اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

اکسیژن دانشجویی

کاری از (Bomber Boys Band (3B

بازگشت در کنار ۴شنبه سوری!

سلام به همه دوستای خوبم!

به خاطر غیبتی که داشتم از همه معذرت خواهی میکنم، اما خداوکیلی این دفعه به خاطر تنبلی و بی حوصلگی و افسردگی و این جور چیزا غیبت نکردم. اینقدر کار داشتم که نمی رسیدم بیام مطلب بنویسم. اتفاقا خیلی حرفام موند که دیگه حالا تاریخ مصرفشون گذشته (چون حرف هم به نظر من تاریخ مصرف داره. هرچند بعضی حرفا تا ابد جای مصرف دارن)

نه نه نه! ازم نپرسین کجا بودم و چی کار میکردم که شرمنده ام! آخه یه سوپرایزه واسه همه! خصوصا واسه همه دانشجوها.... پس بذارین سوپرایز بمونه.... ایشالله توی سال جدید خبراش به گوشتون میرسه... هرچند فعلا به نقص فنی برخوردیم وگرنه قرار بود از اول فروردین شروع کنیم....

بگذریم!

از همه دوستای خوبم که این مدت سر زدن و کامنت دادن یا سر زدن و کامنت ندادن یا سر نزدن و کامنت هم ندادن (اسم نمیبرم که درگیری پیش نیاد!!) تشکر میکنم. از رسوا و مشکوک هم که توی غیبت من وبلاگ رو خالی نذاشتن تشکر میکنم.... راجع به دستنوشته های این دو همکارم هم من چیزی نگم بهتره! خودتون کم کم دارید با افکارشون آشنا میشین..... در مورد مشکوک هم زیاد نگران نباشین حالش خوبه... البته ما دیگه به این به اصطلاح بیماریش عادت کردیم هرچند من اصلا قبول ندارم که بیماری باشه چه برسه به اینکه خطرناک هم باشه!

از این به بعد سعی میکنم بیشتر بیام و مطلب بدم... تا بالاخره نوبت اون سوپرایز خفن برسه! هرچند میدونم الان همه درگیر کارهای خونه تکونی هستن.... ولی به لذت عیدش می ارزه، پس بچه ها ناامید نشید!!!

به قول جولیوس سزار (که توی فیلمی با همین عنوان که توی محاصره با افرادش گیر کرده بود در نامه ای خطاب به زنش میگه) : وقتی که سربازانم گرسنه هستند غذایی ندارم که بهشون بدم، وقتی که تشنه هستند آبی ندارم که بهشون بدم، ولی وقتی که ناامید میشند، امیدم رو باهاشون تقسیم میکنم... امیدی که هرچقدر بیشتر تقسیمش کنم، بزرگتر و قویتر میشه...

راستی امیدوارم دیشبم به همه خوش گذشته باشه... به من که خدا رو شکر حسابی خوش گذشت... اولش رفتیم باغ یکی از اقوام حوالی شهر... دور آتیش نشستیم و گفتیم و خندیدیم و آش خوردیم و یخ کردیم (چون آتیش خاموش شد) و برگشتیم!

وقتی هم که برگشتیم نوبت به مراسم هر ساله کوچه خودمون رسید.... البته امسال که بگیر بگیر و کنترلها خفن بود، طبق شنیده ها کوچه ما یکی از بهترین مراسم ها و جشن ها رو برگزار کرد!

از استاد دانشگاه خودمون و سرهنگ ارتش گرفته تا دختر پسرای تریپ خفن و فشن و ماشین های چند ده میلیونی شون در کرده.... همه با هم زدیم و خوندیم و حرکات موزون انجام دادیم و از آتیشی که گاهی اوقات از قد منم بلندتر میشد پریدیم و خندیدیم و جنگیدیم (جنگ دختر پسرا با تشویق بزرگترها و سایر حضار! همون کل کل همیشگی اما ایندفعه با حضور سیگارت و فشفشه!) و جیغ زدن (دخترا) و خندیدیم (پسرا) و داد زدیم (پسرا) و خندیدن (دخترا) !!!! و نهایتا ساعت ۱۲ متفرق شدیم!!

