالبشون رو میخونم و اگه نظر مفیدی داشتم بهشون میگم.

قصد شکایت نداشتم فقط خواستم بگم این رسمش نیست!

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

 

۱ـ دلخوریهای منو به دل نگیرید، زود فراموش میکنم دوستای خوبم 

۲ـ چنان باش که بتوانی به هرکس بگویی: مثل من رفتار کن!

۳ـ چرخهای سنگین و حتی زنگ زده زندگی با دستهای نامرئی امید میچرخند.

چای ، نوشیدنی سالمتر از آب

سلام
این مطلبو چند روز پیش تو یه روزنامه ی الکترونیکی خوندم ازش خوشم اومد گفتم شما رو هم بی بهره نزارم:


نوشیدن روزانه سه یا چهار فنجان چای به اندازه نوشیدن مقدار زیادی آب مفید است و حتی ممکن است مزایای بیشتری برای سلامتی به همراه داشته باشد.

به گزارش سرویس علمی پژوهشی ایسکانیوز به نقل از بی‌بی‌سی، مطالعاتی که در نشریه اروپایی تغذیه بالینی انجام گرفت، اعتقاد مرسوم را که چای باعث از دست رفتن آب می‌شود، رد کرد.متخصصان تغذیه انگلیسی دریافتند چای نه تنها همانند آب باعث جایگزینی آب از دست رفته می‌گردد، بلکه از بدن در مقابل اختلالات قلبی و عروقی و برخی سرطان‌ها محافظت می‌کند.متخصصان براین باورند که فلاوونویدها، ترکیبات کلیدی در چای هستند که باعث بهبود سلامتی می‌شوند.فنجان چای سالم این آنتی اکسیدان‌های چند فنوله در غذاها و گیاهان زیادی یافت می‌شوند که شامل برگ‌های چای می‌شوند و مانع از آسیب‌سلول‌ها می‌گردند.
دکتر کری راکستون متخصص تغذیه مرکز سلامت و همکارانش در دانشکده کینگ لندن بر روی مطالعات منتشر شده بر روی علایم موثر چای در سلامتی تحقیق کردند. آنها دلایل روشنی یافتند مبنی بر اینکه نوشیدن روزانه سه تا چهار فنجان چای خطر ابتلا به حملات قلبی را متوقف می‌کند. برخی مطالعات حاکی از این است که مصرف چای مانع بروز سرطان می‌شود. اگر چه این تاثیر چای کمتر پاسخ می‌دهد. اثرات مثبت دیگری که بر روی سلامت مشاهده شده شامل محافظت در مقابل پلاک دندانی و فاسد شدن دندان بعلاوه استحکام استخوان‌ها است.
دکتر راکستون می‌گوید: نوشیدن چای به نسبت بهتر از نوشیدن آب می‌شود. آب اساسا جایگزین مایعات بدن می‌شود، درحالی که چای جایگزین مایعات شده و نیز حاوی آنتی اکسیدان است بنابراین در عین حال دو کار را صورت می‌دهد.
جایگزین کردن آب
وی می‌گوید: این که چای باعث از دست رفتن آب می‌شود افسانه‌ای بیش نیست، تحقیقاتی که روی کافئین انجام شده حاکی از این مطلب است که دوز بالای کافئین باعث از دست رفتن آب می‌شود و همه افراد تصور می‌کنند تمام نوشیدنی‌های کافئین دار اینگونه هستند. ولی اگر حتی شما یک فنجان چای یا قهوه کاملا غلیظ میل کرده‌باشید، میزان خالصی مایع دریافت کرده‌اید. وی افزود: همچنین یک فنجان چای حاوی فلوراید است که برای دندان‌ها مفیدمی‌باشد. هیچ مدرکی مبنی بر اینکه مصرف چای برای سلامتی مضر است، وجود ندارد، با این وجود تحقیقات حاکی از این است که چای توانایی بدن در جذب آهن غذا را کاهش می‌دهد. بدین معنی که افرادی که در خطر ابتلا به آتمی هستند باید از مصرف چای در زمان‌های نزدیک صرف غذا خودداری کنند. تیم تحقیقی دکتر راکستون دریافتند که مصرف متعادل چای زیر سه فنجان در روز است. وی گفت: نوشیدن چای بیشتر در افراد مسن مرسوم است، یعنی در میانگین سنی 40 سال. گاهی در افراد مسن 70 درصد از مایع ورودی به بدن‌ آنها از طریق چای تامین می‌شود. بنابراین این یک عامل خیلی مهم است.
کلر دیلامسون از موسسه تغذیه اسپانیا گفت: تحقیقات آزمایشگاهی تاثیر بالقوه‌ای که چای در سلامت می‌گذارد را ثابت کرده . این دلایل و مدارک بر روی انسان خیلی شدید نیست، بیشتر تحقیقات نیاز به کار دارند ولی اثرات مثبت قطعی بر روی سلامت از طرف پلی‌فنول‌ها به منظور کاهش خطر بیماری‌هایی چون اختلالات قلبی عروقی و سرطان‌ها وجود دارد. بر حسب مایع ورودی به بدن روزانه یک و نیم تا دو لیتر توصیه می‌کنیم و این میزان می‌تواند حاوی چای نیز باشد. چای باعث از دست دادن آب نمی‌شود. بلکه یک نوشیدنی سالم است


