-
چرا نیستیم؟!
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 17:10
یه چند وقتی بود نویسنده های این وب تنبل شده بودن .. فقط پرستیژ مونده بود و حوضش! تا اینکه آدمیزاد که اصلا معلوم نیس پسره یا دختر اومد .من خیلی خیلی ورودشو تبریک میگم. دروغ گفتم اگه بگم به خودم و اون ۲ تا (مشکوک و رسوا) حق میدم چون درس و مشغله های خفن فکری امونمون رو بریده بود! اما خوب تایپ فارسی یه نمه برا من سخته. به...
-
دختر با کلاس..!
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 14:38
سلامی چو بوی خوش ماهی که امروز غذای سلف بود. البته ماهی بود ولی مزه خورشت لیمو میداد...(خودم تا حالا خورشت لیمو نخوردم) راستی یادم رفت به آدمیزاد سلام کنم و خوشامد گویی کنم البته نیازی هم نیست چون از خودمونه...! این دخترا همیشه باید یه کاری یه ادایی بکنن تا حال ما پسرا رو به هم ببزنن..! میگین چکار کردن؟ الان میگم:...
-
اندر احوالات سرویس دانشگاه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 17:31
سلام عرضم به حضورتون روزایی که ما کلاس ها رو نمی پیچونیم ، کلاس ها ما رو می پیچونن. آخه ما با سرویس دانشگاه داستان هایی داریم. یه روز سرویس می یاد، دانشجوها نمی یان، یه روز دانشجوها می یان ، سرویس نمی یاد، یه روز نه سرویس می یاد نه دانشجوها!، یه رو دانشجوها تصمیم میگیرن نرن دانشگاه به جاش با سرویس برن پیک نیک! تازه...
-
زندگی ادامه داره
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 23:22
سلام به همه دوستای خوبم واقعا نمیدونم چی بگم... یه کم برام سخت شده نوشتن. ولی خب واسه اینکه این وبلاگ از رونق نیفته و محبت دوستای گلم بی جواب نباشه گفتم بیام تا بازم شروع کنم... خب همیشه اعتقاد داشتم زندگی ادامه، حتی اگه منم نباشم زندگی برای دیگران ادامه داره، پس نباید کم آورد و پا عقب گذاشت و باید ادامه داد. به نظر...
-
مدیریت!!!
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 23:40
به یک دانشجوی مدیریت و یک دانشجو فیزیک و یک دانشجو ریاضیات، هرکدام 150 دلار دادند و از آنها خواسته شد که با استفاده از این پول، ارتفاع یکی از هتل های شهر را که دانشگاه در آن قرار داشت. بادقت محاسبه کنند. سه دانشجو با اشتیاق فراوان برای انجام این محاسبه دنبال تهیه ملزومات رفتند. دانشجوی فیزیک اول به یک مغازه ساعت فروشی...
-
رفت
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 16:06
روز سه شنبه، ساعت ۱۶:۲۰ ، عموی من با بوق ممتد دستگاهی که بهش وصل بود، از همه خداحافظی کرد... به همین سادگی.... خیلی زود... خیلی سخت... خیلی راحت! رفت و زنش رو با یه بچه دو ساله و یه بچه ۷ ساله تنها گذاشت... رفت و برادرهای بزرگترش رو تنها گذاشت... رفت و همه ما رو با این عذاب وجدان تنها گذاشت که چرا قدرش رو ندونستیم؟؟...
-
تسخیر پاتوق
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 00:46
سلام دوستای خوبم قبل از هرچیز، از همه شما ممنونم که با محبت و درکتون، چیزی بیشتر از اونچه که انتظار داشتم بهم دادید.... واقعا ارزش دوستای خوب اینجور جاها معلوم میشه... امیدوارم برای هیچ کدومتون هرگز چنین مشکلی پیش نیاد و من فرصت جبران محبتهاتون رو از طریق دیگه ای داشته باشم.... ما توکل کردیم به خدا و دعا میکنیم که...
