اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

بهشت رو هدف بگیر!

اول:

میلاد دختر پیامبر محبت و روز زن مبارک باد... تا حالا دست مادرت رو بوسیدی؟ من امروز بوسیدم ولی فکر کنم واسه اولین بار بود... خودم شرمنده شدم!

دوم:

نظریه جالبی هست که میگه هیچ چیز در این دنیا ثابت نیست و همه چیز در حال حرکت است... جهان از سه ماده کلی تشکیل شده به اضافه انرژی. تبادل و حرکت انرژی که طبیعیه. حرکت گازها مشهوده، و کسی در مورد حرکت مایعات حرفی نداره... اما حتی میز کامپیوتر شما هم الان داره حرکت میکنه... از طرفی همه میدونیم هرچیزی که حرکت میکنه، هدفی داره... طبیعت همیشه بهترین معلم انسان بوده و خواهد بود...

سوم:

حتما شنیدی که میگن بهشت زیر پای مادر است... یه توصیه کوچیک برات دارم، مادرت رو بذار روی سرت، مثل یه تاج با ارزش... اونوقت میری وسط بهشت! محاسبه اشم خیلی ساده است، از هر طرف که دوست داری حساب کن...!

چهارم:

فکر نمیکنی داریم همینجوری بیخودی وول میزنیم وسط این دنیای طولانی؟؟ خب دوست خوبم حرکت بی هدفم همین میشه!

آخر:

دلم واسه خودم تنگ شده......

 

SilenT

زیباترین واژه


 به یاد می آورم لحظه های فراز را که صدای او اعتبارم می بخشید و لحظه های نشیب را که اعتمادم، به یاد می آورم افرای افراشته ای را، به یاد می آورم مادر را ...

 روزت مبارک مادر

 

 

آخر نوشت:

۱. می دونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟ روز مادر طلا فروشی ها شلوغ می شه
اما روز پدر جوراب فروشی ها .. می دونی شباهشتون چیه ؟ پول هر دو از جیب بابا می ره

۲. امضاء جیغ!

 

 

یورو امتحانات ۲۰۰۸!

سلام به همه

امیدوارم همه دوستای عزیز، خوب و خوش و سلامت باشند و محصلین امتحانا رو با موفقیت پشت سر گذاشته باشند.

به لطف خدا امروز آخرین امتحان رو هم خوب دادم و با یه عملکرد نسبی توی امتحانهای این ترم، همه چیز تموم شد...

به نظر من هر ترم دانشگاه مثل یه تورنمنت میمونه، در طول ترم باید خودت رو آماده مسابقات نهایی کنی و این وسط اونایی که خوب تمرین میکنند و حواسشون به همه جا هست و کاراشون حساب کتاب و برنامه ریزی داره، میتونند به مسابقات نهایی امیدوار باشند. وقتی که بالاخره نوبت به مسابقه های اصلی میرسه، باید رقیب (یا رقیبای) اصلیت رو بشناسی و حواست به عملکرد اونا هم باشه. اونوقت میتونی هر امتحان رو مثل یه بازی فوتبال در نظر بگیری، در اینصورت اگه گل خوردی یا حتی یه بازی رو باختی نباید ناامید بشی و چشمت به بازی های آینده باشه... همیشه فرصت جبران هست تا اون لحظه ای که سوت پایان بازی به صدا درمیاد.

 ممکنه بعضیا بگن بابا میریم امتحان میدیم و نمره قبولی میگیریم و تموم، دیگه چه نیازی به شناخت رقیب و این حرفاست؟! جواب اینه که اگه همیشه این حس رقابت رو داشته باشی میتونی به موفقیت خودت امیدوار باشی در غیر اینصورت دچار بیماری خطرناک بیخیالی میشه که اثرات و مضرات زیادی داره! و اگه بیخیالی عادتت بشه دیگه باید فاتحه کل زندگیت رو بخونی... چون توی این عصر و دوره یه لحظه غفلت و کوتاهی کافیه که یه فرصت بی نظیر رو از دست بدی چه برسه به اینکه بخوای بیخیالی طی کنی!!

به هرحال هر چی که بود گذشت و رفت تا پاییز....

از تورنمنت و مسابقه گفتم یاد مسابقات یورو ۲۰۰۸ افتاده که سرشار از شگفتی ها بود و هست و احتمالا خواهد بود! اولین شگفتی که عدم حضور انگلیس (تیم محبوب من!) بود و شگفتی های بعدی هم شکست سنگین ایتالیا و فرانسه (فینالیستهای جام جهانی ۲۰۰۶) از هلند بود و در ادامه هم حذف تیمهای بزرگی مثل چک و فرانسه و پرتغال و سوئد و هلند و دیشبم ایتالیا بود... تمام تیمایی که من طرفدارشون بودم حذف شدند و با این حساب امیدوارم هیچ تیمی قهرمان نشه!! خدا کنه وسط فینال، توپشون سوراخ بشه و بازی رو نصفه ولش کنند!! خیلی لوسن که همه تیمهای منو حذف کردند!!!

تازه به خاطر امتحانها هم که ما نصف بازیها رو از دست دادیم... اونم چه بازیهایی رو! یکی نیست بیاد به اینا بگه چرا امتحانات دانشگاهی رو به خاطر این رخداد بزرگ به تعویق ننداختند؟؟ ما چه گناهی داریم که باید بین فوتبال و نمره یکی رو انتخاب کنیم؟

بیخیال، بگذریم! ایشالله میریم جام جهانی، خودم براتون از آفریقای جنوبی گزارش میفرستم!!

خدایی امروز داشتم فکر میکردم از این به بعد قرار باشه دانشگاه نرم، کجا برم؟ چی کار کنم؟؟ آخه ما یه جورایی تمام تفریحاتمون توی دانشگاه بود! همین که دوستها دور هم جمع میشدیم و میگفتیم و میخندیدیم، همین که سر چیزای الکی بحث میکردیم و کلی نتیجه گیری اخلاقی میکردیم،‌ دوتا فیلمی که سینمای دانشگاه هر هفته میذاشت و ما کلاسا رو پیچ میدادیم که فیلم ببینیم، اصلا خودت فوت و فنهای پیچش کلاسها، اذیت کردن اساتید و دست انداختن ترم پایینیا (!!) غذاهای سلف و خوراکیهای بوفه و ... همه اینا یه جور تفریح بود واسه ماها...

شما رو که نمیدونم ولی خدایی ما (پسران بمبگذار)‌ خدایی با دانشگاه حال میکنیم و این سه ماه دلمون تنگ میشه براش! تصور کن سه ماه نمیشه زیر درختای Love Street بشینی و آهنگ گوش کنی و از سایه و بوی چمن خیس لذت ببری...