آخرش نوشت:

1. کوتاه ترین فاصله میان دو نفر خنده است.
2. حقِ شنیدنِ حرفهایتان شامل جدی گرفتنتان نمی شود.
3. امضاء جیغ!

ای فرزند آدم!

سلام به همه

یه مطلب فوق العاده دیدم، حیفم اومد اینجا نذارم.....:

 

" در کتاب مواعظ العددیه از امیرالمومنین علیه السّلام نقل کرده که فرمودند من از تورات دوازده  آیه انتخاب کردم و آن ها را به عربی تبدیل نمودم و هر روز سه مرتبه به آن ها نگاه می کنم :

اول : ای فرزند آدم ، از هیچ سلطنتی نترس تا سلطنت من بر تو باقی است و سلطنت من همیشه بر تو باقی است !

دوم : ای فرزند آدم ، تا مرا داری با کسی انس مگیر و هر وقت مرا بیابی مملو از همه چیز هستم و خزائن من هم همه چیز دارد !

سوم : ای فرزند آدم ، تا مرا داری با کسی انس مگیر و هر وقت مرا بخواهی من به تو نزدیکم !

چهارم : ای فرزند آدم ، من تو را دوست دارم ، تو هم مرا دوست بدار !

پنجم : ای فرزند آدم ، از قهر و غضب من ایمن مباش تا از پل صراط عبور کنی !

ششم : ای فرزند آدم ، همه چیز را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم خلق کردم و تو از من فرار میکنی !

هفتم : ای فرزند آدم ، تو را از خاک و نطفه و گوشت جویده خلق کردم و عاجز نشدم از خلقت تو ، آیا از لقمه نانی که به تو برسانم عاجزم !؟

هشتم : ای فرزند آدم ، آیا غضب بر من به خاطر خودت میکنی و غضب نمیکنی بر خودت به خاطر من !

نهم : ای فرزند آدم ، بر تو است عمل به واجبات و بر من است رزق تو ، اگر مخالفت کنی در واجبات من ،  من مخالفت نمیکنم در روزی دادن به تو !

دهم : ای فرزند آدم ، همه تو را برای خودشان می خواهند و من تو را برای خودت می خواهم و تو از من فرار مکن !

یازدهم : ای فرزند آدم ، روزی فردا را از من مخواه همین طوریکه من عمل فردا را از تو نمی خواهم !

دوازدهم : ای فرزند آدم ، اگر راضی شدی به آنچه قسمت تو کرده ام ، قلبت و بدنت راحت می شود و تو پسندیده هستی و اگر راضی نشدی به آنچه قسمت تو کرده ام ، دنیا را بر تو مسلط می کنم و تو مثل وحشی های بیابان میدوی و بیشتر از قسمت خود پیدا نمی کنی و تو مورد مذمت هستی ! "

 

 

کدوم قسمتش بیشتر روی شما تاثیر گذاشت؟ قسمتهای ۸ و ۹ واقعا واسه من دیوانه کننده است ...  واقعا ما داریم چی کار میکنیم؟؟ دیگه تا چه حد ناشکری و ناسپاسی؟

 

امضاء: پرستیژ

چندتا خبر!

سلام به همه

ببخشید که یه مدت نبودم... خدا رو شکر سکوت عزیز بازم جور کشیده! بقیه که....