-
ازدواج دانشجویی
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 17:30
سلام غرض از مزاحمت این بود دوتا از دانشجوهای کلاسمون می خوان با هم ازدواج کنن! به سلامتی ! چند روز پیش هم پسره مادر و پدرشو اورده بود دانشگاه! اما یکی نیست بهشون بگه بی جنبه ها شما تازه 2 ترمه اومدید دانشگاه، آخه هم دیگه رو شناختید؟ حداقل هم دیگه رو یه مدت زیر نظر میگرفتید! پسره که خیلی بچه هست! اصلا از قیافش گوش...
-
خدا نگهش داشته...
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 00:10
سلام به همه شاید جای این حرفا اینجا نباشه... ولی باید یه کم خودم رو خالی کنم.... ولی سعی میکنم خلاصه بگم تا وقت کسی رو نگیرم. یکی از عموهای من که فقط ۴۶ سالشه و ۲تا پسر کوچیک داره (یکی ۳ ساله و یکی ۷ ساله) ده سال پیش غده تیموسش رو که متاسفانه بزرگ شده و حالت سرطانی گرفته بود عمل کرد. از اون موقع تا امروز داروی های...
-
عضو جدید!
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 12:45
سلام آدمیزاد هستم عضو جدید این وبلاگ به اصطلاح گروهی! پاتو که تو سرویس دانشگاه می ذاری، می بینی اول صبح دختر خانومای محترم! مشغول آرایش کردن هستن و صحبت از مارک کرم و ... کم کم که گرم می شن میرن توی بحث احضار روح و جن گیری و فال قهوه... بعدشم معرفی فالگیر و تعریف از کارش و این که چقدر بهش اعتقاد پیدا کردن چون حرفاش...
-
کوتاهتر؟؟؟
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 22:57
سلام دوستان تقاضای ارسال کوتاه کردند. اینم از ارسال کوتاه کلاس ساعت ۹، رفتم پای تخته (جایی که هیچ کس جواب سوال یادش نبود!) استاد خواست براش یه نمودار بکشم، کشیدم. پرسید بالای نمودار چی مینویسند؟ گفتم: نام سازمان؟ گفت: قبلش؟ گفتم: تاریخ؟ گفت: نه قبلش؟ گفتم: به نام خدا؟؟ (کلاس رو هوا بود!) کلاس دومی هم پیچید، که خب...
-
پیچ تو پیچ!
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 09:54
سلام با غلظت شرمندگی راستش ننوشتن من یکی دو علت داشت... اول اینکه خواستم ببینم این همکاران عزیزم التفات نموده و توجهی مبذول وبلاگ مثلا گروهی می کنند، که همه با هم مشاهده نمودیم خیر! اگه این پرستیژ بیچاره نباشه باید در این وبلاگ رو تخته کنند! دوم هم اینکه خدایی حرفی واسه گفتن نبود که بیام اینجا بنویسم و بخوام وقت شما...
-
۲ نکته در وبلاگ گروهی!!
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 11:51
میگم به نظر من این وبلاگ فقط اسمش گروهیه!! خودتون نگاه کنید همکارای من هر کدوم چندتا ارسال داشتند؟؟؟ زنده که با دست پر اومد گفتم احتمالا حداقل یه همکار پیدا کردم ولی مثل اینکه اونم بلافاصله تنش خورد به مشکوک و رسوا!! نظر شما چیه؟ راستی وضعیت نظرات رو هم از حالت تاییدی درآوردم چون مثل اینکه واسه بعضی از دوستام مشکل...
-
زور نیست؟
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 11:48
سلام الان یه نگاهی به نوشته های قبلی انداختم دیدم از ۳شنبه ارسالی نداشتیم... البته بعضی از دوستها از آپ کردنهای زود به زود ما شاکی بودند که اونم به خاطر لطفشون بود چون میخواستند همه ارسالها رو بخونند و نظر بدند که اینجوری براشون سخت بود... به هر حال روز سه شنبه کلا دانشگاه نرفتم در نتیجه از موضوع خاصی خبر ندارم،...