ولی خب واسه تابستون هم کلی برنامه داریم که ایشالله با انجامشون حوصلمون زیاد هم سر نمیره!

این پست یه خرده امتحانی ــ حسرتی شد، ببخشید.... ایشالله از پستهای بعدی وضع برمیگرده به سابق!

ممنون از دوستایی که تا امروز منتظر ما موندن و مرسی از اینکه همچنان تصمیم دارید ما رو تحمل کنید!

 

امضاء: پرستیژ

 

۱ـ توی این باغ پر از برگ و پر از خواب ستاره، اگه پر میوه ای، پر سایه ای، افتاده تر شو ...

۲ـ ورود جیغ!، عضو جدید رو تبریک میگم و براش آرزوی لحظه هایی شاد و خوب در کنار سایر بچه ها و همچنین خواننده های عزیز دارم.

۳ـ آلبوم گروه Jouan رو بگیرید گوش کنید، چهار پنج تا آهنگ فوق العاده داره...

جیغ!

من جیغ!، عضو جدید این وبلاگم، من در یک ماه سرد و در یک شهر گرم و جنوبی ترین شهر کشوربدنیا اومدم. زیاد هم سرد نبود چون تو این ماه شهر ما هنوز سرد نیست. عکس های به جا مونده از اولین روزهایی که به این دنیا پا گذاشتم( هنوز راه نمی رفتم) نشان دهنده از ان است که اصلن سرد نبوده چون فقط پوشک داشتم و هیچ لباسی تنم نبوده. بعد کلی درس خوندن و سالها جان کندن چند سالی هست که پا به دانشگاه گذاشتم و هنوزم در حال التماس به اساتید گرانقدر می باشم و از گذشته ی من معلوم است که تا آخرین دقایق عمر نیز باید در حال التماس به این اساتید گرانقدر باشم. زیاد کتاب های جنایی می خونم ولی تا نگاهی به کتاب های درسیم می اندازم نوشته های آن در پیچ و خم جاده ی مغزم به تابلو عبور ممنوع می رسد و سریع در اولین دور برگردان بر می گردد. زیاد حرف نمی زنم و اغلب می نویسم و دوست دارم رابطه ی خوبی با خواننده های این وبلاگ و نویسنده های دیگر این وبلاگ بر قرار کنم.

 

ته تغاری:

۱. منم بازی؟!!!

۲. در هر صورت باید تحملم کنین.

۳. امضاء جیغ!

فعلا خداحافظ!

سلام

به ۲ علت موقتا کار این وبلاگ تعطیل می باشد:

دلیل اول نزدیکی امتحانات پایان ترم دانشگاهها (نویسنده ها و اکثر مخاطبان این وبلاگ دانشجو هستند در نتیجه این اتفاق به هرحال می افتاد)

دلیل دوم اینکه از ۳شنبه هفته گذشته، اینترنت ADSL من قطع شده و از اونجا که وقتی که من نباشم انگار هیچ کس توی این وبلاگ نیست (متاسفانه) در نتیجه بازهم باید صبر کرد تا حداقل ADSL من وصل بشه...

البته سایلنت عزیز قول داده به زوی بنویسه اما من چشمم آب نمیخوره...

از همه دوستای خوبم (خصوصا آرام عزیز) که این مدت در نبود ما بازهم لطف کردن و اومدن تشکر میکنم و از اینکه شاید مطلب جدید نداشتیم معذرت میخوام...

من تا اوایل تیرماه در خدمت نیستم و بعد از اون ایشالله با دست پر برمیگردم...

با آرزوی موفقیتی برای همه (خصوصا امثال خودم در امتحانها!)

در پناه خداوند

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ عزیزانی که نظر دادند، ایشالله وقت برگشت حتما به وبلاگشون سر میزنم و جبران محبت میکنم و اگه سوالی داشتند جواب میدم

۲ـ تفکر انسان مثل چتر نجات است، زمانی مفید است که باز باشد....

برای چه؟

اول:

بزرگی کرم کوچکی دید که روی زمین به سختی میخزید، روی به آسمان کرد و پرسید: خدایا! این کرم را در این دنیای بیکران، از برای چه آفریدی؟

پاسخ آمد: کرم نیز هر روز همین سوال را از من، درباره تو میپرسد...

(بعضی ها میگن این بزرگ، حضرت موسی (ع) بوده که من چون اطلاع درستی ندارم تایید یا تکذیب نمیکنم)

دوم:

چیزی از اثر پروانه ای میدونید؟ یه نظریه است که میگه اگه یه پروانه در آنسوی کره زمین یکبار بیش از حد بال بزند، در سوی دیگر زمین طوفانی سهمگین به پا خواهد شد...

فیلمی هم با این اسم و مضمون ساخته شده که واقعا معرکه است و توصیه میکنم حتما ببینید.

در ضمن اگه دقت کنید شکل مغز انسان از بالا، شبیه به بالهای چروکیده یه پروانه است، به نظر شما چه ارتباطی بین این دو موضوع هست؟

سوم:

توی دنیایی که هرچیزی خاصیتی داره، خاصیت من و تو چیه دوست خوبم؟

جایی که هر چیزی کاری انجام میده، من و تو چی کار میکنیم؟

آخر:

من سکوت رو انتخاب کردم... و تو؟

 

SilenT

مثلا باید درس خوند!

سلام

کمتر از دو هفته دیگه به امتحانها وقت باقی مونده

این وسط که من مثلا باید درس بخونم، همه کارهایی که نباید، هجوم اوردن سرم!!

تمام کتابهای کتابخونه صدام میزنن که بخونمشون!

سایتهای جالب خودشون خود به خود جلوم باز میشن!

دوستای قدیمی سر و کله اشون پیدا میشه!

هوس مهمونی رفتن اومده سراغم!

تازه یادم افتاده که گلهای تو حیاط رو باید آب بدم!

هوس کردم دکوراسیون اتاقم رو عوض کنم!

حتی هوس کردم کاااااار کنم!!

دیگه از خواب هم حرفی نمیزنم که دست از سرم برنمیداره!!

و هزارتا چیز دیگه!!! حالا چه جوری درس بخونم؟

شما که ایشالله اینجوری نیستید؟ (شک دارم که نباشید!)

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ ورود عضو جدید (سکوت) رو به جمع مون تبریک میگم!

۲ـ دریا باش که آسمان خود را در تو ببیند (این جمله از خودمه )

سکوت، عضو جدید

سلام

من سکوت (SilenT) هستم و عضو جدید این وبلاگ.

حرفهای زیادی برای گفتن دارم و ممنونم از پرستیژ عزیز که لطف کرد و اجازه داد تا من اینجا مطلب بنویسم...