چندتا خبر بدم و برم!

قالب وبلاگ رو به طور موقت عوض کردم تا یه قالب خوب پیدا کنم. اینم برخلاف میل خودم بود چون خودم واقعا قالب قبلی رو دوست داشتم، ولی خیلیهای اومدن گفتن که مطالب دیده نمیشه و قالب کامل لود نمیشه.

در نتیجه فعلا این قالب باشه تا یه چیز خوب پیدا کنم.... راستی اگه کسی هم قالب خوبی سراغ داره، خبر بده ممنونش میشم.

در ضمن قالب قسمت نظرات رو هم عوض کردم تا دیگه ایشالله محدودیتی در تعداد کامنتهای شما عزیزان نداشته باشه... حالا باید امتحان بشه تا ببینیم چی میشه!

دیگه اینکه ممکنه من دوشنبه هفته آینده برم شیراز و تا آخر هفته اش شایدم بیشتر برنگردم، در نتیجه یا همکاران عزیزم باید لطف کنند و وبلاگ رو به روز کنند () یا اینکه موقتا کار میخوابه تا برگردم! که امیدوارم اینجور نشه...

حرف آخر اینکه فیلم مرگ تدریجی یک رویا فوق العاده فیلم زیباییه! به دل من که شدید میشینه چون راستش رو بخواین با شخصیت دانیال حکیمی توی این فیلم احساس نزدیکی زیادی میکنم ... البته جدا از این موضوع واقعا همه بازیگراش هم خیلی قشنگ بازی میکنند... خصوصا دانیال جان!

ایشالله فردا میام، دانشگاه که تعطیله آدم حرف کم میاره واسه گفتن ولی خدایی سکوت حرفهای قشنگی میزنه... من رو همیشه به فکر میندازه... دستش درد نکنه

راستی چند وقت پیش داشتم میچرخیدم توی وبلاگها،‌ دیدم یه روستایی اطراف تهران واسه خودش وبلاگ داره که هیچ، تازه توی آخرین ارسالش هم نوشته بودن که سایت روستای آقچری به زودی راه اندازی میشه!!! به این میگن دنیای تکنولوژی و ارتباطات!

چند روز پیش توی اتوبوس که نشسته بودم یه پیرمردی اومد نشست کنارم، از اولی که نشست شروع کرد به قرآن خوندن تا زمانی هم که من پیاده میشدم هنوز داشت با صدای ملایم میخوند... خیلی حال کردم با این کارش! خداوکیلی ببین چند جور آدم توی یه شهر پیدا میشه؟ حالا حساب کن توی کل دنیا دیگه چه خبره... از همه جالبتر اینکه خدا حساب همه اینا رو هم داره...

من وقتی میام اینجا چیزی بنویسیم دیگه همینجوری حرفم میاد!! اومدم مثلا فقط خبر تغییر قالب رو بدم و برم، نشستم به نوشتن!

اگه یهو دیدید فردا نیومدم دیگه تعجب نکنیدها! چون بیشتر حرفامو زدم الان، دیگه فردا باز حرف کم میارم!

حالا اگه بازم با این قالبها (قالب اصلی و نظرات) مشکلی داشتید حتما خبرم کنید. همکارهای عزیز منتظر ارسالهای شما هم هستیم....

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ هنوز ۲۰۰ تومنم جور نشده که سیستم رو درست کنم تا بتونم Pro Soccer 2008 رو نصب کنم! دلم واسه یه دست بازی شدید تنگ شده!

۲ـ‌ فکر کنم اگه این وبلاگ یک میلیون نفر هم عضو داشته باشه، بازم مجبورید نوشته های پرستیژ رو تحمل کنید!

۳ـ از قدیم گفتن هر دیدی یه بازدیدی هم داره، ولی فکر کنم دوره زمونه عوض شده!