البته قبل از رفتن یه مراسم آتیش بازی فوق العاده قشنگ هم داشتیم که آسمون پرستاره محله (که البته یه خرده ابری بود دیشب) با فشفشه هایی با رنگهای فوق العاده قشنگ نوربارون شد... همزمان با آتیش بازی آسمون روی زمین هم فشفشه های زمینی مشغول هنرنمایی بودن...

خداوکیلی یه مراسم کاملا بی خطر ولی حسابی شاد و پر انرژی داشتیم... من که اعتقاد دارم باید این جور مراسم هایی سنت بشه، به جای توی خیابون راه افتادن و ترقه و بمب و آرپی جی به در و دیوار خونه مردم کوبیدن و تلفات های سنگین دادن!

نظر شما چیه؟؟؟؟

راستی اگه دوست داشتین خوشحال میشیم از خاطرات ۴شنبه سوریتون برامون بگید....

فعلا دیگه حرف خاصی نیست...

منتظر پستهای دیگه ام باشید....

امضاء: پرستیژ

عید باستانی و واگیر دانشگاهی!

ضمن عرض خیر مقدم به دو دوست و همکارم (مشکوک و رسوای عزیز) که بالاخره کمر همت بستند و الطافشون شامل احوال ما شد و محنت وار با بزرگمنشی خاص خودشون از غلظت تنبلی کاسته و مقادیری از علوم و مکاشفات بی نظیرشان را بی دریغانه به وبلاگ نثار فرمودند، باید به عرضشون برسونم که کم کمک داشتم از انتخاب همکار برای وبلاگ پشیمون میشدم که بالاخره فرجی شد و خوشحالم که پشیمون نشدم! به هر حال با حضور این دو دوست عزیز وبلاگ رنگ و بوی تازه ای خواهد گرفت و از این یکنواختی دستنوشته های من قطعا خلاص خواهید شد...

با این مثلا مقدمه بریم سراغ حرفای امروز....

راستش حرف خاصی نیست، جز اینکه تصمیم گرفتیم (یا بهتر بگم گرفتم!) که تعدادی عکس یا فیلم از محیط دانشگاه بگیریم و توی وبلاگ بذاریم... هرچند دانشگاه خیلی خیلی بزرگه (خداوکیلی از یه شهرک هم بزرگتره) ولی سعی میکنم واسه کسانی که اینجا رو ندیدن تقریبا کافی باشه...

دیگه اینکه تا قبل از این دیده بودیم که بعضی اساتیدی که تحصیلات چندانی توی درس خاصی ندارند رو واسه تدریس اون درس انتخاب میکنند ولی تا امروز ندیده بودم که سردبیر نشریه یه دانشکده از دانشکده دیگه ای انتخاب بشه! حالا عضو هیئت تحریریه شدن ایرادی نداره ولی سردبیر... اونم نشریه تخصصی یه دانشکده! به هر حال دانشگاهه دیگه و احتمال رویت هر چیزی توش وجود داره و اتفاقا اکثرشون هم واگیر دارن که این یکی هم شامل این سنت شده!

با نزدیک شدن عید باستانی نوروز، دانشجوها هم به سنت باستانی خودشون (که شاید قدمتش بیشتر از قدمت عید باشه!!) غرولند کردن نسبت به جلسه آخر فلان کلاس و فلان استاد رو شروع کردن! با اینکه عملا دو هفته است که کلاسا نظم پیدا کرده اما به نظر دانشجوهای عزیز قدری خسته شده اند...!