من معمولا شبها بیدارم، چون سکوت شب رو دوست دارم... سکوت یعنی آرامش، یعنی وقار، یعنی صبر و یعنی بلندترین فریاد ...

ستاره ها رو نگاه کن، با تمام عظمتشون همیشه در سکوتند و زیبا و باوقار ...

از این به بعد در کنار بقیه، با شما خواهم بود ...

 

SilenT

چندتا یا و چراهاشون!

امکان نداره کسی باشه که از موضوع انشای مشهور «علم بهتر است یا ثروت» خبر نداشته باشه، تازه اگه خودش از کسایی نباشه که در این موضوع، انشاء هم نوشته باشه!

به نظرم رسید چندتا یا و چراهاشون رو به اعتقاد خودم بگم، دوستای خوبی هم که میان اگه دوست داشتن نظر خودشون رو بگن خوشحال میشیم.

(یه توضیح هم همینجا بدم که من از هیچ کس توقع گذاشتن نظر ندارم، مثل بعضی از وبلاگها که آخر همه نوشته هاشون التماس میکنند نظر یادتون نره ها!  به نظر من این یه جور توهینه به مخاطب! به هر حال غیر از جاهایی که سوالی میپرسم و طبیعتا انتظار جواب دارم، جاهای دیگه فقط همینکه مطالب ارزش اینو داشته که شما بخونید باعث خوشحالیمه... حالا اینکه همه دوستای عزیزی که میان اینجا خودشون اینقدر محبت دارند که مطالب رو ریز و دقیق میخونند و نظرای مثبت و سازنده هم میذارن باعث افتخار منه)


حالا بریم سراغ یاها!

علم یا ثروت؟

من میگم ثروت بهتره، دلیلشم خیلی ساده است چون اگه پول نداشته باشی چه جوری میخوای کسب علم کنی؟ تازه اگه علم هم داشته باشی، وقتی پولی نداری چه جوری میخوای ازش استفاده کنی؟ در ضمن کدوم نونوایی جای پول ازت امتحان ریاضی میگه؟؟

 

سرما یا گرما؟

خدایی سرما رو ترجیح میدم! هرچقدر هم سردت باشه، میتونی اینقدر بپوشی که گرم بشی، کسی هم بهت ایرادی نمیگیره. ولی وقتی زیادی گرمت باشه، دیگه تا کجا میتونی نپوشی؟؟! (به دلیل عبور خانواده از این محل، از ارائه توضیحات بیشتر معذوریم!)

 

روشن یا تاریک؟

تاریکی رو ترجیح میدم، نمیدونم چرا زیاد از نور خوشم نمیاد... البته نور معمولی روز (نور خورشید) نه، منظورم نور چراغه... عاشق اینم که حیاط رو نور مهتاب روشن کنه و هیچ چراغی در کار نباشه... اتاقم معمولا تاریکه و در ضمن هیچ پنجره ای هم نداره... راستش توی تاریکی آرامش بیشتری دارم، البته تکرار میکنم تاریکی مطلق نه، دلم میخواد اطرافم رو ببینم ولی کسی منو نبینه... نپرسید چرا؟!

 

غروب یا طلوع؟

غروب، وقتی خورشید غروب میکنه همینقدر میدونی که فردا دوباره طلوع میکنه و این یعنی امید... از دیدن غروب دلگیر خورشید همیشه لذت میبرم، چون احساس میکنم بار غمم کم میشه.

 

خواب یا بیدار؟

خواب! یه کم به نظر بی انصافی میاد ولی وقتی خوابی از اطرفت بیخبری... خب وقتی که نمیخوان و نمیذارن کمک کنی، بهتره که نبینی و حداقل بیشتر از این عذاب نکشی  ... وقتی خوابی حداقل آرامش داری و خستگیت کم میشه.

............

چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه! حالا اگه شما هم مورد خاصی داشتید بپرسید حتما جواب میدم!

هرکس هم که دلش خواست میتونه بیاد شخصیت من رو از دید روانشناسی بررسی کنه!!

در پناه خداوند

 

امضاء: پرستیژ

 

پ.ن:

۱ـ کی میدونه در اصل پی نوشت رو برای چی گذاشتن؟

۲ـ کتابهای درسی منتظرن من برم سراغشون، بهشون وعده فردا رو دادم!

۳ـ کسی راجع به اینکه پریز تلفن چطور میتونه موبایل رو شارژ کنه حرفی نزد!

۴ـ بزرگترین حسرت آدمی این است که روزی میتوانست اما نمیخواست، و امروز میخواهد اما نمیتواند...

ژنرال بوی جام میدهد!

سلام

استقلال خدا رو شکر، بازم توی جام حذفی برد و ژنرال اولین قدم رو محکم برداشت...

جدا از اینکه بازم مساوی شد و استقلال با درخشش وحید طالب لوی عزیز توی پنالتیها، به مرحله بعدی (فینال) صعود کرد ولی انصافا استقلال خیلی بهتر و روونتر بازی کرد و حقش این بود که ۲-۱ یا حتی ۳-۱ بازی رو ببره... یه شوت قشنگ علیزاده به تیر دروازه خورد و گل امیرحسین رو هم که آخرسر خود داورهای محترم هم نفهمیدم چه جوری خطا بگیرن، اول گفتن آفساید بعد گفتن خطای امیرحسین صادقی روی مدافع و بعدشم اعلام شد که نه اصلا توپ از بیرون اومد توی زمین که امیرحسین گلش کرد!!

نباید نقش امیر قلعه نویی رو توی این برد کمرنگ دونست، تیمی که با این همه مهره سیزدهم شده واقعا یه شاهکار میخواد که بتونه اینجوری راحت و قشنگ (اونم توی ورزشگاه حریف و در درمای ۴۲ درجه اهواز!) بازی کنه که این فقط از ژنرال برمیاد و بس...

ژنرال مثل اون سه سال طلایی که توی استقلال بود، بازم بوی قهرمانی میده.... ایشالله ایندفعه با جام حذفی شروع میکنیم و با لیگ برتر سال آینده ادامه میدیم و با جام باشگاه های آسیا تمومش میکنیم...

ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب (یا صبح؟) ۵ شنبه (یا جمعه؟؟) است! من شدید و عجیب خوابم میاد ولی دلم نیومد به افتخار ژنرال ننویسم (میدونم صدای بقیه بچه های وبلاگ درمیاد که چرا پست اختصاصی توی یه موضوع نامربوط داشتم، از طرفی هم همشون پرسپولیسی هستند ولی این یه بار رو ببخشید به هر حال!)

ایشالله فردا هم یه پست دیگه خواهم داشت که اگه خدا بخواد از شنبه میخوام سفت و سخت بچسبم به درسها!