۴ـ اگه روزی مقام تو پایین آمد، ناامید مشو که خورشید هر روز هنگام غروب پایین میرود و بامداد روز دیگر دوباره بالا می آید... (ارسطو)

عادت کردیم

سلام

اول:

تا حالا قبل از طلوع خورشید بیدار شدی؟ به دور و برت خوب گوش کردی؟ پرنده هایی که سر و صدای زیاد و شلوغی راه انداختن به نظرت چی میگن؟ دم غروب چی؟ اون موقع چی میگن؟

دوم:

تنفس شاید عادی ترین کاری باشه که هر انسانی انجام میده، ولی یه لحظه فکر کن وقتی نفس میکشی، چی میشه؟؟ به نظرت فقط مقداری هوا وارد بدن میشه؟

فکر میکنم داریم عادت میکنیم که زندگی کنیم! غافل از اینکه زندگی ما یه معجزه است، تک تک ثانیه هاش خارق العاده است. ولی ما قدر نمیدونیم، قدر باهم بودن ها، قدر خنده ها، گریه ها... قدر همه لحظه ها! میگید نه؟ از اونا که مردن بپرسید! بلدی؟

سوم: 

هیچ چیز در این دنیا تصادفی نیست... راجع به این قانون، حرف زیاد دارم ولی دیروز توی مجله موفقیت یه چیز جالب خوندم:

«... نماز و امواج بدن انسان روی هم تاثیر شگفتی دارند... اخیرا دانشمندان با استفاده از تصاویر به دست آمده از میدان مغناطیسی زمین گفته اند اگر انسان در هر نقطه از زمین رو به قبله بایستد، میدان مغناطیسی بدنش بر میدان مغناطیسی زمین منطبق شده و در مدتی که در نماز است میدان مغناطیسی بدنش منظم میشود ....

با دفع بارهای زاید بدن در هنگام وضو، امواح مغزی در ایده آل ترین حالت خود قرار میگیرند. علاوه بر آن تمرکزی که در هنگام نماز به وجود می آید، تشعشع امواج آلفا را به اندازه قابل توجهی بالا میبرد ... »

چهارم:

بهتر نیست دست از عادتها برداریم و تکرارها رو قطع کنیم؟ بهتر نیست واقعا بدونیم چی کار میکنیم و چرا این کار رو انجام میدیم؟ فکر کنم اینجوری کمتر بی حوصله و کسل میشیم، تازه میل انجام کار هم بیشتر میشه و در نتیجه کار راحت تر انجام میشه...

راستی میدونستی همه موجودات عالم، روزی که خلق شدند، عبادت بدون عادت رو یاد گرفتند، به ما هم یاد دادند... یادت مونده؟؟

پنجم:

خداوند همیشه راههای میانبر و راحت تری رو واسه انسان باز گذاشته... فقط نباید لجوج بود!

آخر:

نردبون رو باز پیدا کردم، گذاشتم دارم میام بالا.... تا بازم برسم به خودم.

 

SilenT

پاسخ به دعوت!

سلام

به دعوت مینای عزیز (از وبلاگ سس خوران) توی یک بازی شرکت میکنم... البته معذرت میخوام که یه کم دیر شد!!

 