-
گاو را بکش
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 03:34
روزی مرد فرزانه ای با عده ای از یارانش از دیاری میگذشت... به مزرعه ای رسیدند، گرسنه بودند و تشنه پس در خانه مزرعه دار را کوبیدند. مردی میانسال در را گشود و تقاضای ایشان مبنی بر دریافت مقداری غذا و نوشیدنی را با لبخندی به گرمی پاسخ داد. مرد فرزانه و یارانش را به داخل خانه دعوت کرد و دقایقی بعد با ظرفی از نان و...
-
امتحان جالب!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 22:48
سلامی چو بوی خوش میان ترمها!! به قول مسعود خان شصت هفتادچی، به به، به به!!! نزدیکی میان ترمها رو به بر و بکس دانشجو تبلیت میگم (ترکیبی مرکب مرخم تصنعی متضاد الزامی از تبریک و تسلیت! تبریک واسه اینکه بالاخره قراره درس بخونیم و تسلیت برای اینکه قراره درس بخونیم! ) یهو هوس کردم از این شکلکها توی پستم استفاده کنم. نظر شما...
-
اخلاقای بد و بی عدالتیها!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 23:58
به نظر من آدما اخلاقای بد زیادی دارند... خب البته اگه بنا باشه نیمه پر لیوان رو هم نگاه کنیم، میبینیم که اخلاقای خوب زیادی هم دارند..... برای مثال، آدما خوبی هایی رو که در حقشون میشه خیلی زود فراموش میکنند، ولی از بدیهایی که بهشون میشه به این راحتی ها نمیگذرند..... حالا اینا به نظر شما اخلاقای خوب بودند یا بد؟ یا...
-
به همین سادگی...!
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 21:07
امروز مثل همیشه خندان وارد دانشگاه شدم. در محوطه ی شلوغ دانشگاه هوای بارانی بهار همه را به وجد آورده بود...همه میخندیدند و من خندان تر شدم. چمن ها را هم تازه کچل کرده بودند و این دیگر آخرسوژه بود! وارد سالن دانشکده که شدم، تعدادی انسان در گروه های چند نفره ایستاده یا نشسته بودند. عده ای سخت درخیال خوشتیپی شان فرو...
-
من اومدم...
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 17:14
الان که این مطالب رو می نویسم اشک توی چشمام جمع شده و صفحه ی مونیتور رو مواج می بینم . نمی دونم چطوری احساسات خودمو نشون بدم... از وقتی بچه بودم آرزو داشتم وقتی بزرگ شدم توی این وبلاگ بنویسم یا حتی فقط نویسنده هاشو از نزدیک ببینم. پس بهم حق بدین که ۳ دور ختم صلوات نذر کرده باشم که اونا منو بپذیرن! (هر ختم صلوات شامل...
-
کاش اینجوری نبود!
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 14:52
با سلام قبل از هر چیز میخوام سالروز دستیابی ایران به انرژی هسته ای، روز افتخار و اقتدار ایرانی رو به همه ایرانیهای عزیز در سرتاسر جهان تبریک بگم. به امید روزی که ایران در سایه الطاف الهی و با تلاشهای اندیشمندان و دانشمندان ایرانی به جایگاه اصلی خودش در جهان برسه و بازهم تبدیل به ارباب دنیا بشیم... (البته اگه منافقان و...
-
یک داستان واقعی!!
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 00:35
(این مطلب رو به سفارش مستقیم رسوا و مشکوک مینویسم پس به من خرده نگیرید لطفا! در ضمن این مطلب بر اساس یک داستان واقعی نوشته شده است!) روز شنبه از صبح منتظر اون اتفاق تاریخی بودیم! خبرش رسیده بود که عصرش یکی از بچه ها قراره با دختری که جدیدا باهاش آشنا شده بود برن کافی شاپ! ما هم که اصولا خوراکمون اینجور جاهاست شدید...
-
و شهر شلوغ میشود!
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 23:45
سلام به همه اینجور که از شواهد امر پیداست بالاخره وبلاگ خوانندگانی از دانشگاه خودمون هم پیدا کرده!! البته من هنوز نفهمیدم که چطور این اتفاق افتاده؟ ولی هرچی که هست اتفاق میمونی بود! خبر دیگه هم اینکه به زودی همکار جدید به وبلاگ اضافه خواهد شد که فکر میکنم قراره مقداری از حقوق خانمها در وبلاگ دفاع کنه (فکر کنم یه خرده...