در پناه خداوند

 

امضاء: پرسیتیژ

 

پ . ن:

۱ـ خیلی از دوستا دیگه سر نمیزنن، البته این از معایب فصل امتحاناست!

۲ـ این مهم نیست که توی بازی زندگی تاس بد بیاری، مهم اینه که تاس بد رو خوب بازی کنی...

عکسهای زیبا

سلام

بازم یه تاپیک جدید میخوام برای وبلاگ بزنم... اینبار تاپیکی برای عکس!

از این به بعد هراز گاهی چندتا عکس جالب رو براتون میذاریم.

لطف کنید در این مورد هم نظرتون رو بگید. (هرچند در مورد لینکها کسی اظهارنظر خاصی نکرد!)

 

راستش چون یه خرده شاکی ام این عکسها رو انتخاب کردم:

 

      

   

 

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱- خورشید باش تا بر همه بتابی، حتی اگر نخواهی ...

۲- برای دیدن عکسها در اندازه های واقعیشون به ادامه مطلب برید....

ادامه مطلب ...

برای سه عزیزم...

تقدیم به سه عزیزی که در کمتر از یکسال از دستشون دادم...

 

آدمای خوب،

از یاد نمیرن

از دل نمیرن

از ذهن نمیرن

ولی زودتر از اونی که فکرش رو کنی از پیشت میرن ...

.........................

خاطراتشون گاهی اوقات دیوونه ام میکنه...  گاهی واقعا از تاب تحملم خارج میشه، ولی....

چرا باید اینجوری باشه؟؟

خدا برای هیچ کس چنین چیزی قسمت نکنه...

 

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱ـ گل را میتوان چید و از بین برد، اما عطرش را هرگز نمیتوان در هوا نابود کرد...

لینکهای جالب (۱)

توی این موضوع جدید، به مطالب جالب وبلاگهای دیگه لینک میدیم که شما هم از خوندنشون لذت ببرید...

خوشحال میشم در این مورد نظرتون رو بگید که به این کار ادامه بدیم یا نه؟

برای شروع با چند لینک از وبلاگهای دوستانم شروع میکنم:

 

۱ـ وبلاگ نگار خانم ، مطلب جالبی در رابطه با خلقت زن:

http://www.jootii.blogsky.com/?PostID=79

 

۲ـ وبلاگ مریم خانم ، مطلبی با عنوان دختر زیبا و روشهای بازاریابی!!

http://cassper.blogsky.com/?PostID=28

 

۳ـ وبلاگ عابد عزیز ، از اون مطلبهای فوق العاده که من عاشقشونم! طعم زندگی:

http://negaheman.blogsky.com/?PostID=317

 

۴ـ وبلاگ فوق العاده مفید و آموزنده لی لی خانم ، مطلب: زبان مادری در مغز چاپ شده است!

http://liliana.blogsky.com/?PostID=501

و یه عکس از حاشیه بازی پرسپولیس و سپاهان (حتما ببینید)

http://liliana.blogsky.com/?PostID=529

 

۵ـ وبلاگ بانوی شرقی ، داستان مداد (واقعا زیباست)

http://gheddis.blogsky.com/?PostID=121

 

۶ـ وبلاگ سحر خانم ، لایه اوزون!

http://saharam.blogsky.com/?PostID=237

 

( از وبلاگهایی که در لیست دوستان اسمشون نیست)

۷ـ وبلاگ آقا سعید (روزها) ، یه معمای جالب!

http://roozha498.blogsky.com/?PostID=175

 

۸ـ وبلاگ سلی (خونه ما) ، و مطلبی در مورد رپ (که توش از یاس عزیز هم حرف زده!)

http://ourhouse.blogsky.com/?PostID=47

 

برای اولین ارسال توی این مبحث فکر کنم کافی باشه!

تکرار میکنم، اگه خوشتون اومد بگید تا ادامه بدیم...

 

امضاء: پرستیژ

اعتصاب و دعوت به عضویت در وبلاگ!

سلام!

مثل اینکه بازم بار وبلاگ افتاد رو دوش من!! دوستان عزیز تا دیدند که من برگشتم بازم خیالشون راحت شد و بی خیال ارسالهای خودشون شدن...

بگذریم که دیگه هم من و هم شما عادت کردیم!

کمتر از ۲۰ روز دیگه تا شروع امتحانهای پایان ترم باقی مونده و کم کم بچه ها به یاد باز کردن کتابهای درسی میوفتن و بازار کپی زدن از روی جزوه های کامل (که اصولا جزوه یکی از دخترهای کلاس انتخاب میشه!) داغ شده... این روزها انتشاراتی های دانشکده ها نونشون توی روغنه، ما که بخیل نیستیم، ایشالله همش پایان ترم باشه واسشون!

یه خبر داغ، دانشگاه باهنر از روز ۵شنبه شاهد اعتصابهای دانشجویی و مختصر درگیری هایی بین دانشجوها و بچه های حراست بود! ماجرا از این قرار بود که بر اثر شام ۴شنبه شب، ۱۵۰۰ نفر مسموم و روانه بیمارستان شدند که این موضوع باعث شد از ساعت ۶ صبح شنبه تجمع کوچیکی جلوی سردر دانشگاه (که طبق اخبار رسیده اکثرشون هم دخترها بودند) تشکیل بشه. این تجمع تا ساعت ۹ صبح که من رسیدم دانشگاه بزرگتر و تقریبا نزدیک به ۲۰۰ نفر شده بود که جلوی تالار وحدت (یکی از تالارها و محلهای اجتماع) جمع شده بودند و تقاضای رسیدگی رئیس دانشگاه و استعفای مسئولین امور تغذیه رو داشتند. بالاخره ساعت حدود ۱۰ فکر کنم رئیس دانشگاه اومد و همه رو به داخل تالار دعوت کرد تا اونجا باهم صحبت کنند. راستش من کلاس داشتم و رفتم سر کلاس اما بعدا از سرویسهای خبری گسترده در دانشگاه (!!) خبر رسید که رئیس نتونسته دانشجوها رو راضی کنه و ساعت ۱۱ حدودا، ما یکدفعه دیدیم دانشجوها از تالار ریختند بیرون و شروع کردند بر علیه رئیس شعار دادن!! که فلانی حیا کن، دانشگاه رو رها کن!

این دانشجوها اکثرا بچه های خوابگاهی بودند که ناچار به استفاده از غذای سلف هستند و برای جلب حمایت سایرین شعارهایی مثل: «دانشجوی با غیرت، حمایت حمایت» میدادند که با تموم شدند کلاسها و این شعارها نهایتا تا دم اذان، جمعیت به نزدیک ۷۰۰ نفر رسید و کلی پلاکارد و پرچم و این چیزها درست شد! سردسته ها (اصطلاحا لیدرها) بچه ها رو یه گوشه جمع کردند و بهشون گفتند که تصمیم به تحریم سلف دانشگاه و ادامه اعتراض تا گرفتن استعفای مسئولی که کوتاهی کرده بود رو گرفتند. بچه ها هم با یه یا علی موافقت خودشون رو اعلام کردند.