¤ معرفی خودم؟

من پرستیژ هستم، متولد بهمن ماه، ولی از هفت سالگی ساکن شهر گرم کرمان... قبل از اون ساکن تهران بودیم. اگه خدا بخواد 22 سال عمر دارم ولی فکر کنم قد 22 روز مفید نبودم!
دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمانم و به دلایلی از ذکر رشته و ترم معذوریم لطفا اصرار نشود
از اولین روزهای دانشگاه با دو نفر از همکلاسیها، شدید ریختیم رو هم و این شد که نخستین گروه دانشکده به نام سه کله پوک تشکیل شد.
طبق گفته ها ما هیچ وقت از هم جدا نمیشیم و اگه یکیمون رو پیدا کنی بدون شک بقیه رو هم پیدا کردی! دیگه یه جورایی داداش شدیم و حسابمون از بقیه جداست. منظورم دقیقا رسوا و مشکوک عزیزه. بعدا این گروه به علت شیطنهای زیاد و بمب خنده دانشکده بودن به پسران بمبگذار مشهور شد تا حق مطلب ادا شود!!
دیگه جونم براتون بگه که قبل از این وبلاگ، یه وبلاگ دیگه داشتم که بعضی از دوستایی که میان اینجا، اونجا با هم آشنا شدیم ولی به دلایلی ترجیح میدم آدرس اون وبلاگ رو ندم! نزدیک به دو سال اونجا مینوشتم که دیگه تعطیل شد.
یه خرده عاطفی و احساساتی میزنم ولی در کل سعی میکنم منطقی عمل کنم. کتاب زیاد میخونم، نویسنده مورد علاقه ام پائولو کوئلیوست و البته همه کتابهای هری پاتر رو خوندم (شاید هر کدوم دو سه بار!!) سفت و سخت طرفدار فوتبال هستم که در این راه متاسفانه رباط پای راستم رو از دست دادم.
اخیرا رو به بازی های موبایل و کامپیوتری آوردم و بازی محبوبم Pro Soccer 2008 و Neverhood
اعتقاد دارم موجودات فضایی وجود دارند و احتمالا یه جایی دور از ما (شایدم نزدیک) دارند زندگی خودشون رو میکنند. آخه شما بگید خدا بیکار بوده این همه سیاره و کهکشان خلق کرده؟
تا الان انسان موفق به کشف میلیاردها کهکشان شده (که خود دانشمندان اعتقاد دارند بخش کوچیکی از دنیاست تازه!) و توی هر کهکشان میلیاردها سیاره وجود داره، خب تصورش اینقدر سخته که فقط و فقط روی یکی از این سیاره ها موجودات فضایی وجود داشته باشند؟
کلا عاشق نجوم و ستاره ها و آسمان شب هستم
فیلم خیلی خیلی خیلی زیاد میبینم و فیلم محبوبم پدرخوانده است که به نظرم شاهکار سینمای جهانه که هرگز تکرار نمیشه
بازیگر مورد علاقه زیاد دارم بروس ویلس، تام کروز، براد پیت، آل پاچینو، رابرت دنیرو، ویل اسمیت (با شاهکار اخیرش به اسم: من افسانه ام) مت دیمون و کیانو ریوز (از بازیگرای زن زیاد خوشم نمیاد) این فیلمها که میگم اگه ندیدید بگیرید ببینید اگه پشیمون شدید بیاین اینجا به من فحش بدید!! وکیل مدافع شیطان (کیانو ریوز و ال پاچینو) اولتیماتوم بورن (مت دیمون) 23 (جیم کری) کنستانتین (کیانو ریوز) و Departed (مت دیمون، برات پیت، جک نیکلسون) مصائب مسیح و وطن پرست و شجاع دل و آپوکالیپتوس (که همه رو مل گیبسون کارگردانی کرده و دوتاشون هم بازی کرده)
البته بازم هست که خواستید لیست کاملش رو جدا ارائه میکنم!
دیگه اینکه اعتقاد شدید به حضور خداوند در لحظه لحظه زندگی انسان دارم و همینطور نشانه هایی که خدا در طبیعت برای انسانها گذاشته. اعتقاد دارم همه چیز دست خود انسانه و خداوند تنها اون لحظه ای که تو واقعا نیازمندش باشی و صداش بزنی میاد کمک وگرنه این تویی که باید از پس زندگی بربیای
به نظرم زندگی یه بازیه که باید ازش لذت ببری و در ضمن بدونی که این بازی اصلا باهات شوخی نداره و هر اشتباه ممکنه تو رو چند دوره عقب بندازه ولی خب همه اینها تجربه است. به قولی توی این بازی مهم نیست که تاس خوبی بیاری، مهم اینه که تاس بد رو خوب بازی کنی
و نکته آخر اینکه به قیمت از دست رفتن سه سال از عمرم یاد گرفتم که آدمها رو اونجوری که هستند ببینم و بپذیرم نه اونجوری که میخوام که بنا باشه کسی رو تغییر بدم
خیلی زیاد شد هرچند خیلی از چیزایی که میخواستم بگم بازم موند!! حالا اگه سوالی داشتید بپرسید حتما جواب میدم.

¤ فصل مورد علاقه؟

بهار به خاطر شادابی طبیعت و سرزندگیش و رنگ سبز زیبای درختها بعد از خشکی زمستون. البته زمستون رو هم به خاطر برف و بارونش دوست دارم و خصوصا بهمن ماه که ماه تولدمه
ولی تابستون رو به خاطر گرماش اصلا و پاییز هم واسه شروع شدن روزهای درس و غم انگیز بودن فصلش دوست ندارم.

¤ رنگ مورد علاقه؟

آبی، سبز، نارنجی... ولی قرمز اصلا

¤ غذای مورد علاقه؟

قورمه سبزی، چلو کباب کوبیده و برگ، پیتزا، ساندویچ سرد آیدا!! توی زمینه فست فود هم شخصا سرآشپز خانواده هستم...!
نوشیدنی هم فقط و فقط کوکا کولا.
سالاد فصل هم زیاد میخورم البته فقط با سس سفید فراوان!