راستی الان یادم افتاد، چند وقت پیش توی یه سایت دیدم که یه فیلم ساختند در جواب فیلم ۳۰۰ به اسم شکوه تخت جمشید (البته درست اسمش یادم نیست ولی همچین چیزی بود) که از این بابت بسیار خوشحال شدم! اینو همه میدونن شمام بدونین که من وطن پرستم و تا حدودی میشه گفت نژادپرست! آخه من اعتقاد دارم نژاد آریایی واقعا حرف نداره.... مغزی که نژاد آریایی (خصوصا از نوع ایرانیش) داره هیچ نژاد دیگه ای نداره به خدا! شما خودتون مقایسه کنید تعداد ایرانی هایی که توی دنیا اسم و رسم و اعتبار و قدرت دارند با بقیه نژادها.... تازه اینا با همه نداری ها و نبود امکانات به اینجاها رسیدن... اگرنه امکاناتی که الان ایالات متحده داره رو ما داشتیم شک نکنید که ارباب جهان بودیم! خدا شاهده شاید الان توی مریخ هم پایگاه داشتیم.... وارد سیاست نمیشم چون اصلا علاقه ای بهش ندارم.. اینا رو کلی گفتم

اما راجع به فیلم ۳۰۰ دیگه اینقدر افتضاح بوده که خود هالیوود یه فیلم واسه مسخره کردنش درست کرده (حالا درست نمیدم کارگردانش کی بوده یا کدوم کمپانی تهیه اش کرده) منظورم فیلم Meet the Spartans یا همون ملاقات با اسپارتان هاست که مدتی هم توی Box Office رتبه داشت....

راستی فیلم Clover Field رو پیشنهاد میکنم ببینید، معرکه است! اگه بشه که سینمای دانشگاه پخشش میکنیم اما اگه نشد حتما خودتون بگیرید و ببینیدش!

نکته آخرم اینکه برد شیرین تیم استقلال رو به همه طرفداران عزیزش و عزیزم (!!!!) تبریک میگم... ایشالله ملوان رو هم میبریم و مدعی قهرمانی میشیم!

در ضمن نخستین قدم تبلیغاتی وبلاگ در محیط دانشگاه شروع شده، از این به بعد اکسیژن دانشجویی رو بیشتر می بینید.... فقط دور و برتون رو با دقت نگاه کنید، ما اونجاییم.... ما همه جاییم! و همه جا رو می ترکونیم.....

امضاء: پرستیژ

 

واسه دوستای قدیمم

دوستای عزیز و بامرام و بامعرفت و قدیمیم سلام

میدونم دل خوشی از من ندارین... اما امیدوارم منو ببخشین. به خاطر همه کوتاهی ها و بی معرفتی هایی که داشتم و توی این مدت طولانی اصلا بهتون سر نزدم ولی شما با محبت خودتون شرمنده ام کردین...

من عوض شدم؛ خیلی زیاد. و تقریبا همه چیزم رو هم عوض کردم. اسمم (که گذاشتم پرستیژ)، تیپم، مدل موهام، محل کارم و حتی باشگاه ورزشی که اونجا تمرین میکردم...

دیگه نمیخوام به زندگی سابقم برگردم و از کسی که الان هستم خوشحال و راضی ام و با همه سختی هاش بازم خدا رو شاکرم... و برای همه آرزوی شادی و خوشبختی میکنم... چه دوست، چه دشمن...

از شما هم خواهش میکنم من جدید رو بشناسین و قبول کنین...

به داشتن دوستای خوبی مثل شما افتخار میکنم و امیدوارم روزی برسه که بتونم محبتتون رو جبران کنم....

اگه اسمتون رو نمیبرم منو ببخشین آخه معذورات این وبلاگ جدید رو که بهتون گفته ام. شما هم لطف کنین اشاره ای به گذشته ها نکنید تا ایشالله به یاری خداوند آینده ای زیبا بسازیم....

پس بزن قدش و با گروه پسران بمب گذار که دانشگاه رو میترکونند هم قدم شو....

بازم مرسی از لطف و محبت بی دریغ و بدون چشم داشت شما!

دوستدار شما؛ پرستیژ

من افسانه ام موش دارد!!

خب بالاخره شاهد اکران فیلم زیبا و دیدنی من افسانه ام محصول ۲۰۰۷ امریکا در سینمای تالار وحدت دانشگاه بودیم....

روزهای سه شنبه و چهارشنبه همین هفته گذشته این فیلم دو بار اکران شد و هر بار با استقبال بی نظیر دانشجوهای عزیز مواجه شد به طوری که دو طبقه سالن کاملا پر شد و نگرانی مسئولین از سرریز کردن دوستان از طبقه دوم بود!! برای کسانی که زیاد اهل فیلم نیستند بگم که این فیلم هنوز در اکران سینماهای جهانه و مدتی در صدر جدول Box Office قرار داشت!