وقتی صدای اذان از بلندگوی مسجد دانشگاه بلند شد، در یک حرکت زیبا که خدایی تاثیر جالبی داشت، بچه ها همه شعارها رو قطع کردند و دستهای همدیگه رو گرفتند و رفتند به سمت مسجد.

بعد از نماز دور تا دور مسجد موکت پهن کردند و نشستند و تقاضای حضور وزیر علوم رو در دانشگاه کردند (!!) اما در اثر یک اتفاق (یکی از مامورهای حراست از بالای پشت بوم مشغول فیلمبرداری از بچه ها بود که بچه ها متوجه این موضوع شدند و راه پله مسجد رو بستند تا این مامور و فیلمش رو بگیرند که با دخالت بقیه مامورها و نهایتا رئیس حراست، قضیه فیصله پیدا کرد) سردسته ها تصمیم گرفتند ورودی دانشگاه رو ببندند!

به این ترتیب رفتند جلوی سردر موکت پهن کردند و همگی همونجا نشستند و جلوی رفت و آمد هر ماشینی به دانشگاه رو گرفتند!

راستش تا دیروز ساعت ۵ بعد از ظهر هم هنوز همونجا نشسته بودند (حتی شب هم همونجا بودند) و از امروز دیگه خبری ندارم که هنوز بودند یا نه؟

چندتا نکته در این مورد به نظرم جالب اومد. اول اینکه رئیس دانشگاه (اسم نمیبرم) حداقل اینقدر احترام گذاشت که اومد و با بچه ها حرف زد (هرچند چندان تاثیری نداشت!)

دوم اینکه حراست دخالت چندانی توی این موضوع نکرد و هیچ نوع اعمال زور یا خشونتی انجام نشد (که این جای تقدیر داره)

سوم هم شعارهای جالبی بود که به سرعت ساخته میشد. روز شنبه بعد از ظهر هوا ابری شد، کم کم داشت نم نم بارون میگرفت که شعار جدیدی شنیده شد: فلانی درس نگرفت، آسمون دلش گرفت! (که تیکه اولش رو دخترا میگفتند و تیکه دومش رو پسرا)

چهارم اینکه توی بعضی مقاطع، تعداد تماشاگرها (که شامل گروه پسران بمبگذار هم میشد) بیشتر از اعتصاب کننده ها بود!

و نکته آخر هم اینکه اولین بار بود که من میدیدم بچه های بسیج و بچه های انجمن اسلامی دست همدیگه رو میگیرند و با هم همکاری میکنند. (که خصوصا بعد از ماجرای تریبون آزادی که موجب درگیری بین این دو گروه و اخراج سه نفر از دانشگاه شد، خیلی برای همه جالب بود!)

اینم از این خبر، حالا خدایی هم بخوای فکر کنی حرفشون منطقیه و راست میگن که غذای سلف باید سالم باشه که طرف از خوردنش نترسه. البته این آخریها داغ دل همه تازه شده بود و خواسته هاشون رو روی پلاکارها نوشته بودند و سردسته ها توی سخنرانی هاشون توی محوطه مدام اعلام میکردند: وضع بد خوابگاهها، نبود امکانات کافی، سطح پایین آموزشی دانشگاه، عدم رسیدگی مسئولین و غیره!

خب این مشکلات تقریبا همه جا هست، البته منظورم این نیست که بودنشون درسته، ولی این راه مناسبی برای حل کردنش نیست. هیچ وقت اعمال زور و فشار آوردن به طرف مقابل راه مناسبی برای به کرسی نشوندن حرف نیست. حالا چه از این طرف چه از اون طرف!

به هر حال بگذریم که هدف تنها اطلاع رسانی بود و من یکی از سیاست نه خوشم میاد و نه چیزی ازش سر در میارم (البته فکر نکنید آدم بی سیاستی هستم ها!)

به احتمال زیاد توی ایام فرجه ها کار این وبلاگ کمتر از الان و زمان امتحانا کلا تعطیل میشه! چون اکثر خواننده های ما هم محصل هستند از این بابت فکر نکنم مشکلی هم پیش بیاد...

راستی یه سوال؟ اگه شارژر موبایل رو به پریز تلفن وصل کنیم، آیا میشه موبایل رو شارژ کرد؟ لطف کنید در این مورد جواب بدید تا دفعه بعد براتون بگم!!

میخواستم یه ارسال کوتاه باشه، اما خب نمیشد اون خبر مهم رو نگفت.

عکس هم از گروه میذاریم ولی توی یه فرصت مناسب ایشالله ولی قول میدم که بذاریم...

دیگه همین دیگه!

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱- از تمام کسانی که علاقه دارند توی این وبلاگ گروهی عضو بشن و مطلب بنویسند خواهش میکنم که یه ایمیل کوچولو به آدرس گروهی merasa.o2@gmail.com ما بزنن تا من براشون دعوتنامه بفرستم (هویت همگی پنهان خواهد بود این رو تضمین میکنم) به این ترتیب زمینه برای تبادل نظر و بحثهای جدید و افکار متفاوت توی وبلاگ باز میشه... مطمئنا از همکاری با همه شما دوستای خوب خوشحال میشیم.

۲- یه موضوع به موضوعات وبلاگ اضافه میکنم که توی اون به مطالب جالب وبلاگهای دیگه لینک میدیم.

۳- از این به بعد هر ارسال یه جمله آموزنده: از رودخانه بیاموزیم که نه تنها خود را، بلکه صخره ها را نیز به دریا می رساند...

طول در عرض در ارتفاع = نقطه!

بعضیا خیلی خلاصه و مختصرن!

بعضیام خیلی بلند و وسیع و بی انتها!

خلاصه ها طولش میدن تا شاید وسعتی پیدا کنند. غافل از اینکه طولی که عرضی نداشته باشه، برای عرض کردن جز یه خط راست چیز دیگه ای نمیشه! خطی که اگه از ابتداش نگاه کنی به انتهاش، همون یه نقطه دیده میشه!

ولی اونایی که وسیع اند مثل دشت، انقدر قشنگ خلاصه میشن تو چندتا خط و کلمه ساده ساده که...

 

(برگرفته شده از وبلاگ ترنم دلتنگی، شاهکار قاصدک عزیز)

خواب در کلاس!