¤ موسیقی مورد علاقه؟

پاپ و تازگی ها رپ و RnB
خواننده: منصور، ابی، سیاوش قمیشی، رضایا، تهی، امیر تتلو و 2afm بقیه خواننده ها دیگه تک و توک آهنگهای باحالشون

خارجی هم کریس دی برگ (که متاسفانه نشد کنسرت تهرانش رو برم) سلن دیون، انریکو، اونیسنس (املا دقیقش رو نمیدونم فکر کنم این باشه: evenisencse)

¤ بدترین ضدحالی که خوردم؟

ضدحال زیاد خوردم ولی خب اونایی که یادم مونده حتما خیلی شدید بوده دیگه نه؟ حالا بعضیاش رو میگم
نیمچه خواستگاری از کسی کردم که تقریبا شوهر داشت و من اصلا خبر نداشتم!!! تصور کنید  شدت تصادف من با دیوار و شرمندگیم رو!
قرار گذاشتیم با دوستم بریم آیدا ساندویچ بخوریم، رفتیم گشتیم، وقتی که حسابی گشنه امون شد اومدیم بریم دیدیم پول کافی همرامون نیست!!
میخواستم فینال جام حذفی رو ببینم، صبح که از خونه میرفتم دانشگاه کلید نبردم، عصرش پشت در موندم و تا آخر بازی تو کوچه با فحش به خودم قدم زدم!! (استقلال - پگاه)
با هزار امید سی دی بازی Pro Soccer 2008 خریدم شب اومدم نصبش کنم دیدم کامپیوترم ساپورت نمیکنه حالا باید 200هزار تومن خرجش کنم!!
بازم بگم؟
خدایی امتحانای این ترم هم ضد حال شدیدی بودند


¤ ناشیانه ترین کاری که انجام دادم؟

خدایی خیلی فکر کردم ولی چیزی به ذهنم نرسید! حالا یا واقعا تا حالا کار ناشیانه نکردم یا اینکه آلزایمز گرفتم خودم خبر ندارم!

¤ بهترین خاطره؟

بهترین خاطره ام رو نمیتونم بگم ولی یه خاطره جالب میگم: رفته بودیم اردو، بعد از یه آب بازی حسابی و دسته جمعی توی برکه عمیقی که اون حوالی بود، یه آتیش روشن کردیم و تا خشک بشیم دورش رقص سرخپوستی رفتیم!!
کلا همه روزهای دانشگاه خصوصا اردوهاش جزو بهترین خاطره های من هستند و البته دوران دبیرستان و شر و شور نوجوونی هم جداست....

¤ بدترین خاطره؟

خاطره بد زیاد دارم متاسفانه که یکی از بدترینهاشون این بود که با خواهرم تهران بودیم که خبر دادن مادربزرگم توی کرمان فوت کرده. وقتی که برمیگشتم حال عجیبی داشتم و البته صحنه گریه های مامان و خواهرم رو توی فرودگاه هیچ وقت فراموش نمیکنم.
خاطره از اون بدتر اینکه همین چند سال پیش بابابزرگم مریض بود، من مدرسه بودم وقتی اومدم خونه کسی خونه نبود. لباسم رو درآوردم تلفن زنگ زد و آقایی که پشت خط بود من رو با بابام اشتباه گرفت و گفت: آقای ... واقعا تسلیت عرض میکنم، میدونم بی موقع مزاحم شدم ولی... و من دیگه چیزی از حرفهاش نفهمیدم.........
وقتی رفتم خونه بابابزرگم، دیدم همه نشستند به هم نگاه میکنند از در اتاق بابابزرگ رد شدم حتی جرات نداشتم توش رو نگاه کنم چون عمه ام (که همین هفت ماه پیش توی 50 سالگی فوت کرد) داشت گریه میکرد. یه راست رفتم توی حیاط که عموم (که اونم همین دو ماه پیش توی سن 40 سالگی فوت کرد) اومد پیشم دست کشید روی سرم و گفت عیب نداره عزیز و من زدم زیر گریه..........
خاطره وحشتناک دیگه ام مالی همین دو ماه پیشه. عموم بیمارستان بود روز قبلش عملش کرده بودن و همه چیز خوب بود. از دانشگاه اومدم خونه، بابا چند دقیقه بعد با پسر عموی 2 ساله ام اومد خونه. گفتم چرا اینو آوردیش اینجا؟ گفت عموت فوت کرد....... و من حس کردم قلبم وایساد....
بسه، دیگه خاطره بد نمیگم