البته کار بی سابقه ای نبود، به هر حال هرچی که باشه بعد از قراردادی که با هالیوود بستیم (که اینجانب شخصا نماینده کانون فیلم دانشگاه بودم و با آقای دنر ویلیامز نماینده هالیوود (که اتفاقا خیلی تاکید داشت اسمش رو دینر تلفظ نکنیم!!) در دوبی این قرارداد رو امضاء کردیم) اکران فیلمهای روز دنیا در سینمای دانشگاه امری عادی و بدیهی شد... (بعله این پرستیژخان رو دست کم نگیرید دوستان)

مدتی پیش هم همزمان با سینماهای امریکا و اروپا فیلم Departed با هنرمندی بازیگران نامی مثل مت دیمون (بازیگر مجموعه فیلمهای اولتیماتوم بورن و بسیاری فیلمهای زیبای دیگه) و براد پیت (بازیگر فیلم هفت و یازده مرد اوشن و...) و فوق ستاره سینمای جهان جک نیکلسون (بازیگر فیلم درخشش و ویدئوی کامران و هومن!!!) و کارگردانی بی نظیر مارتین اسکورسیزی، اکران شد و این فیلمم شدیدا مورد توجه و استقبال قرار گرفت....

به هر حال اینم از ماجرای فیلمهای دانشگاهی!

 

راستی به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه فرمایید:

طبق شنیده ها بوفه مرکزی آقایون واقع در ضلع این طرفی سلف سرویس موش دارد و موشهایش هم گوش دارند و اتفاقا به سرعت برق و باد هم دویده و اخبار و گفتگوهای بعضا خصوصی را با دلیل یا بی دلیل، بدون کم و کاست یا با اضافات ویژه، به گوشی افراد شناس و ناشناس، مربوط و بی ربط، دوست و دشمن می رسانند. لذا از تمام دانشجویان پسر تقاضامندیم هنگام صحبت کردن در اطراف خود تله موش با مقادیری پوست خیار (به علت گرونی گردو از پیشنهاد آن صرف نظر نمودیم) کار گذاشته و حتی المقدور آرام یا درگوشی صحبت کنند و اصلا به زشتی کار خود توجه نکنند!

شایان ذکر است که موش مشاهده شده قدری چاق است و با چشمان قلمبه خود بدجور به شما خیره میشود و لیموناد را با علاقه فراوان مینوشد!

از دانشجویان دختر نیز تقاضامندیم چنانچه در بوفه خودشان هم موشی مشاهده نمودند مراتب را به واحد خبری Bomber Boys Band اطلاع دهند.

با تشکر این بود چکیده گزارشات این مدت دانشگاه!

امضاء: پرستیژ

از دانشگاه

بیاین یه گذری هم داشته باشیم به دانشگاه!

میگن بین المللی شده، دانشگاه باهنر کرمان رو میگم، ولی ما که چیزی ازش ندیدیم. از اواسط ترم پیش یهو دیدیم تو دانشگاه بلوایی شد و افتادن به جون فضاهای سبز دانشگاه که دستی به سر و روشون بکشن... حالا خداوکیلی بهار که بشه، دیگه کسی نمیتونه میدون وحدت و باغچه ها و خصوصا Love Street  رو بشناسه. خیلی عوض شده. ولی کاش یه خرده هم سر و سامونی به وضعیت دانشکده های دانشگاه می دادن! من نمیدونم چند وقته که ارزیابی اساتید آخر هر ترم انجام میشه ولی امیدوارم که هرچه سریعتر تاثیر این ارزیابی ها رو با چشم غیرمسلح هم ببینیم.

راستی یه نکته ای الان یادم افتاد! توی وبسایت دانشگاه که میری، اونجا که میخوای ارزیابی دانشگاه رو انجام بدی (بعد از ارزیابی اساتید) به احتمال قریب به یقین بهت  پیغام میده: شما برای ارزیابی دانشگاه انتخاب نشده اید!