سلام به همه

الان توی یکی از سایتهای دانشگاه هستم و چون حوصله انتظار کشیدن واسه رسوا و مشکوک رو نداشتم تصمیم گرفتم خودمم یه سیستم بگیرم.

اوضاع و احوال بد نیست ، تا یادم نرفته بگم که یکی از دوستان خوبمون وبلاگش قراره توی یه مسابقه شرکت کنه و نیاز به رای همه ما داره. س لطف کنید و به این آدرس http://night-skin.com/topblog/ برید و یه رای ناقابل کوچولو به وبلاگ حرفهای نگفته با آدرس http://www.bichareh-man.blogfa.com/ بدید... انصافا وبلاگ خوبیه و ارزشش رو داره... برای اینکه مطمئن بشید میتونید برید و چندتا از مطالبش رو بخونید ولی به پرستیژ اعتماد کنید دوستان!

در گیر و دار میان ترمها امروز کاشف به عمل اومد که یکی از امتحانها رو به نسبت شدیدی گند زدیم (تقریبا تمام بچه های کلاس) و استاد تنها مرامی که گذاشت این بود که گفت اگه پایان ترم رو بهتر بدید میان ترم رو حساب نمیکنم ولی اگه پایان ترم رو بدتر از میان ترم بدید، هر ۲ رو با هم جمع و تقسیم بر دو میکنیم (و این یعنی بیچارگی!!)

بر حسب اتفاق یکی از دوستان خوبمون هم (که اصلا منظورم زنده نیست) سر کلاس به خواب عمیقی فرو رفته بود و داشت هفتمین پادشاه رو ملاقات میکرد که استاد تصمیم به حضور غیاب گرفت و بغل دستیاش با مشت و لگد و نیشکون به بدبختی بیدارش کردن چون به نظر پسر پادشاه هفتم بسیار زیباروی بوده و ایشون قصد دل کندن نداشتند!! به هر حال محبت کردند و با چشمانی قرمز و خواب آلود حاضریشون رو زدن!

خبر دیگه هم اینکه خانم دکتر الهی قمشه ای به زودی به دانشگاه ما میاد و اگه اشتباه نکنم ۲ جلسه سخنرانی در تالار وحدت خواهند داشت. سعی میکنیم حضور داشته باشیم هرچند من ارادت خاصی به برادر ایشون دارم ولی خب به هر حال هر دوشون فرزندان همون پدر عالم و عارف هستند.

یه نیمچه نمایشگاهی هم به مناسبت سوم خرداد توی میدون روبروی تالار وحدت برگزار شده که اگه خدا بخواد و یادم بمونه میخوام فردا دوربین بیارم دانشگاه و ازش چندتا عکس بگیرم (تا حالا ۳۲۷ بار قول عکس دادم ولی دریغ از یه نصفه عکس پاره و سیاه سفید!!)

فردا رسوا کنفرانس اخلاق داره و تصمیم گرفتیم به اتفاق جمعی از دوستان سر کلاسشون حاضر شده و به شدت مایه خراب کاری آقا رو دست و پا کنیم و طی مراسمی بچه ها رو بخندونیم (خودشم میدونه که من و مشکوک سابقه این کار رو داریم!) البته جلسه قبل ایشون مشابه همین بلا رو سر یکی از دخترهای کلاس آورده که ایشون هم طی تماسی که با من داشت آمادگی خودش رو برای این عملیات غیر ممکن اعلام کرده. در حال حاضر یکی از بچه ها رو به مناطق مرزی فرستادیم تا تجهیزات مورد نیاز رو تهیه کنه. (نکته اینکه آقا تازه دیروز لطف کردند و تشریف بردند و کتاب اخلاقشون رو خریدند! الانم به بهانه گرفتن مطالب بیشتر از اینترنت در باب موضوع کنفرانسشون، مشغول دانلود بازی موبایل هستند!)

بازگشت امیر قلعه نویی، ژنرال همیشگی پسران آبی رو به تیم استقلال تبریک میگم و به امید قهرمانی این تیم در جام حذفی. راستی بازی امشب منچستریونایتد و چلسی (فینال جام باشگاه های اروپا) رو هم از دست ندید...

 

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱- غیر از یکی دو نفر کس دیگه ای از ماجرا گذاشتن عکسهای پسران بمبگذار استقبال نکرد!

۲- مشکوک همینجا قول داد که توی همین هفته مطلبی رو برای وبلاگ ارسال کنه! به امید اینکه این نویسنده بزرگ قرن ۲۶ هم به وبلاگ بزرگ ما برگرده!

۳- با خبر شدم یکی دیگه از دوستانمون هم توی همون انتخابات بهترین وبلاگ شرکت کنه، وبلاگ خوبی داره... سری بهش بزنید و اگه دوست داشتید اونجا هم بهش رای بدید چون میتونید به بیشتر از یه نفر رای بدید. وبلاگ شاکی با آدرس: http://zendegiyeabi.blogfa.com

۴- منچستریونایتد در یک بازی نفس گیر و در ضربات پنالتی قهرمان جام باشگاههای اروپا شد

۲ کلمه حرف بی حساب !!

دانشگاه داره تموم میشه...

جنب و جوش ها بیشتر شده.انگار همه می خوان تو ۱ هفته ی باقیمونده کارای عقب افتاده ی این یکسال رو انجام بدن.ما اصرار داریم که ۱ اردوی دیگه هم بریم٬ منتهی از اونجا که اساتید هم هم ی کاراشون رو گذاشتن برا آخر سال٬ فعلا خفتمون چسپیده به کلاسا و میان ترما !

انتخابات انجمن ها هم فکر کنم این روزا تنور داغی داره.دانشکده ما که دیگه آخرش بود!بعد از اعلام نتایجبچه ها دست به یقه شدن و بعد از ظهر پای چشم همشون کبود بود.اینوری ها می گفتن اونوری ها تقلب کردن٬اونوری ها هم تکذیب می کردن.

امروز ظهر قراره با حضور مامور انتظامات انتخابات دادگاه داشته باشن!

من شخصا اصلا این درگیری ها رو قبول ندارم.به نظرم مساله ی بی ارزشی میاد.هر کسی میخواد تو انجمن فعالیت کنه خودش باید بخواد و بیاد.اصلا عضو اصلی بودن یا نبودن مهم نیس.مگه همین ترم قبل دبیر انجمن به من و رسوا و پرستیژ التماس نمی کرد که نشریه دانشکده رو ول نکنیم؟ که گاهی بهشون سر بزنیم؟

وقتی یکسال پاتو تو انجمن نمی ذاری توقع داری چه جوری شناخته شده باشی و رای بیاری؟ آخه رو چه حساب؟ اگه واقعا مخلصی و هدفی جز خدمت به خلق(!) نداری بدون رای هم میتونی کارتو بکنی!