-
پایان تعطیلات!
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 11:09
بالاخره تعطیلات تموم شد! دیگه از فردا رسما باید بریم سر کلاسها و دیگه هیچ بهانه ای هم پذیرفته نیست! البته دوستانی که احتمالا خیلی بهشون توی مسافرتهای نوروزی خوش گذشته میتونند از سرمایه های نه چندان زیاد غیبت هاشون مقادیری رو خرج کنند اما توصیه من بازگشت هرچه زودتر است! چون من اعتقاد دارم هرچی پشت کاری بیشتر باد بیفته،...
-
شوق تماشا
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 10:54
به من گفته بودند ، و خود نیز همیشه چنین می پنداشتم که ستاره ها را تنها در آسمان می شود یافت... اما چندی است که دریافته ام روی زمین هم ستاره های زیادی وجود دارد، اگر من شوق تماشایشان را داشته باشم... امضاء: پرستیژ
-
۱۳ بدر هست ولی... درختها رو بهم گره نزنین!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 20:07
فردا 13 بدره،خودتون میدونین که تو این روز،دختر های ترشیده و دم بخت چقدر سبزه گره میزنن تا بختشون وا بشه!!! دلم بحالشون می سوزه... آخه مجبورن... اگه من هم دختر بودم،تو این روزگار کمبود شوهر ، به هر در و دیواری میزدم تا به مرادم برسم...! سخته... ولی ممکنه! در هر صورت امیدوارم که طبیعت رو داغون نکنین(این یه خواهش بود)!...
-
فروردینی ها بخونن!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 20:04
امروز روز تولد یکی از دستای خوبمه(البته پسره)! خودش می دونه که خیلی برام عزیزه! محمدرضا جان تولدت مبارک...! امیدوارم تو سختیهای گذشته، که تو خیلی کمکم کردی،یه روزی بتونم جبران کنم... امیدوارم همیشه یار و یاور هم، مثل 2 تا برادر باشیم... راستی این متولدین فروردین هم برا خودشون یه خصوصیاتی دارن که تعدادی رو براتون میگم...
-
دانشگاه تعطیل... معرفت دوستان هم تعطیل..!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 20:00
سلام نمی کنم... روز جمهوری اسلامی رو هم تبریک نمی گم... چون شاکیم..! از علی دائی..نه! از روزگار...نه! از تمام دوستای بی معرفت! آره،نزدیک 3 هفته میشه که دانشگاه تعطیله و معرفت دوستان هم تعطیل شده.. آخه چرا..؟ خیلی سخته... وقتی نصفه عمرتو(بیشتر ساعات روز) با بعضیا باشی و بهشون عادت کنی و یک دفعه... ببینی کسی دور و برت...
-
امروز برای خدا چه کردی؟
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 12:03
یه sms خوندم چند وقت پیش واقعا به دلم نشست و حسابی منو خجالت داد... متنش تقریبا این بود: هر روز چندین و چند بار گوشی موبایلمون رو برمیداریم و پیامهایی رو که دوستانمون برامون فرستاده اند میخونیم.... ولی انصافا روزی چند بار (یا بهتر بگیم چند روزی یه بار!!؟) قرآن رو برمیداریم، بازش میکنیم تا پیامهایی که خداوند، بهترین...
-
توفان بی موقع؟
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 14:54
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت "می آید، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست... فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به...
-
هدیه چی آوردی؟
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 11:04
میلاد با سعادت پیامبر مهر و رحمت، خاتم انبیاء و افتخار بشریت حضرت محمد (ص) و میلاد موسس مذهب شیعه، امام جعفر صادق (ع) بر همه مردم جهان مبارک باد (حتی کسانی که قدر عظمت ایشان و پیامشان رو درک نکرده اند که لزوما غیر مسلمان هم نیستند!!) سلام و درود خداوند و صفوف فرشتگان الهی و تک تک اجزای عالم بر ایشان و خاندان...