من نمی فهمم اگه قراره اشخاص خاصی ارزیابی رو انجام بدن آیا واقعا اون تاثیری که باید داشته باشه رو خواهد داشت؟ اصلا این افراد خاص رو کی انتخاب میکنه؟ چه جوری؟ و روی چه حسابی؟ خدایی بهتر نبود که همه می تونستند نظرات خودشون رو بدن؟؟ 

یه کار خوبی که اخیرا توسط کانون یاریگران (یکی از کانونهای دانشجویی دانشگاه) انجام شده طرحیه که با کمک دانشجوهای علاقمند، ترتیبی داده میشه که بچه های بی سرپرست می تونن در آینده سرمایه مناسبی برای زندگی و کار داشته باشند. قضیه از این قراره که برای هر کودک بی سرپرست (که با یکی دوتا پرورشگاه در موردشون صحبت شده) یه حساب پس انداز به نام کودک باز میکنند و دانشجوها هر ماه مبلغی رو به حساب هر کدوم از اونا که دوست دارند واریز میکنند، تا زمانی که بچه به سر قانونی هم نرسه اجازه نداره که به این حساب دست بزنه. خب اینجوری ظرف ۱۵ ، ۱۶ سال مبلغ قابل توجه ای جمع میشه که کودک بی سرپرست امروز و نوجوان فردا میتونه ازش استفاده کنه و ایشالله وارد دانشگاه بشه.

در قسمت دیگه ای از این طرح هم به معلولین و سالمندان کمک و رسیدگی میشه. کلا طرح خوب و جالبیه که همین جا به مسئولین این کانون تبریک میگم و امیدوارم با استقبال دانشجوها همراه بشه. (برای اطلاعات بیشتر: طبقه دوم ساختمان امور فرهنگی، بخش کانونها، انتهای سالن)

راستی چند نفر تا حالا اون ساعتی رو که بالای ساختمون D نصب شده رو دیدین؟؟ من که ترم پیش به طور کاملا اتفاقی دیدمش!! خدایی نمیدونم فلسفه اش چیه؟ آخه کارم نمیکنه و اینقدر کوچیکه که اصلا به چشم هم نمیاد!!

شنیدم اسکناسهای ۱۰هزار تومنی هم قراره بیاد! پس دانشجوهای عزیز خیالتون راحت باشه که از این به بعد دیگه جیباتون سنگین نمیشه و میتونید به راحتی پولهاتون رو با خودتون حمل کنید!!! ولی از شوخی گذشته توصیه من اینه که از کارتهای اعتباری استفاده کنید، خصوصا که دو دستگاه ATM در دانشگاه شناسایی شده که البته بگذریم از اینکه عموما یا شلوغن یا خراب!

خبر آخر هم این که به زودی شاهد دوربین مخفی های بی نظیری خواهید بود که در محیط دانشگاه توسط اینجانبان تهیه شده. شک ندارم که از دیدن این صحنه های دیدنی لذتها خواهید برد!

امضاء: پرستیژ

از کجا؟

بابا دیگه ای ول دارین به خدا!

من یکی که دیگه تسلیمم. ولی خدایی موندم این همه حرف رو از کجاتون در می آرید؟

ولی دیگه بیخیالم، مثل ترم اول! یعنی این موضوع دیشب تصویب شد وقتی که با رسوا و مشکوک جلسه داشتیم. منم که یه خرده داغ کرده بود آسه آسه کوتاه اومدم....

دیگه هم نمیخوام در این موارد حرفی بزنم! اینقدر حرف درآرید تا بترکید! از قدیم گفتن حسود هرگز نیاسود. (ما هم که کم موضوع نداریم واسه حسودی شماها! اعتماد به نفس رو حال کردین خداییش؟)

امروز یه سخن ماندگار به یه دوست زدم که حیفم میاد به شماها هم نزنم! بهش گفتم کاری که تو راحت انجام میدی، دیگران هم میتونن راحت انجام بدن... البته باید تفسیر حرفم رو هم بخونین چون میدونم اینقدر نغز و شیوا گفته ام که یه خرده واسه بعضی ها سنگینه (!!!) منظورم این بود که اگه راحت واسه دیگران حرف درمیارین، دیگران هم راحت واسه شما حرف در میارن، اگه راحت به دیگران میخندین، دیگران هم راحت به شما میخندن و الی آخر..... (حالا که خب فکرش رو میکنم میبینم منظورم همون از هر دست بدی از همون دست میگیری، بود!)