مگه نه؟ مگه دروغ میگم؟

من طرفدار دوستای خودم هستم٬ ولی این حرفا تو دلم مونده بود! قصد بدی هم ندارم. ظاهر و باطن همین بود که گفتم.حتی بد ترش رو هم گفتم!

بگذریم...

سرتونو درد آوردم. نتیجه ی دادگاه فکر نمیکنم براتون جالب باشه ولی اگه دلتون خواست بگید که براتون بنویسم.

سرتون سلامت...!

 

امضاء: زنده!

با شرمندگی برگشتم

سلام

من همزمان با کلی اتفاق برگشتم...

به ترتیب اهمیت نمیگم، بلکه فقط میگم که گفته باشم:

به امتحانهای ترم نزدیک میشیم و فردا میان ترم اقتصاد کلان داریم، انتخابات انجمنهای علمی دانشگاه در دانشکده های مختلف در حال برگزاریه، پرسپولیس به همت داور مسابقه قهرمان لیگ ایران شد، به خاطر بی حوصلگی و ننوشتن توی وبلاگ تقریبا نیمی از دوستانم رو از خودم رنجوندم که عده ای باهام قهر کردن و عده ای هم دیگه اصلا سر نمیزنن و عده ای هم دیگه براشون مهم نیست! سایر اعضای وبلاگ فعال شدند و خدا رو شکر یه کم به خودشون اومدن، شبکه جدیدی به اسم tvPersia راه افتاده و از همه مهمتر جای نقاط مختلف صورت من رو در و دیوار دانشگاه مونده! و... بازم هست ولی دیگه بیخیال!

از همه اینا که بگذریم میخوام یه تشکر از دوستای مهربونم بکنم که توی این مدت با اینکه من اصلا نرسیدم بهشون سر بزنم (و فکر کنم اگه من به کسی از لیست دوستان سر نزنم، شخص دیگه ای هم به نمایندگی این وبلاگ، این کار رو نمیکنه متاسفانه!!!) اما بازم دوستای عزیزم محبت کردند و اومدن و حتی توی وبلاگشون برام مطلب نوشتن و سعی کردند توی این مدت کمی از غم من رو کم کنند.

اما بچه ها انصافا خیلی سخته... ایشالله هیچ کس، هیچ وقت عزیزی رو از دست نده که من توی ۱۰ ماه، سه تا از عزیزترینم ها رو از دست دادم...

خواهشی که از همه دارم، یه کم به من حق بدند که بی حوصله باشم. به خدا اصلا انگیزه ای برای نوشتن و اصلا اینترنت اومدن نداشتم...

اما همیشه گفتم و بازم میگم که زندگی ادامه داره...

از این به بعد سعی میکنم مثل سابق باشم.

خب جونم براتون بگه از دانشگاه و کلاسها! هنوز هیچ کلاسی به مرحله تق و لقی نرسیده اما از هفته آینده احتمالا غرولندهای بچه ها شروع میشه و التماسهای اساتید که گاهی دست به دامن لیست غیبتهای دانشجوها میشن!!

راستی گفتم غیبت، امروز یکی از استادها اواسط کلاس یه استراحتی به بچه ها داد و بعدشم شروع کرد به حضور غیاب کردن. به این ترتیب اواخر کلاس، بچه ها یکی یکی بلند شدند و از کلاس رفتند بیرون و استاد بیچاره هم کاری از دستش برنمیومد!! از طرف دیگه وقتی یکی از اساتید آخر کلاس حضور غیاب میکنه، برخی از دوستان رسوای ما، بین کلاس بلند میشن، میرن به نزدیکترین سایت دانشگاه و بازی موبایل دانلود میکنند و در برگشت بازی رو همون سر کلاس بین بچه ها پخش میکنند!!!

حالا به نظر شما این استادهای بیچاره کی باید حضور غیاب کنند که تاثیرش رو داشته باشه؟؟

بچه ها از سرویسهای دانشگاهشون گفتن، حالا که مقایسه میکنم میبینم خداوکیلی سرویسهای دانشگاه خودمون انگاری از خیلی جاها بهتره!! (البته در مقایسه با سرویسهای دانشگاه آزاد نه که خب اونها پولی هستند و باید هم اینقدر خدماتشون کامل باشه)

ما دو سری سرویس داریم که به سرویس های پشت (پشت دانشگاه) و جلو (سر در) مشهور هستند که جلویی ها هر نیم ساعت تقریبا و پشتی ها هر یک ساعت (دقیقا) حرکت دارند. بیشتر موقع ها هم اتوبوسهای دخترها و پسرها جداست (که البته این موضوع برخلاف تصور خیلی ها، بیشتر مایه خوشحالی آقایون میشه تا ناراحتیشون! چراکه اگه مختلط باشه احتمالا اکثر آقایون باید سرپا باشند تا شاید سه هیجدهم از خانمها بتونند بشینند! ماشالله بس که زیادند!! از طرفی هم خدا کنه آدم عرضه داشته باشه، اینجوری دیگه نیازی نیست سرویسها مختلط باشه!)

نکته آخر هم اینکه خیلی خوشحالم که کامنت دونی محل تقابل و تصادف افکار و عقاید ضد و نقیض شده و بحثهای جالبی اونجا سر میگیره... از طرفی بچه ها خواهش میکنم حد احترام همدیگه رو رعایت کنید...

با تشکر از آدمیزاد عزیز و البته رسوا و زنده که عاشق کل انداختن با همدیگه هستند!!

بازم حرف واسه گفتن زیاده ولی فعلا دیگه چیزی به نوشتنم نمیاد...

اجازه میخوام دوباره از همه دوستایی که این مدت ازم دلگیر شدند معذرت خواهی میکنم و امیدوارم که شرایط منو درک کنند...

در پناه خداوند،

امضاء: پرستیژ

 

پ . ن:

۱- میخوایم چندتا عکس از خودمون توی Love Street براتون بذاریم، اما بستگی به نظرات شما داره که بخوایید یا نه؟ پس خبر بدید

۲- خوب نیست آدم مثل سکه دو رو باشه، حتی اگه تازه شنا یاد گرفته باشه!

چاقی ملت!

 سلامی به گرمی ساندیچ کوکتل ۲ نون بوفه دانشگاه که مزه همه چیز میده به غیر از ساندویچ..! تو این دو سه روزه کلی اتفاق افتاده.. میخوام یکم سربسر سران مملکتی بزارم میگین چرا؟ آخه وقتی می یان در مورد قیمت زیاد برنج می گن: ملت زیاد چاق شدن باید برنج کم مصرف کنن تا تقاضا برای برنج کم بشه و قیمتش بیاد پائین و بالاخره تورم کم میشه... آخه خودتون بگین این جوابه درستیه؟ قضاوت با خودتون... بگذریم... بریم سر وقت فوتبال که امروز روز فوتبال ایرانه... به امید پیروزی پیروزی....