¤ کسی که میخوام ملاقات کنم؟

شخص خاصی مدنظرم نیست. ولی دوست دارم یه بار دیگه همه خانواده ام رو دور هم ببینم، شاد و سالم.
یه دوست قدیمی هم دارم به اسم کیوان خطیبی (پسر دکتر خطیبی) که دوران راهنمایی با هم بودیم و الان نزدیک به 7 ساله ازش خبری ندارم. خیلی دلم میخواد بدونم کجاست و چی کار میکنه؟
در ضمن دوست دارم یه روزی خدا رو ملاقات کنم و سوالهای بی جوابم رو ازش بپرسم. همیشه گفتم آرزومه وقتی که روز قیامت نوبت من میشه و خدا ازم سوال میپرسه، آخرش اجازه بده منم چندتا سوال از خدا بپرسم!

¤ کسی که نمیخوام ملاقات کنم؟

بازم شخص خاصی نیست. کلا از کسی اونقدر بدم نمیاد که نخوام هرگز ببینمش. آدم کینه ای نیستم و اصولا یاد گرفتم ببخشم تا لیاقت بخشیده شدن رو پیدا کنم.

¤ برای کی دعا میکنم؟

برای مادر و پدر عزیزم که ایشالله سایه اشون از سر ما کم نشه و برای سلامتی و موفقیت همه کسانی که دوستشون دارم حالا مهم نیست که اونها هم منو دوست دارند یا نه؟

¤ موقعیت من در ده سال آینده؟

اگه خدا بخواد و خودمم کمر همت ببندم، استاد دانشگاه و مدیر یک شرکت بزرگ که از الان دارم طرحهاش رو میریزم و کارهاش رو شروع میکنم. به تعبیر یکی از دوستامون الان دارم بذر میپاشم که ده سال دیگه درو کنم...
توکل به خدا

¤ دعوتی های من؟

با تشکر از مینای عزیز، میخوام مریم (وبلاگ اگه بیکاری بیا اینجا) قاصدک، بانوی شرقی، شادی (وبلاگ رنگارنگ) ، سحر خانم، نگار خانم، وحید و رسول عزیز رو دعوت کنم... حالا هر کدوم دوست داشتند جواب مثبت بدند.

مرسی از اینکه وقت گذاشتید و این مطلب طولانی رو خوندید...

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن نداریم! در ضمن ایندفعه توی متن ارسالم جمله قشنگ زیاد پیدا میشه، دیگه واسه اینجا چیزی نمیگم!! (چقدر از خود مرسی هستم نه؟؟!)

مسئولیت پذیر باشیم!

سلام به همه

امروز رفته بودیم خونه عموم (همون که عمرش رو داد به شما) پسر بزرگش (هفت سالشه) خونه نبود ولی کوچیکه (۲ سالشه) بود و حسابی دل همه رو با کاراش و شیطونیاش آب کرد و با بعضی حرکاتش همه رو یاد عموی نازنینم انداخت تا آخر سر زن عموم طاقت نیاورد و ...

بگذریم که همه ما راضیم به رضای خداوند... حتما حکمتی در این اتفاق بوده...

اون یکی عموم که گاهی واسه کمک میره خونه اینا، داشت آب حوض رو خالی میکرد و تمیزش میکرد... من رفتم کمکش (هرچند نهایتا جز باز و بسته کردن شیر آب و جمع کردن شلنگ کاری نکردم!) ولی تا حالا ندیده بودم آب حوض چه جوری خالی میشه و برام جالب بود... آب از زیر حوض خالی میشد و از گوشه حیاط مثل فواره میزد بالا!! فقط هم با فشار خود آب و شیبی که حوض داشت و البته اختلاف سطح حوض و حیاط! به هر حال جالب بود که علم فیزیک تا کجاها کش اومده!!؟

بعد رفتیم نشستیم به بحث کردن عموم یه خرده نصیحتم کرد... بهم گفت هرکار میخوای بکنی، هرجا میخوای بری، مهم نیست. مهم اینه که یاد بگیری مسئولیت پذیر باشی. وقتی میگی هستی، تا آخرش پای حرفت وایسی و جا نزنی... اگه اشتباه کردی، به گردن بگیری و تاوانش رو بدی... نه که خیالت راحت باشه که خوب بابام هست و کمک میکنه... یاد بگیر خودت باشی! چون یه روزی تنها میشی و اونوقت باید خودت از پسش بربیای...