بگذرین!

راستی تقصیر من نیست که این دو تا (مشکوک و رسوا) تنبل تشریف دارن و مطلب کم میدن! تقصیر اونام نیست که من حرف زیاد دارم و هر دفعه کلی وقت همه رو می گیرم!

حالا تا بعد!

امضاء: پرستیژ

برای شماست!

 

قبلا در این مکان مطلبی برای شما نصب شده بود...

 

امضاء: پرستیژ

دانشگاه هم دانشگاه های قدیم!

یادش بخیر! چه زود گذشت... اون موقع ها که ما دانشجو بودیم (سال ۴۰، ۴۲ تقریبا) اصلا دانشگاه ها اینجوری نبود که! خیلی افتضاح بود...!

 

اون موقع ها وقتی میدونستی باید درس ایکس و ایگرگ رو توی این ترم برداری، ۱۰۰ درصد این دوتا با هم تداخل داشتن، اما الان چی؟ استغفرالله! اصلا تداخلی در کار نیست. حتی درسای ترم بعدیت هم با درسای ترم آخرت تداخل نداره چه برسه به این ترم.

 

اون موقع ها وقتی استادت مثلا لیسانس ریاضی داشت، شیمی و زیست شناسی و کشاورزی و معارف و حتی گاهی اوقات تربیت بدنی ۲ رو هم تدریس می کرد. اما الان هر استادی فقط واسه یه درسه! خدا خیرشون بده، آخه اینجوری هیچ وقت مجبور نیستی مثل دبستان از صبح که میری دانشگاه تا شب فقط با یه استاد سر و کله بزنی.

 

اون روزا وقتی که روی برگت به اندازه ۲۶ نمره مینوشتی شاید به زور چند تا التماس و دو سه روز دم دفتر استاد وایستادن و نهایتا یه گردگیری مختصر روز میز استاد، شاید، شاید بهت ۱۰ میداد که حداقل پاس بشی. دیگه به استاد مربوط نبود که بابا این درست سه چهار واحده، مشروط میشم ها! تچ! هیچ ربطی به استاد که نداشت هیچ، رئیس بخشت هم میگفت خب استاده، هرکاری دلش بخواد میکنه.... اما الان واقعا باید خدا رو شکر کرد، که وقتی اندازه ۸ نمره مینویسی بدون اینکه استاد حتی تو رو یه بار سر کلاس دیده باشه، بهت میده ۱۹.۵!

 

یادم میاد اون زمان وقتی استاد میگفت برید راجع به فلان موضوع تحقیق کنین، هیچ کس اهمیتی نمیداد و اون معدود بیچاره هایی هم که وسط فرجه ها به بدبختی یه تحقیق ۵۰ صفحه ای جمع و جور میکردن (آخه یادتون که هست اون زمان هنوز گوگل به دنیا نیومده بود) با هزار ذوق و شوق و به امید حداکثر یه لبخند استادی (یا همون نیم نمره دانشجویی) میرفتن دم دفتر استاد، استاد میگفت: من کی گفتم تحقیق بیارین؟ من حال ندارم بخونمش ... نه نه اینجام نذارش دورم شلوغ میشه دارم سوال طرح میکنم!

اما الان چی؟ اصلا استاد حرفی از تحقیق نزده، ۳۸ نفر از دانشجو میفتن توی کتابهای مختلف و منابع اطلاعاتی و کتابخونه های دانشکده های مختلف که دو سه صفحه ناقابل بنویسن و استادم با دیدن اونا، با دقت تمام تحقیق ها رو مطالعه می کنه و همه رفرنس ها رو چک میکنه و آخر سر با وسواس شدید به هر کس همون نمره ای که لیاقتش رو داره میده.