راستی در مورد نوشته قبلیم: من قصد رسوا بازی ندارم... در ضمن اصلا نمیدونم آدمیزاد کی هست؟! یه دستی زدم که به نظر جواب هم نداد!! قصد دعوا انداختن دختر پسرا رو ندارم... فقط یه خاطره بود همین... 

سخن آخر: من کسی که بهم شنا یاد داد، غرق نمیکنم...

 

امضاء: رسوا

ای عشق خانه ات آباد !!

شاید واقعا شیرینه دوست داشتن یه نفر و تعلیق فکری در اینکه اونم دوست داره یا نه؟

ممکنه بچه گونه و بیخود به نظر برسه که اینجوری کسی رو دوست داشته باشی...

خوب خره برو بهش بگو! چه کاریه آخه؟چرا داری خودتو عذاب میدی؟

حتم دارم هممون یه همچین حسی رو تو زندگیمون چشیدیم.هممون از این موش و گربه بازیها در آوردیم.لج همدیگه رو در آوردیم. گاهی حتی تا سر حد اعتراف هم رفتیم و نگفتیم که بابا! دیوونه!من .............!

شاید وقتی طرف یه بلایی سرش اومده یا حالش گرفته اس اشک تو چشامون جمع شده و بازم رومون رو برگردوندیم که کسی نبینه.

اما گاهی هم به خودمون و احساسمون شک می کنیم.به خیلی چیزا شک می کنیم...

به اینکه اصلا دوست داریم اعترافی صورت بگیره یا نه؟ اعتراف کردن تعهد دادن رو همراهش میاره.

اصلا شرایط تعهد دادن رو داریم؟ نیاز هست زمان بگذره؟

حتی ممکنه فکر کنیم:اصلا دوسش دارم؟!

آره . بعضی وقتا شروع می کنیم به گول زدن خودمون:

اونجورام نیس... راحت می تونم فراموشش کنم! اصولا علاقه ای نبوده...همش تلقین بوده!

بی خیال بابا .بره بذاره باد بیاد!

احتمالا اینا برای هممون پیش اومده.مدت زمانش متفاوته.برای بعضیا کوتاهه.برای بعضی ها به چند سال هم می رسه. این دیگه بستگی شدید داره به میزان غرور افراد و نوع رابطشون و همونطور که گفتم شرایط تعهد دادن.

منظورم از تعهد دادن قول ازدواج یا.....نیست.

تعهد در اینجا یعنی حداقل تضمینی برای خیانت نکردن.

یعنی آیا اونقدر به انتخابت مطمئن هستی که توی این مدت به کس دیگه ای علاقمند نشی؟یا هنوز فکر می کنی کلی تجربه ی جدید میتونی به دست بیاری؟ آدمای تازه تر و بهتری هم هستن که ممکنه در آینده باهاشون برخورد داشته باشی!

یه پسری رو میشناسم که توی همون زمانیکه با دختر مورد نظرش به قصد ازدواج تریپ آشنایی و رفت و آمد گذاشته بود با ۵ تا دختر دیگه  هم روی هم ریخته بود.اسمش رو هم گذاشته بود آزمون موندگاری!

می خواست قابلیت طرف رو برای موندگاری بسنجه و بفهمه که ایشون توانایی اینو داره که اون ۵ نفر دیگ رو  براش کمرنگ کنه یا نه؟! جالب اینجاست که دختره از این آزمون سربلند بیرون اومد و همین   باعث شد که با هم ازدواج کنن.

حالا خودمونیم.پسره کار چندان درستی هم نکرده بود.نظر ۱۰۰٪ دخترا اینه که اصلا کار درستی نکرده بود.ولی بعضیا اینجورین دیگه!

بگذریم....بیان با هم مراحل این اتفاق رو برای یه پسر بررسی کنیم:

بعد از مدتی احتمالا رفتین به طرف گفتین که:من گلوم بیش شما گیر کرده!

مرحله بعد چند حالت داره:

۱.دیوار

۲.stand by

۳.ذوق مرگ!

اگه حالت اول بیش اومد که تکلیفتون معلومه.دیگه به نظر من پیله نکنین چون بدتر میشه و بیشتر توی دیوار فرو میرین!

بذارین یه مدت بگذره،یا خودش پشیمون میشه و کم کم میاد طرفتون یا اینکه حیوونکی اصولا از شما خوشش نمی آد. خوب بذارین زندگیشو بکنه!

اما اگه حالت دوم اتفاق افتاد جای بسی امید واری هست.

در این هنگام شخص مورد نظر به خاطر فعالیت فکری زیاد نیاز شدیدی به گلوکوز پیدا میکنه!

او حالا به در های مختلفی میزنه٬راجع به شما تحقیق میکنه و آمار و سوابق شما در ۳ سوت روی نیمکت های محوته دانشگاه یا توی سرویس ها یا طی یک خرید دوستانه بیرون ریخته میشه!

بخت باید باهاتون یار باشه که لکه یا لکه های سیاه پروندتون از نظر اونا بنهون بمونه.چه بهتر که نداشته باشین!

در هر صورت باید پی گیری کنید ببینید نتیجه چی شد؟چون خودش نمیاد دنبالتون حتی اگه دلش بخواد هم این یه نمه غرور رو همه ی دخترا دارن!

برای کسانیکه به این مرحله می رسند آرزوی موفقیت میکنم.

میرسیم به حالت سوم:

کاملا مبرهن می باشد که معلوق( صفت مفعولی به معنای مورد علاقه قرار گرفته شده!) دیر زمانیست که انتظار شما رو می کشیده! البته باید طرف رو از قبل شناخته باشید و بدونید که آیا فقط انتظار شما رو می کشیده یا انتظار یک عابر پیاده رو؟ قصد توهین ندارم اما خوب از این موارد استثنایی پیش میاد دیگه!

در غیر این صورت شما جزو خوشبخت ترن جوونای روی زمین هستید و نقطه ی عطف زندگیتون فرا رسیده! حالا دنیا زیباست و در ودیوار بهتون می خنده. در حد تیم ملی خوشحالید و کلی برنامه دارین و...

امید وارم از اون دسته آدما نباشین که بعد یه مدت فراموش می کنن چه مشقتی برای رسیدن به این روز ها کشیدن و سرد میشن.

اما به نظر من٬ آدم باید طوری زندگی کنه که دلش شاد باشه. بقیه اش دیگه میل خودتونه.

خوش بگذره...!

 

امضاء: زنده