گفت وقتی میری توی بانک میگی من وام میخوام، اولین چیزی که چک میکنند اعتبارت توی اون بانکه و بعد هم ضامن ازت میخوان... یاد بگیر چه جوری میتونی توی بانک جامعه، اعتبارت رو پیش مردم بالا ببری و کارت رو به جایی برسونی که ضامنت همیشه خدا باشه... اونوقت فقط اراده کن که چی میخوای؟!

گفت من ۱۵ سال شاگردی کردم تا توی کار لوازم خانگی واسه خودم اوستا بشم، اما بعد از ۱۵ سال فهمیدم که این کار اصلا به دردم نمیخوره، واسه همین زدم توی کار جدید... ولی توی این ۱۵ سال یاد گرفتم که چه جوری ارتباط برقرار کنم، چه جوری از خجالت بعضیا در بیام، چه جوری به اونی که حتی لیاقتش رو نداره احترام بذارم، مهمتر از همه چه جوری کنار گرگهای جامعه زندگی کنم که منو طعمه خودشون نکنند هیچ اونجایی هم که زور و بازوم نمیرسه، از تیزی دندونشون استفاده کنم... درسته ۱۵ سال از عمرم رفت ولی خیلی چیزا یاد گرفتم که الان باعث شدند من موفق باشم.

دیدم خدایی حرفاش منطقیه... گفتم بیام اینجا بگم تا توی حافظه خودم بهتر ثبت بشه و شما هم اگه دوست داشتید استفاده کنید...

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ دقت کردید توی ایران مثل قارچ بانک سبز میشه، توی امارات مشاورین املاک (طبق آخرین آمار رسمی بیش از ۴۰۰۰ مشاورین املاک مختلف اعم از رابینسون، داماک، گلدن نست میکرز، بلو بریج و غیره!)

۲ـ وقتی که راه میروی سرت را بالا بگیر تا ابرهای آسمان هم در دنیای تو دخیل باشند... (این جمله هم از خودمه)

لینکهای جالب (۲)

سلام

لینکهایی که دیشب تلاش میکردم براتون بذارم ولی هربار نمیشد رو به امید خدا الان میذارم.

 

۱ـ نظریه فریمن درباره جهان ، وبلاگ ~سحر~:

http://saharam.blogsky.com/?PostID=255

 

۲ـ یادداشتی از دکتر شریعتی ، وبلاگ بانوی شرقی:

http://gheddis.blogsky.com/?PostID=123

 

۳ـ بارداری دسته جمعی!! و ویروس اخاذی! ، وبلاگ دنیای لی لی:

http://liliana.blogsky.com/?PostID=573

http://liliana.blogsky.com/?PostID=555

 

۴ـ اینم لینک اختصاصی (تقاضا شده بود!) دانلود ترانه جدید داریوش به اسم راهی و متن ترانه اش:

http://come4music.blogfa.com/post-190.aspx

http://dariushline.blogfa.com/post-405.aspx

 

قسمت نبود ارسال کنم!

سلام به همه

من ۲بار تا الان مطلب نوشتم هر دوبار سیستم قفل کرده همش پریده!! ولی من با اعتماد به نفس کامل و امیدوارانه سه باره مینویسم که:

روز زن به همه خانمهای محترم خصوصا مادر عزیز خودم تبریک میگم...

چندتا لینک جالب از وبلاگهای دوستان گذاشته بودم که همش پریده! دوبار هم گذاشتم ولی مثل اینکه قسمت امشب نیست!!

پس به تبریک بسنده میکنم و یه تشکر حسابی از جیغ و سکوت عزیز که وبلاگ رو آپ کردند میکنم......

ایشالله تا فردا

 

امضاء: پرستیژ

 

۱ـ بازم ممنون از جیغ و سکوت عزیز و امیدوارم که بقیه همکارای عزیز این وبلاگ هم به زودی با دست پر برگردند....

۲ـ گاهی برای رسیدن، باید نرفت....