 

دیگه از سلف سرویس دانشگاه نگم که ما شهرستانی های بیچاره اون موقع ها چی میکشیدیم (آخه اون زمان فقط تهران دانشگاه داشت، حتما یادتون هست). همه جور حشرات موذی و غیر موذی توی غذاهامون بود، اینجانب شخصا مقادیری سوسک وسط قرمه سبزی پیدا کردم که استثنا اون روز با چمنهای دانشگاه پخته نشده بود. با چشمان مبارک خودم هم موشی رو دیدم که با فراغت بال و از روی حوصله از سلف سرویس خانمهای محترم (که شدیدا مشغول جیغ زدنهای دسته جمعی بودند، چراکه فکر میکنم نزدیک یکی از همین ایام خاص بود و مشغول تمرین آواز بودند) بیرون آمده و به سمت آشپزخانه روانه شد. اینجوری که به نظر میومد آقا موشه به این سر و صداها عادت داشت، چه میدونم شاید خونه اش همون حوالی بوده و داشت میرفت اداره! اما الان چی؟ غذای همیشه گرم و نرم و دلنشینی که به این راحتی ها ته نشین نمیشه. یه روز قبل از اینکه چمن ها دانشگاه رو کوتاه کنن، قرمه میپزن و دو هفته قبل از کم شدن خرده سنگای جلوی دانشکده امون عدس پلو و بلافاصله لوبیا پلو. تا از هر نظر مطمئن باشیم که غذای ما حقیقت داره! تمام درزها، سوراخها، حفره ها، چاله ها، مجاری و خلاصه هرگونه راه ورود حیوانات درنده به سلف سرویس و خصوصا آشپزخانه هم مسدود شده!

 

راستی اون روزا، تمام دانشجوهای عزیزم که غذاشون رو میخوردن سینی های غذا رو ول میکردن روی میز و انگار نه انگار که این باعث این تلفات اونها بودن، راهشون میگرفتن و میرفتن که یه چرتی بزنن، بیخیال از اینکه این بنده های خدا که باید ته مونده بشقاب های اونها رو جمع کنن هم آدمن و مهمتر اینکه هنوز غذا هم نخوردن. اما الان واقعا خدا خیری به این فرهنگ بده که اینقدر زود جای خودش رو بین همه (خصوصا دانشجوها) باز کرده، آخه هرکس غذاشو میخوره، تا ظرفش رو شسته و تمیز تحویل سرپرست سلف نده که بیرون نمیره، حتی همه لیوانای یه بار مصرف رو هم میشکونن و درست میندازن توی سطل مخصوص. دیگه اینجوری لازم هم نیست که روی در و دیوار هزار مدل التماس کنن که بابا سه چهار هزار دانشجو و دو کارمند؟ لیوان یه بار مصرف واسه یه بار مصرفه!

 

از همه این حرفا بگذریم، اون موقع ها وقتی میگفتن کلاس ساعت ۱۱:۳۰ تشکیل میشه، هییییییچ کس دیرتر از ۱۱:۲۵ روی صندلیش نشسته بود... اما این روزا، ۱۲:۲۷ دقیقه با هزار جور بد و بیراه به ترافیک و شماره کلاس و صبحانه ای که آماده نبود و کارت سوخت، دوستمون وارد کلاس میشه، سلام گرمی به استاد میکنه و با علاقه میره ردیف اول میشینه...

 

خداییش دانشگاه هم دانشگاه های قدیم!

این گزارشم طولانی شد، پس بقیه اش باشه واسه بعدا...

امضاء: پرستیژ

ضرب المثل

میازار موری که دانه کش است که جان دارد و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان، غم مخور. کلبه احزان شود روزی ز سر سنگ عقابی با عقاب به هوا برخاستن توانستن است و غاز با غاز همسایه مرغ است...

دوستیِ من و تو مانند میخ طویله ایست که هیچ کره خری قادر به کندن آن نیست!

ادامه دارد!

امضاء: پرستیژ

بخند

آدمک آخر دنیاست، بخند

آدمک مرگ همین جاست، بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست، بخند

آدمک مست نشی گریه کنی

کل دنیا سراب است، بخند

اون خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست، بخند

امضاء: یه دوست

چشم نداری یا عقل؟

حواست به منه یا نه؟

آره با توام، خودِ خودِ تو.... تو که چشم داری زیر میز کتابخونه و پشت درختهای لاو استریت رو هم میبینی، ولی چشم نداری که یه نگاهی به خودت بندازی و احتمالا چیزایی که داری واسه خودت توی اون دنیا آماده می کنی... البته شایدم عقل نداری، که خداوند خودش به نادونهایی مثل تو وعده قشنگی داده: هیزم آتش جهنم!

آخه خدا وکیلی اینقدر لذت داره پشت سر مردم حرف درآوردن که حاضری با آبروی دیگران بازی کنی؟؟

چی؟ حقیقت داره؟؟ ....  عجب! ببینم می تونی برام اثباتش کنی؟ .... نمیخوای؟ چرا نمیخوای؟ دیگه از چی می ترسی؟ همه که تو رو شناختنت.... لازم نمیبینی؟ هه هه هه! جراتش رو نداری، چون می دونی چنین چیزایی حقیقت نداره، مثلا میای محبت و وفاداری خودت رو نشون بدی؟؟ میای میگی: آره پشت سر بعضیا دارن بعضی حرفا رو میزنن؟

عزیزم پات رو کنار نکش، آخه کفشت وسط میدون جا مونده!! دفعه بعدی با دقت بیشتری عمل کن، چون حسادت و حقارت از چشمای آدما معلوم میشه نه از حرفا و رفتارشون... تازه تو که رفتارت هم سرشار از سوتی بود، اصلا نافرم تابلو بودی ...

هنوزم حواست با منه؟

داری ضربدر صفحه رو میزنی؟ میخوای این صفحه رو ببندی؟ بشینی فکر کنی واسه شایعه بعدی؟ از کی درمیری؟ از من؟ از خودت؟ از خدا هم می تونی در بری؟؟

کاش جهنم هم ضربدر داشت که وقتی میزدی دیگه صفحه اش بسته میشد! نه؟

قبل از اینکه با بد و بیراه بری، بذار بگم که پرستیژ بخشیدت و امیدوارم خدا هم تو رو ببخشه... اینا اصلا مهم نیست، آخرش چند سال دیگه است که باید همدیگه رو تحمل کنیم نه؟ واسه خودت میگم عزیزم، نذار توی آتیش حسادت خودت بسوزی. از ما گفتن بود!

راستی بذار واسه شایعه بعدیت بهت آمار بدم که زیادی فسفر نسوزونی، آره برو دانشگاه رو پر کن، بگو پرستیژ عاشق شده... این خوبه، داغه داغ هم هست... 

امضاء: پرستیژ

کلاسهای تشکیل نشده!

قاعدتا در هفته دوم دانشگاه از لحاظ آموزشی هستیم اما به تجربه ثابت شده که اواسط هفته سوم اصولا اوایل هفته اول دانشجویی و خصوصا اساتیدی شده!

با این حساب وقتی که استادت از مدیران رده بالای بورس هم باشه دیگه نباید انتظار داشته باشی که کلاست تشکیل بشه! خدا خیرش بده که اقلا من بازی استقلال رو دیدم (که خدا رو شکر برد!!)

جالب ترین نکته اینجاست که شماره کلاسها بعد از انتخاب واحد و ارائه برنامه هفتگی اولیه به دانشجوها، عوض شد و بر حسب اتفاق یکی از اساتید ما خبر نداشت و به کلاس قبلی رفت، وقتی این هفته اومد سر کلاس اصلی می خواست واسه ما غیبت بزنه!!!!

اینم از دردسرهای دانشجویی! آدم زن بگیره فکر کنم راحت تر باشه!!!

تا بعد،

امضاء: پرستیژ

شروع می کنیم

با سلام!

شروع به کار رسمی وبلاگ اکسیژن را اعلام می کنیم....

زین پس با شما خواهیم بود ....